جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کاخ میهمانی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

کاروان در مسیر خویش، بدون پیچ و خم پیش می‏رفت… تا اینکه به روستای سناباد رسید و در آنجا اتراق کرد. نزدیک کوه‏هایی که از سنگ آن، ظروف و دیگ‏هایی ساخته می‏شد. مرد گندمگون در حالی که به صخره‏ای از کوه تکیه داده بود گفت:

– پروردگارا! آن را مایه‏ی سود و بهره قرار ده و برکت خویش را در آنچه در آن واقع می‏گردد و آنچه از آن تراشیده می‏گردد جای ده. آنگاه رو به یکی از جوانان کاروان کرد و دستور داد تا دیگ‏هایی را برای استفاده در طبخ غذا بتراشد. مسیر سناباد تا شهر «نوغان» از سمت مشرق از بوستانی سرسبز می‏گذشت که قصری سر به فلک کشیده در میانه‏ی آن قرار داشت و حمید بن قحطبه(1)

آن را محل سکونت خویش قرار داده بود و دست سرنوشت نیز چنین رقم زد که این قصر آرامگاه هارون باشد! کاروان به باغی رسید که مساحت آن یک میل مربع بود(2) و در میانه‏ی آن قصری زیبا قد برافراشته بود. مرد گندمگون به سوی مرمرهای سپید آن که همچون صندوقچه‏ای برفی به نظر می‏رسید، روانه شد و کنار آن ایستاد… زیر این مرمرها انسانی می‏آرامد که بیش از بیست سال، مالک دنیا بود… انسانی که ابرهای گذرا را مورد خطاب قرار می‏داد که: هر کجا بروید بایستی خراج خویش را به من بپردازید! امام خم شد و با انگشت خویش بر روی سنگ مرمری که کنار آن مرمر سپید قرار داشت خطی کشید و به اطرافیان خویش فرمود: اینجا مدفن من است… من در اینجا به خاک سپرده خواهم شد و خداوند این مکان را مزار من قرار خواهد داد. این سخن را گفت و با دیدگانش با گذر از پنجره‏ی گشوده شده به افق‏های دوردست، آنجا که خانه‏ی کعبه قرار دارد، نگریست… تا در نمازی طولانی غرق شود. مردی از دودمان حمید بن قحطبه پیش آمد تا به امام خوشامد بگوید… و او را به اتاقی زیبا در قصر راهنمایی نماید تا امام درون آن به استراحت

بپردازد و به امام پیشنهاد کند که لباس سفر حضرت را شستشو دهد. یکی از کنیزان قصر جامه‏ی امام را که پیراهنی از جنس خز بود گرفت. به طور معمول مسافران در جامه‏های خویش نامه، نوشته و یا اشیاء گرانبهایی را قرار می‏دادند. آن زن جوان پیش از شستشو خواست مطمئن شود که درون لباس چیزی وجود ندارد که آب، آن را به هدر دهد… کنیز در آن جامه‏ی خز، نوشته‏ای را پیدا کرد که با دقت و زیبایی پیچیده شده بود. از این رو به سرعت آن را نزد ارباب قصر آورد و گفت: – من این نوشته را در جامه‏ی ابی‏الحسن پیدا کردم. – آن را به من بده. مرد، این نوشته را به صاحبش داد و گفت: – یابن رسول الله! در آن چه نوشته‏اید؟ – نواده‏ی پیامبر که از گرفتن آن سپاسگزاری می‏کرد، پاسخ داد: – این حرزی است که هرکس آن را در جیب خود نگه دارد، از شر شیطان… و سلطان در امان خواهد بود! – من می‏خواهم از روی آن نسخه برداری کنم… آیا آن را برای من انشاء می‏کنید؟ – بنویس: «انی أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا أو غیر تقی…»(3)

آن مرد در حالی که مشغول نوشتن بود از خود پرسید: علی بن موسی از چه چیزی بیمناک است؟ آیا از نیات شوم و پنهان مأمون در هراس است؟ در سپیده‏دم کشتی‏های صحرا (شتران) سر بلا آوردند و به سمت مشرق به راه افتادند… روستاهای پراکنده شده در دشت‏ها و شعبه‏های رود که آب خویش را از رودی به در ازای صدها میل(4) می‏گرفت، مسیری خشکی و پیچ در پیچ را ترسیم کرده بود و کاروان‏های مسافر را به واسطه‏ی آب تا سرخس و تا دو سوم طول مسیر ایمنی می‏بخشید… آنگاه مسیر به سمت شمال شرقی منحرف می‏شد و رود را پشت سر می‏گذاشت. در بین راه توقفگاه‏هایی روستایی واقع گردیده بود که از چشمه‏ها بهره می‏گرفتند و برخی از روستاهای کوچک را پابرجا نگاه می‏داشت. کاروان در سرخس، زادگاه ذوالریاستین، فضل بن سهل، جز اندکی،

