بسم الله الرحمن الرحیم
(یا اباصالح المهدی ادرکنا)
در کنکاش برای کشف زوایای پنهان ماندهی رخداد ولایتعهدی امام رضا علیهالسلام،آن چه بس دلآزار مینماید، همان کاستیهایی است که بر جای جای سنت تاریخنگاری کهن، سایه انداخته؛ سنتی که هیچ دخلی به بحث انتقادی یا گزارش موبهموی چگونگی و زمان رویدادها نداشته؛ بلکه، بیشتر دلبستهی نقل داستانهای خیالانگیز یا غرورآفرین، بوده است.
به سخن دیگر، گذشتگان ما تاریخ را در زمرهی علوم ادبی یا حتی تفننی – میدیدند، نه دانشی که به دنبال نقل عینی حوادث یا تحلیل منطق حاکم بر آنها باشد. در نتیجه، جزئیات زندگانی امام رضا علیهالسلام، هم چون بسیاری از حوادث روزگار، چنان پیچیده در هالهی ابهام و ناشناخته مانده، که به عنوان مثال، هرگز نمیتوان تاریخ دقیق تولد و وفات ایشان را با خاطر جمعی، و بدون هیچ گونه معارضی – تعیین کرد؛ یا به درستی دانست که ایام اقامت ایشان در خراسان، چگونه سپری شده است.
در واقع، برای پیشینیان ما، آنچه اهمیت داشت، این دست مسایل نبود، بلکه آنان – غالبا – دوستتر داشتند تا هر روایت تاریخی را دستمایهی بیان نکتهای و تأدیبی کنند و در این کار، باکی از تحریف و تغییر آنچه امروز برای ما مهم است، نداشتند. نمونههای این رویکرد را میتوان در بسیاری از روایات دوران اسلامی – و البته پیش از آن – ملاحظه کرد؛ که در خلال آنها، چگونگی وقوع بسیاری از حوادث، یا زمان و مکان و اشخاص دخیل در ماجراها، از بیخ و بن، دگرگونه شدهاند. شاهد مثال، ضربت خوردن امام علی علیهالسلام است که در برخی منابع محل دقیق وقوع این فاجعه را، نه در محراب مسجد کوفه، که در آستانهی در ورودی آن نقل کردهاند؛ و البته اگر آن روایت را بپذیریم که جای ضربت ابنملجم، همان محل ضربت عمرو بن عبدود در جنگ احزاب بوده، این هم پرسشی منطقی است که چگونه فرق مبارک امام علیهالسلام در هنگام سجده، ضربت تواند خورد؟…، اینگونه، میتوان دید که گرهی ناگشودنی بر کار افتاده؛ چه، از این دو روایت، لابد فقط یکی درست بوده و دیگری در نتیجهی تحریفی پدیدار شده است.
اما صعوبت ناشی از شیوهی تاریخنگاری کهن، تنها به از قلم انداختن جزئیات یا درج رویدادهای غیرواقعی ختم نمیشود؛ و علاوه بر آنچه گذشت، خصومتهای فرقهای نیز دامن تاریخ را با خلق شخصیتهای مجعول، آلودهاند. نمونهی برجستهی این فاجعه را در طرح نام «عبدالله بن سبا»، ببینید که علیرغم راست نیامدن
وجود چنین کسی با تمام معیارهای عقلی و نقلی، باز هم بسیاری از مورخان، به تأسی از راویان جاعل متعصب، همو را آغازگر و بنیادگذار تشیع خواندهاند.
هنرنماییهای راویان نیز مصیبت دیگری است، که گاه به سلیقهی خود مطلبی را در لابه لای روایتها گنجانده و گاه از اساس چیزی را جعل کردهاند. و تازه، بماند ذوق به خرج دادن ناسخان که در رونویسی کتب، با تغییر کلمهای، معنایی را ویران ساخته یا با بیدقتی، مطلبی را محذوف گذاشتهاند. نمونههای این امر در کتب حدیث فراوان است و از این رو، بسیار توان دید که مفسران حدیث، به اجبار یادآور میشوند که فلان شخص که نامش در متن حدیث آمده یا بهمان رویداد که در آن ذکر شده، بیاساس بوده و یحتمل اشتباهی از نساخ یا راوی در کار افتاده است،…، و دیگر، چه عجب از دشواری کار تشخیص سره از ناسره، که بسا گزارشها و حدیثها از آستین هم اینان، باژگونه بیرون آمده است.
