شیخ محمد عارف، در نیمهی دوم قرن دهم هجری ولادت یافت. وی مشهور به پیر پالاندوز، از زهاد معروف روزگار خود بوده است. میان مردم چنین مشهور است که این عارف برای گذران زندگی خودش پالاندوزی میکرده است و از این رو، به «پیر پالاندوز» شهرت یافته است. اما نویسندهی کتاب اصول تصوف نوشته است که شیخ به شغل کفشدوزی اشتغال داشته و از این کسب حلال روزی خود و خانوادهاش را فراهم میکرده است. او دست بر کار و دل با یار داشته است. شیخ از طریق باطن، درویش لقب گرفت و در میان مردم به پیر پالاندوز مشهور است. گویا چون شغل شیخ کفشدوزی بوده و کفشدوز را پارهدوز نیز میگویند، با گذشت زمان لفظ پارهدوز به پالاندوز تغییر یافته است و گرنه شیخ هرگز پالاندوزی نداشته و همواره کفاش بوده است.(1)
شیخ درویش محمد کارندهی(2) ، اویس زمان و راهبر اصحاب دل و جان، در
معرفت: آیتی شگرف و در ولایت، دریایی سخت ژرف بود. با آن که امی و مکتب نادیده بود، به دو بال عشق و همت و به یاری نیروی ولایت مرشد خود، در راه رسیدن به حق سیری بلند فرمود و مسئه آموز صد مدرس بود.
شیخ برای ساختن خویش، در جست و جوی مردان حق برخاست. با عنایت حضرت پروردگار به حضور شیخ کمالالدین حسین تبادکانی (تاجالدین خوارزمی) راهنمای اهل دل آن روزگار رسید. از خدمت او کسب آداب سلوک راه خدا نمود و برحسب آمادگی ذاتی خود مورد توجه مبارک استاد شد و پس از سپری ساختن مدارج کمال به خلافت شیخ خود معین گشت و به دامادی وی سرفراز آمد. جناب درویش در این باره میفرماید:
بعد از ایشان مهر افلاک هدی++
شیخ درویش محمد مقتدی
در مشایخ همچو زرد هدهی است++
در میانشان مشتهر کارندهی است
پس ار رحلت شیخ تاجالدین حسین تبادکانی، به واسطهی زیاد شدن رهبران دروغین، از دستگیری و ارشاد طالبان تن زد و به کفاشی سرگرم شد و دور از غوغای مریدان و هیاهوی انکارآمیز منکران، چشم به زیارت جمال دلدار حقیقی گشود. چندین بار از طریق باطن، وی را بر پذیرفتن مسند ارشاد فرمان دادند و او شانه خالی کرد. پس از گذشت یک سال، حضرت امام قائم مهدی مولانا ابوصالح حجة الله بن الحسن العسکری – روحی فداه – بر در دکانش حاضر شد و از شدت و تندی گلیم او را گرفته برافشاندند و رفتند. شیخ دریافت که خاطر امام از وی آزرده شده است. لرزی سخت بر اندامش افتاد و بیمی جانکاه فضای بیکران جانش را فراگرفت؛ چونان که تاب نیاورد و به سوی خانه رفت.
پس از آن رویداد، در عالم معنا دید که مأموران الهی او را نزد امام قائم حاضر کرده، بر دیواری به چهار میخ کشیدند و تنبیه کردند. در این حال، امام رضا علیهالسلام حاضر شده، از وی شفاعت کرد و او را از شکنجه رهایی بخشود. پس از دلجویی و اندرزگویی، او را به دستگیری و راهنمایی طالبان دستور فرمود. شیخ چون به خود
آمد، به اندازهی یک سال از آن شکنجه، اسیر بستر گشته، بیحال بود تا پس از سالی سلامتی خود بازیافت به ارشاد نشست.
هر چند مریدان و دوستداران وی بسیار شدند، به مردی مایهدار و با استعداد، که شایستگی خلافت داشته باشد دست نیافت. سرانجام از این رهگذر ملول شده، نزد امام هشتم علیهالسلام شکوه سر داد. امام او را به برآورده شدن درخواستش مژده داد. از آن پس اندک نگذشت که شیخ حاتم، خواهرزادهی شیخ، به خدمتش شتافت. شیخ او را شایستهی تربیت و آمادهی کسب معرفت یافت و به ارشادش همت گماشت.
سرانجام در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. آرمگاه او مقابل بست پایین واقع شده است. اصل بنا در زمان سلطان محمد خدابنده ساخته شده و در سالهای اخیر توسط آستان قدس بازسازی گردیده است.
1) اصول تصوف، ص 362 تا ص 364.
2) به ظاهر «کارندهی» منسوب است به روستایی به همین نام که اینک در قاموس جغرافیای ایران چنین نامی یافت نمیشود الا روستاهایی در پیرامون مشهد(43 کیلومتری شمال شرقی) که به نام کارده معروف است. چه بسا نون قبل از دال به مرور زمان در محاورات حذف گردیده باشد.