زمان مطالعه: < 1 دقیقه
سلیمان جعفری قدس سره میگوید: با حضرت رضا علیهالسلام در باغی بودیم، ناگاه گنجشگی آمد و در نزد آن حضرت صیحه زد؛ هر چه توان داشت، فریاد کشید و اظهار پریشانی کرد.
امام علیهالسلام به من فرمودند: آیا میدانی این گنجشک چه میگوید؟
گفتم: نه، خدا و رسول خدا و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله داناترند.
فرمودند به من میگوید: «ماری به کنار لانهام آمده و میخواهد بچههایم را بخورد، به داد من برسید.» برخیز و این چوب را بگیر و به کنار لانهاش برو و آن مار را بکش.
برخاستم و چوبی برداشتم و وارد خانه شدم؛ به ناگاه ماری را دیدم که در درون خانه حرکت میکند. آن مار را کشتم و آن بچه گنجشکها را از آسیب دشمنشان حفظ کردم.(1)
1) کشف الغمه، ج 3، ص 140.