دشواری دیگر، شناخت فرقههای بیشماری است که از دل تشیع و سایر گرایشات اسلامی بر آمدهاند. باورها و نیز اسامی اینان، بسیار گیج کنندهاند و به دشواری میتوان برخی از آنان را واقعی پنداشت. در واقع، میتوان اندیشید که باورهای منتسب به بعضی از این فرقهها، یا دستساز مأموران ناآگاهی هستند که پیروان عامی و نادان شخصی کاریزماتیک را بازجویی کرده اند، یا دستاورد هنرنمایی نویسندگان انواع کتب فرق و نحل برای حجیمتر شدن نوشتارشان. از
طرف دیگر، در چگونگی وجه تسمیهی برخی از این فرقهها، اختلافی به پهنای راست تا دروغ وجود دارد. مثلا فرقهی مبارکیه را به مبارک نامی که غلام اسماعیل بن جعفر علیهالسلام بوده و این فرقه را بنیان نهاده، منتسب میکنند و در عین حال، برخی مبارک را لقب همان اسماعیل دانسته و این امر را وجه تسمیهی آن فرقه گرفتهاند؛ و لاجرم پژوهنده درمیماند که آیا این «مبارک غلام» وجود خارجی داشته یا نه؟ البته از این دست مطالب در آثار پیشینیان فراوان است، نظیر فرقههایی که برای خوارج برشمردهاند، که کسانی از میان اینان، «عجارده» را نقشآفرین اصلی در سیستان گفتهاند و دیگرانی اصولا بودن چنین فرقهای را منکر شدهاند.
به بحث زندگانی امام هشتم علیهالسلام ولایتعهدی بازگردیم،…، بیبدیل بودن این رخداد در تاریخ اسلام، البته تأثیر ژرفی بر ادبیات شیعه نهاده؛ اما این تأثیر بیش از آنکه صبغهی اثبات داشته باشد، صورت انفعال بر خود گرفته است. در واقع، بیشتر دلمشغولی متکلم شیعی آن بوده تا امامش را از پیرایهی همکاری با خلیفهی ظالم عباسی مبرا نشان دهد و این گرچه رویکردی به حق است، لیکن بسنده کردن به آن، سبب شده تا امامی نمایش داده شود که یکسره تسلیم گردش روزگار است و به نهیب تهدیدی، ولیعهد دولت عباسی میشود تا جان خویش از گزندها محفوظ دارد. افسوس که به این ترتیب، ظلمی ناگفتنی بر آستان حضرتش روا گشته و واقعیت در مذبح سادهانگاریها قربانی شده است.
مقصد از این گفته را معلومتر کنم: از آن هنگام که گفتمان مداحانه و نوحهگرایانه بر نگرش آگاهانهی علمی غلبه یافت، ارجمندی کردار و کنش همهی امامان، و از جمله امام رضا علیهالسلام، ناشناخته باقی ماند؛ و فریاد از این نوحهگرانی که به هیچ روی وارث منقبت خوانان جان بر کف سدههای پیشین نیستند؛ کسانی چون «خلب بغدادی»، که بیهراس در کوچه و بازارها مدح علی علیهالسلام میگفتند و مزدی بیش از زخم دشنهی ناصبیان متعصب دریافت نمیکردند،…، اما معالاسف، سنت پر مایهی اینان، در گذر ایام، از معنی تهی گشت؛ و دیگر، کمتر عالم فرهیختهای فراز منبر وعظ و منقبگویی برای عامهی مردم را، در تراز شأن خود دید و لاجرم این منصب، بیشتر به کسانی رسید که وارث همان سنت نقالی کهن بودند.
