کاروان در مسیر خویش، بدون پیچ و خم پیش میرفت… تا اینکه به روستای سناباد رسید و در آنجا اتراق کرد. نزدیک کوههایی که از سنگ آن، ظروف و دیگهایی ساخته میشد. مرد گندمگون در حالی که به صخرهای از کوه تکیه داده بود گفت:
– پروردگارا! آن را مایهی سود و بهره قرار ده و برکت خویش را در آنچه در آن واقع میگردد و آنچه از آن تراشیده میگردد جای ده. آنگاه رو به یکی از جوانان کاروان کرد و دستور داد تا دیگهایی را برای استفاده در طبخ غذا بتراشد. مسیر سناباد تا شهر «نوغان» از سمت مشرق از بوستانی سرسبز میگذشت که قصری سر به فلک کشیده در میانهی آن قرار داشت و حمید بن قحطبه(1)
آن را محل سکونت خویش قرار داده بود و دست سرنوشت نیز چنین رقم زد که این قصر آرامگاه هارون باشد! کاروان به باغی رسید که مساحت آن یک میل مربع بود(2) و در میانهی آن قصری زیبا قد برافراشته بود. مرد گندمگون به سوی مرمرهای سپید آن که همچون صندوقچهای برفی به نظر میرسید، روانه شد و کنار آن ایستاد… زیر این مرمرها انسانی میآرامد که بیش از بیست سال، مالک دنیا بود… انسانی که ابرهای گذرا را مورد خطاب قرار میداد که: هر کجا بروید بایستی خراج خویش را به من بپردازید! امام خم شد و با انگشت خویش بر روی سنگ مرمری که کنار آن مرمر سپید قرار داشت خطی کشید و به اطرافیان خویش فرمود: اینجا مدفن من است… من در اینجا به خاک سپرده خواهم شد و خداوند این مکان را مزار من قرار خواهد داد. این سخن را گفت و با دیدگانش با گذر از پنجرهی گشوده شده به افقهای دوردست، آنجا که خانهی کعبه قرار دارد، نگریست… تا در نمازی طولانی غرق شود. مردی از دودمان حمید بن قحطبه پیش آمد تا به امام خوشامد بگوید… و او را به اتاقی زیبا در قصر راهنمایی نماید تا امام درون آن به استراحت
بپردازد و به امام پیشنهاد کند که لباس سفر حضرت را شستشو دهد. یکی از کنیزان قصر جامهی امام را که پیراهنی از جنس خز بود گرفت. به طور معمول مسافران در جامههای خویش نامه، نوشته و یا اشیاء گرانبهایی را قرار میدادند. آن زن جوان پیش از شستشو خواست مطمئن شود که درون لباس چیزی وجود ندارد که آب، آن را به هدر دهد… کنیز در آن جامهی خز، نوشتهای را پیدا کرد که با دقت و زیبایی پیچیده شده بود. از این رو به سرعت آن را نزد ارباب قصر آورد و گفت: – من این نوشته را در جامهی ابیالحسن پیدا کردم. – آن را به من بده. مرد، این نوشته را به صاحبش داد و گفت: – یابن رسول الله! در آن چه نوشتهاید؟ – نوادهی پیامبر که از گرفتن آن سپاسگزاری میکرد، پاسخ داد: – این حرزی است که هرکس آن را در جیب خود نگه دارد، از شر شیطان… و سلطان در امان خواهد بود! – من میخواهم از روی آن نسخه برداری کنم… آیا آن را برای من انشاء میکنید؟ – بنویس: «انی أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا أو غیر تقی…»(3)
آن مرد در حالی که مشغول نوشتن بود از خود پرسید: علی بن موسی از چه چیزی بیمناک است؟ آیا از نیات شوم و پنهان مأمون در هراس است؟ در سپیدهدم کشتیهای صحرا (شتران) سر بلا آوردند و به سمت مشرق به راه افتادند… روستاهای پراکنده شده در دشتها و شعبههای رود که آب خویش را از رودی به در ازای صدها میل(4) میگرفت، مسیری خشکی و پیچ در پیچ را ترسیم کرده بود و کاروانهای مسافر را به واسطهی آب تا سرخس و تا دو سوم طول مسیر ایمنی میبخشید… آنگاه مسیر به سمت شمال شرقی منحرف میشد و رود را پشت سر میگذاشت. در بین راه توقفگاههایی روستایی واقع گردیده بود که از چشمهها بهره میگرفتند و برخی از روستاهای کوچک را پابرجا نگاه میداشت. کاروان در سرخس، زادگاه ذوالریاستین، فضل بن سهل، جز اندکی،
