مرحوم شیخ صدوق و برخی دیگر از بزرگان آوردهاند:
شخصی به نام ابن ابیسعید مکاری، روزی از روزها به محضر مبارک امام رضا علیهالسلام شرفیاب شد؛ و عرضه داشت: آیا خداوند، قدر و منزلت تو را بدان جا رسانده که آنچه را پدرت ادعا میکرد تو نیز ادعا کنی؟!
حضرت فرمود: تو را چه شده است؛ و این چه برخورد و چه سخنی است؟!
خداوند چراغ عمرت را خاموش کند و فقر و تنگدستی و پریشانی را به خانهات داخل گرداند.
آیا ندانستهای که خداوند متعال به عمران، وحی فرستاد که تو را فرزندی پسر عطا مینمایم و حضرت مریم را به او داد؛ و به مریم، عیسی سلام الله علیهما را عنایت کرد و سپس فرمود: عیسی و مریم در حکم یک تن هستند؟
آن گاه افزود: و من نیز در شأن و منزلت، همچون پدرم میباشم؛ و هر دو یکی هستیم.
ابن ابیسعید گفت: سؤالی دارم؟
حضرت رضا علیهالسلام فرمود: اگر چه میدانم جواب را از من نمیپذیری و معتقد به امامت من نخواهی شد، ولی آنچه میخواهی، سؤال کن تا حجت برایت تمام شود؟
گفت: مردی هنگام مرگش وصیت کرد که هر کدام از غلامان و کنیزان من قدیمیتر از دیگران باشد، او را در راه خدا آزاد کردم، تکلیف چیست؟
حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده است:(حتی عاد کالعرجون القدیم)(1) هر کدام شش ماه از مدت مملوکیت او گذشته باشد قدیم و آزاد است.
ابن ابیسعید مکاری سخنان حضرت را نپذیرفت؛ و از مجلس بیرون رفت؛ و پس از آن به فقر و فاقتی سخت مبتلا شد و طولی نکشید که چراغ عمرش نیز خاموش شد.(2)
1) سورهی یس: آیهی 39.
2) ناسخ التواریخ: ج 14، ص 370، بحارالأنوار: ج 14، ص 199، ح 7، به نقل از تفسیر قمی و معانی الأخبار، و ج 49، ص 81، ح 1، به نقل از عیون أخبار الرضا علیهالسلام.