از بیبرکتی این چرخش تلخ بود که تودههای مردم، نیوشای قصههایی شدند که اگرچه عنوان مدح داشت، اما به حقیقت قدح بود؛ چه، دیگر آن امام پرشکوهشان، یا غریبی بود ترسان، یا بیماری مدهوش. از آن پس برای مردم عادی، مهارت آن امامی که از کنج زندان، سازمان عظیم وکالت را در تمام جهان اسلامی میگرداند، فراموش شد؛ باریکبینی و ذکاوت یگانهای که با معاویه پیمان صلح بست، به هیچ گرفته شد؛ رمزهای دعاهای مشهور آن گرامیترین، ناگشوده ماند؛ کانون عظیم علمی آن دو در جهان معرفت، بیمداقهای رها شد؛ قائم بینظیر شیعی، به مرتبهی اسطورههایی چون کالکی و سوشیانت فروافتاد و،…، و چه جای تعجب، که موقع
خطیر امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام نیز، چنان که بایسته است، سنجیده و شناخته نگشت.
اینگونه بوده که ضعفهای شیوهی تاریخنگاری کهن، دستافزار نقالان شد تا از آن همه حدیث و روایت، سستترینها را چنان آذین دهند که منش و تدبیر بیمانند ا مام رضا علیهالسلام در مواجهه با دشوارترین توطئهها، در لابهلای کتابها مکتوم بماند و در عوض، تنها و تنها، هراس از تیغ آختهی مأمون، سببساز پذیرش ولایتعهدی گردد… وه، که را میگویند؟ همان جان گرامی که ذوالفقار علوی و علم جعفری، به میراث داشت؟!
باری، از تاریخ میگفتم و دشواریهایش؛ که بنایان نابلد، از مختصر مصالح سالم آن، دیواری کژ فراز آوردهاند؛ و عاقل کسی است که تن از پناه این دیوار به بیرون اندازد..،..، پس، در این نوشتار، کوششی رفته تا از غلبهی اخباریگری و نوحهگری پرهیز شود، و در عوض، با نگاهی تاریخمدار و تحلیلی، ولایتعهدی امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام کاوش گردد.
منابع، البته بیشمارند و بضاعت نگارنده، بیگمان تنکمایه. با این وصف،تا هوش و حواسی برجا بود، همتی شد تا از لابهلای انبوه روایتها و گواهیها، راهی به سوی واقعیت جسته شود؛ و در همه حال، نقد و چراجویی، بیش از نقل و تکرار، مراد بوده است. حاصل کار، بیگمان یکدست و مرتب نیست؛ این به خامی نویسنده بازمیگردد که معالأسف از آن گزیری نبود.
لازم به ذکر است که این نوشتار در سه بخش تدوین شده است:
بخش اول، «مروری بر زندگینامهی امام رضا علیهالسلام»، سیری کوتاه در دوران زندگی آن امام همام است؛ بخش دوم یا «امام رضا علیهالسلام، مأمون، ولایتعهدی» به وارسی رویداد ولایتعهدی امام رضا علیهالسلام اختصاص دارد و بخش سوم خطبهای از حضرتش دربارهی شناخت مقام و موقعیت «امام» است. خوانندهی ارجمند را گوشزد میکنم که برگزینی خطبهی مذکور به این دلیل بوده که هم از ورای آن شرایط دشوار دوران امامت حضرت رضا علیهالسلام شناخته گردد و هم درکی از چگونگی تراز استدلالهای کسی که به لقبهایی چون «عمودالدین» و «عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم» وصف گشته، میسر شود.
رواست تا هم این جا، عمیقترین سپاس گزاریهایم را به خاک پای ناشناخته مردی نثار کنم که این اثر را به تمامی مرهون او هستم و نیز: حقجویان مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، کتابخانهی عمومی مسجد مقدس جمکران، کتابخانهی تخصصی اسلام و ایران؛ به ویژه آقایان: سید ابوالحسن نواب، قاسم جوادی، حمیدرضا شریعتمداری، رسول جعفریان و جعفر سرکارپور، که وام دار ایشانم.
قم – سهراب علوی
زمستان 1379