توقفی نکرد و خیلی زود مسافران نفسی تازه کردند و کاروان از رود «هریرود» که آبهای فراوانش از کوه بابا سرچشمه میگرفت گذر کرد. مسیر مرو از شعبههای این رود میگذشت تا اینکه کاروان به دریاچهای رسید که گیاهان و درختان انبوهی آن را احاطه کرده بود. کاروان دو سوم مسیر میان سرخس تا مرو را پشت سر گذارده بود. کاروان به سمت شمال شرق در زمینهای کم ارتفاع و پست و سرسبز – در اثر کثرت آبهای بهاری و برفهای آب شدهی ارتفاعات – حرکت کرد… بادهای خزان به شکلی سرد و خشک میوزید و نوید زمستانی بسیار سرد و برفهایی را میداد که دشتها را خواهد پوشاند. ولی ارتفاعات به علت بارش برف در شب گذشته، همچون انباشتههایی از پنبه به نظر میرسید. کاروان به شهر مرو رسید و در 10 جمادی الاخره سال 201 ه مطابق با سوم ژانویه سال 817 میلادی از دروازهی آن داخل شهر گردید. رجاء بن ضحاک که مأموریت احضار امام را برعهده داشت، شوکه شد… او از استقبال غیرمنتظرهی مردم از امام غافلگیر گردید…او چنین استقبالی را هرگز تصور نمیکرد. نیروهای مسلح در دو صف طولانی از دروازهی پایتخت تا کاخ میهمانی به صف ایستادهاند. در حالی که تودههای مردم به بامها هجوم بردند تا با چشم خود نوادهی واپسین پیامبر تاریخ را مشاهده نمایند! امام پیش از آنکه به دروازهی شهر برسد، از مرکب خویش پیاده شد. همان جایی که مأمون خلیفهی عباسی و در کنار او فضل بن سهل نخست
وزیر و دولتمردان حکومتی ایستاده بودند و خلیفه همچون غریقی که تکه چوب نجات را میبیند امام را در آغوش گرفت. سرانجام مردی آمد که او را از گرداب هلاکت نجات خواهد داد. هرکس در دیدگان علی بن موسی – در حالی که به سوی کاخ میهمانی گام برمیداشت – مینگریست، اندوه ژرفناکی را مشاهده میکرد… اندوهی که راز آن را نمیداند! اینک این علی بن موسی است که به سوی سرنوشت خویش گام برمیداشت و تک و تنها در دنیایی که دسیسه و آشوب و طمع ورزی در آن موج میزند، غم و اندوه خویش را بر دوش میکشید. ولی او نماد کانون تعارض و تضاد با واقعیتی بود که در آن فساد و پلیدی موج میزد… او فصل پرخروش و واپسین زندگی خویش را آغاز کرد!
1) فرماندهی نظامی، حمید بن قحطبه – که در خلال انقلاب عباسیان در سال 132 ه، در جنگ با امویان بلند آوازه گردید. قصر سر به فلک کشیدهای را بنا کرد که تا آغاز قرن چهارم هجری نیز همچنان پابرجا بود. این قصر در داخل باغی سرسبز و زیبا که مساحت آن به یک میل مربع میرسید واقع شده بود و رشید که برای سرکوب شورش رافع بن لیث به خراسان آمده بود، در روستای سناباد از روستاهای طوس درگذشت و در این قصر مدفون گردید. راهنمای خراسان، ص 63، موسوعة احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 1117، البدایة و النهایة، ج 10، ص 313.
2) هر میل عربی تقریبا برابر با 2 کیلومتر است.
3) بسم الله الرحمن الرحیم. انی أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا أو غیر تقی أخذت بالله السمیع البصیر علی سمعک و بصرک، لا سلطان لک علی و لا علی سمعی و بصری و لا علی شعری و لا علی بشری، و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی أهلی و لا علی مالی و لا علی ما رزقنی ربی سترت بینی و بینک بستر النبوة الذی استتر به انبیاء الله من سلطان الفراعنة جبرئیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل من ورائی و محمد أمامی والله مطلع علی ما یمنعک و یمنع الشیطان منی. اللهم لا یغلب جهله أناتک أن یستفزنی و یستخفنی اللهم الیک التجأت… اللهم الیک التجأت اللهم الیک التجأت. حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 138.
4) رود کشفرود که از رود هریرود منشعب میگردد و رود هریرود در مرز کنونی ایران واقع شده است.