جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیشگفتار (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

سپاس و ستایش ویژه پروردگار جهانیان است، و درود و تحیت بر سرور ما محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او باد.

امام ابوالحسن الثانی، علی بن موسی الرضا علیه‏السلام هشتمین امام از ائمه اهل بیت علیهم‏السلام است. همان امامانی که همه مقومات عظمت در شخصیت آنان تجسم دارد، و نمونه عالی بزرگواری و کان اصیل آن هستند.

زندگانی امام هشتم علیه‏السلام از آغاز تا انجام با اندوه و مصیبت توأم بوده است، و خصوصیتی غم‏انگیز دارد، و در سرتاسر حیات آن حضرت علیه‏السلام که مقارن با روزگار خلافت هارون، تا آغاز حکومت فرزندش مأمون است، سختی و تلخی هرگز از آن حضرت جدا نشده است.

امام هشتم علیه‏السلام در اوایل زندگانی خود، شاهد انواع رنجها و گرفتاریهایی بود که از هر جانب، زندگی پدر بزرگوارش را احاطه کرده بود، پدر عالیقدر او، امام موسی بن جعفر علیه‏السلام همان امام صبور و شکیبایی که صرف وجود شریف او، مایه اضطراب و بدگمانی و ناآرامی حکومت وقت بود. علی رغم این که آن حضرت، در برابر حکومت، روش مسالمت‏آمیز داشت، و از رویارویی درگیری با آن اجتناب می‏فرمود.

مهدی سومین خلیفه‏عباسی، در پیغام خود به حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام، درخواست کرد، که به بغداد عزیمت فرماید تا تعهد سپارد، و پیمان امضا کند، که بر ضد دستگاه خلافت قیام نکند، و در هیچ جنبشی که هدف آن، براندازی حکومت باشد، شرکت نفرماید، به مجرد این که امام علیه‏السلام از این سفر، به مدینه بازگشت، مهدی خلیفه عباسی، با کوله‏باری از وزر و وبال، به دیار دیگر شتافت، و هادی جانشین او شد، این

خلیفه هم در صدد بود، که به اذیت و آزار امام علیه‏السلام پردازد، ولی اجل مهلتش نداد و مرد، و هارون به تخت خلافت نشست، در همین دوران بود، که تندباد مصائب، بشدت وزیدن گرفت، و خرمن وجود علویان، که امام موسی بن جعفر علیه‏السلام سرپرستی و زعامت آنها را داشت، در آتش بیداد می‏سوخت، زندانهای بصره، بغداد، واسط و جز آنها، نمی‏توانست، اشتهای حکومت را برای انتقامجویی و ستمگری نسبت به مخالفان خود محدود کند، بلکه کینه‏های افروخته درونی، دستگاه خلافت عباسی را به شیوه‏هایی از انتقامگیری و انسان‏کشی، وادار کرد، که جان آدمی از شنیدن داستانهای آن به درد می‏آید، واز آن جمله این بود، که حکومت به بنایان دستور داد، ستونها و پایه‏های میان‏تهی بنا کنند، و آنها را از جوانان برگزیده، و دیگر فرزندان علی علیه‏السلام پر سازند، و روزنه‏های زندگی را، به روی آنان ببندند، این سنگدلی و بی‏رحمی در کشتن دشمنان، روش تازه‏ای نبود، که هارون آن را به تازگی پدید آورده باشد، بلکه دنباله همان شیوه‏ای بود، که منصور عباسی، در کشتن جوانان علوی، به کار می‏بست، و تاریخ گویای آن است(1)

ستمها و مظالمی که علویان در این دوره، به آن دچار شدند، بخش بیشتر آن، بر امام موسی بن جعفر علیه‏السلام وارد شد، هارون آن حضرت را به بهانه این که سرپرست و رهبر علویان است دستگیر ساخت، و بنابر برخی روایات مدت چهارده سال، در زندانهای هولناک خود نگهداری، و پیوسته بر او فشار وارد می‏کرد، تا آن حد که دیگر درمانده بود، که با او چه کند؟ و چگونه از وجود کسی که آرامش جان، و آسایش فکر را، از او گرفته است رهایی یابد، از این رو توسط وزیر خود، یحیی بن خالد، به سندی بن شاهک، که آخرین زندانبان آن حضرت است، دستور داد که آن امام معصوم علیه‏السلام را مسموم سازد.