توقفی نکرد و خیلی زود مسافران نفسی تازه کردند و کاروان از رود «هریرود» که آب‏های فراوانش از کوه بابا سرچشمه می‏گرفت گذر کرد. مسیر مرو از شعبه‏های این رود می‏گذشت تا اینکه کاروان به دریاچه‏ای رسید که گیاهان و درختان انبوهی آن را احاطه کرده بود. کاروان دو سوم مسیر میان سرخس تا مرو را پشت سر گذارده بود. کاروان به سمت شمال شرق در زمین‏های کم ارتفاع و پست و سرسبز – در اثر کثرت آب‏های بهاری و برف‏های آب شده‏ی ارتفاعات – حرکت کرد… بادهای خزان به شکلی سرد و خشک می‏وزید و نوید زمستانی بسیار سرد و برف‏هایی را می‏داد که دشت‏ها را خواهد پوشاند. ولی ارتفاعات به علت بارش برف در شب گذشته، همچون انباشته‏هایی از پنبه به نظر می‏رسید. کاروان به شهر مرو رسید و در 10 جمادی الاخره سال 201 ه مطابق با سوم ژانویه سال 817 میلادی از دروازه‏ی آن داخل شهر گردید. رجاء بن ضحاک که مأموریت احضار امام را برعهده داشت، شوکه شد… او از استقبال غیرمنتظره‏ی مردم از امام غافلگیر گردید…او چنین استقبالی را هرگز تصور نمی‏کرد. نیروهای مسلح در دو صف طولانی از دروازه‏ی پایتخت تا کاخ میهمانی به صف ایستاده‏اند. در حالی که توده‏های مردم به بام‏ها هجوم بردند تا با چشم خود نواده‏ی واپسین پیامبر تاریخ را مشاهده نمایند! امام پیش از آنکه به دروازه‏ی شهر برسد، از مرکب خویش پیاده شد. همان جایی که مأمون خلیفه‏ی عباسی و در کنار او فضل بن سهل نخست

وزیر و دولتمردان حکومتی ایستاده بودند و خلیفه همچون غریقی که تکه چوب نجات را می‏بیند امام را در آغوش گرفت. سرانجام مردی آمد که او را از گرداب هلاکت نجات خواهد داد. هرکس در دیدگان علی بن موسی – در حالی که به سوی کاخ میهمانی گام برمی‏داشت – می‏نگریست، اندوه ژرفناکی را مشاهده می‏کرد… اندوهی که راز آن را نمی‏داند! اینک این علی بن موسی است که به سوی سرنوشت خویش گام برمی‏داشت و تک و تنها در دنیایی که دسیسه و آشوب و طمع ورزی در آن موج می‏زند، غم و اندوه خویش را بر دوش می‏کشید. ولی او نماد کانون تعارض و تضاد با واقعیتی بود که در آن فساد و پلیدی موج می‏زد… او فصل پرخروش و واپسین زندگی خویش را آغاز کرد!


1) فرمانده‏ی نظامی، حمید بن قحطبه – که در خلال انقلاب عباسیان در سال 132 ه، در جنگ با امویان بلند آوازه گردید. قصر سر به فلک کشیده‏ای را بنا کرد که تا آغاز قرن چهارم هجری نیز همچنان پابرجا بود. این قصر در داخل باغی سرسبز و زیبا که مساحت آن به یک میل مربع می‏رسید واقع شده بود و رشید که برای سرکوب شورش رافع بن لیث به خراسان آمده بود، در روستای سناباد از روستاهای طوس درگذشت و در این قصر مدفون گردید. راهنمای خراسان، ص 63، موسوعة احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 1117، البدایة و النهایة، ج 10، ص 313.

2) هر میل عربی تقریبا برابر با 2 کیلومتر است.

3) بسم الله الرحمن الرحیم. انی أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا أو غیر تقی أخذت بالله السمیع البصیر علی سمعک و بصرک، لا سلطان لک علی و لا علی سمعی و بصری و لا علی شعری و لا علی بشری، و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی أهلی و لا علی مالی و لا علی ما رزقنی ربی سترت بینی و بینک بستر النبوة الذی استتر به انبیاء الله من سلطان الفراعنة جبرئیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل من ورائی و محمد أمامی والله مطلع علی ما یمنعک و یمنع الشیطان منی. اللهم لا یغلب جهله أناتک أن یستفزنی و یستخفنی اللهم الیک التجأت… اللهم الیک التجأت اللهم الیک التجأت. حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 138.

4) رود کشفرود که از رود هریرود منشعب می‏گردد و رود هریرود در مرز کنونی ایران واقع شده است.