امام رضا علیه‏السلام با اندوه و تألم، این رویدادهای دردناک، و فجایع خونین را، که بسیاری از افراد خانواده و بنی‏اعمام او را، به کام خود کشیده بود، از نزدیک می‏دید، و شاید تقدیر چنین بود، که تمام مصیبتها و گرفتاریهای پدر بزرگوارش در دوران زندگی او اتفاق افتد، و چنان باشد که آن حضرت نتواند و امکانی وجود نداشته باشد، که حتی اندکی، از شدت و حدت این مصیبتها بکاهد، و بسا این که از دربار خلافت، همین مصائب را دباره خود نیز انتظار می‏کشید، زیرا دشمنی میان حکومت و علویان، خصومتی اصولی و ریشه‏ای بود، و در حد اشخاص و افراد معین متوقف نمی‏شد.

پس از شهادت پدر بزرگوارش، و هلاکت هارون، و پایان کار امین، مأمون زمام خلافت را به دست آورد، در این هنگام تندباد حوادث، مصیبتهای تازه‏ای را متوجه امام هشتم علیه‏السلام ساخت، آن چنان که تا در حیات بود، زندگی او با رنجی گران و توانفرسا آمیخته بود.

مأمون بنا به موقعیتهای خاص سیاسی که شرح آن را در خلال این بررسی خواهیم نگاشت، بر آن شد که امام علیه‏السلام را میان خود و عباسیان در بغداد از طرفی، و علویان از طرف دیگر و نیز میان خویش و شیعیان در خراسان، وسیله معامله قرار دهد. از این رو به بازی کناره‏گیری از خلافت و پیشنهاد آن به امام علیه‏السلام دست زد، که با امتناع آن حضرت روبرو شد، سپس موضوع ولایتعهدی را پیش کشید، و امام علیه‏السلام را به قبول آن مجبور ساخت.

در این جا ضروری است ما از برخی مسائل که به حالت ابهام مانده و بر اثر آن بعضی از تاریخ‏نگاران و پژوهشگران دچار خطا و اشتباه شده و بطور سطحی و کورکورانه به مطالعه آنها پرداخته و نتوانسته‏اند زحمت غور و بررسی را بر خود هموار، و عمیقانه آنها را تحلیل کنند و به نتایج مطلوب دست یابند پرده برداریم.

و نیز شایسته است اشاره کنیم: هنگامی که مأمون کناره‏گیری خود را از خلافت، و پذیرش آن را به امام علیه‏السلام پیشنهاد کرد، و با امتناع امام علیه‏السلام روبرو شد، و نیز در آن موقع که آن حضرت علیه‏السلام را به قبول ولایتعهدی مجبور ساخت، امام هشتم علیه‏السلام از هدفی که مأمون در این نقشه داشت، عمیقا آگاه بود و بخوبی می‏دانست که او در پیشنهاد خود صادق نیست، و کاملا توجه داشت که مأمون در کار انجام دادن یک بازی سیاسی است که باید در مدت مشخصی آن را ایفا کند، این بازی را ضرورتهای سیاسی که حکومتش را تهدید می‏کرد به وجود آورده بود و مأمون سرنوشت خود را در گرو دفع آن می‏دید.

مأمون در این بازی سیاسی با مهارت و استواری اقدام کرد، و توانست در قلمرو حکومت خود آرامشی برقرار کند، که به اعتقاد ما، اگر ایفای این نقش نبود، امر خلافت او استقرار پیدا نمی‏کرد چنان که شرح آن خواهد آمد، و بالاخره در پایان این بازی سیاسی، آنچه را که انتظار آن می‏رفت، انجام داد.

چون ما برآنیم، که از چگونگی زندگی امام هشتم علیه‏السلام آگاهی کاملی به دست دهیم، اضافه بر شرح قضایایی که بدانها اشاره شد، جنبه‏های دیگر زندگانی آن امام بزرگوار علیه‏السلام را نیز شرح خواهیم داد. تا تصویر کاملی از ابعاد مختلف دوران حیات آن حضرت علیه‏السلام در پیش روی خوانندگان قرار گیرد.


1) ابن‏اثیر در جلد 4 ص 375 گفته است: منصور، محمد بن ابراهیم بن حسن را، که رخسارش از همه زیباتر بود، احضار کرد، و به او گفت، تو دیباج اصغری؟ در پاسخ گفت: بلی، منصور گفت تو را می‏کشم آن چنان که هیچ کس را بدان سان نکشته‏ام، سپس دستور داد، زنده زنده استوانه‏ای روی او ساختند که در میان آن مرد.