جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پایان فاجعه

زمان مطالعه: 3 دقیقه

مأمون از نظر سیاسی نمی‏توانست وارد بغداد شود، و امام رضا علیه‏السلام را به همراه خود داشته باشد، زیرا همین امر موجب بروز فتنه‏ها و برانگیختن آشوبهایی می‏شد، که شاید قادر نبود در برابر آنها پایداری کند. و به همین جهت است که به نظر ما قول اقوا این است که مأمون مخفیانه از طریق انگور زهرآلود، به زندگی امام علیه‏السلام پایان داده است، و شرایط وقت و موقعیت، این نظر را تقویت و تأکید می‏کند، هر جند ابن‏اثیر در تاریخ خود و برخی از دانشمندان بزرگ و مورخان مانند شیخ مفید و جز او در این باره شک کرده‏اند، و گروه دیگری مانند سید بن طاووس، و سبط بن جوزی، و اربلی در کشف‏الغمه آن را منکر شده‏اند، و نویسنده اخیر نسبت به انکار این موضوع پافشاری، و مصرانه از نظر خود دفاع کرده است ولی دفاع او ساده و سطحی و خالی از دلیل و تحقیق است.

شاید نامه‏ای که مأمون پس از وفات امام رضا علیه‏السلام به عباسیان و مردم بغداد نوشته است گویای این واقعیت باشد، طبری می‏گوید:

«مأمون نامه‏ای به بنی‏عباس و یاران خود و مردم بغداد نوشت، و مرگ علی بن موسی علیه‏السلام را به آنان اعلام کرد، و از آنان خواست که فرمانبرداری کنند و به اطاعت او درآیند، زیرا دشمنی آنان با او جز به سبب بیعت وی با علی بن موسی علیه‏السلام نبوده است…»(1)

شاید بتوان گفت این نامه صراحت دارد بر این که مرگ امام علیه‏السلام در چنین موقعیتی، به طور طبیعی صورت نگرفته است و آنچه ابن‏خلدون در بیان مضمون این نامه نگاشته است، اتهام مأمون را در کشتن امام علیه‏السلام به صورت واضحتری نشان می‏دهد. او در تاریخ خود می‏گوید:

«مأمون به سوی حسن بن سهل و مردم بغداد و پیروان خود پیغام فرستاد، و از پیمان ولایتعهدی خویش با امام علی بن موسی علیه‏السلام پوزش خواست و اعلام کرد که او مرده است، و از آنان خواست که به فرمانبرداری از او بازگردند»(2)

پوزش مأمون از کردار خود به معنای این است که او اشتباه خود را درباره ولایتعهدی امام علیه‏السلام دریافته است، و اگر گفته شود که پس از مرگ امام علیه‏السلام به اشتباه خود آگاه شده بی‏معناست، و ناگزیر این آگاهی و بیداری، پیش از وفات امام علیه‏السلام بوده، و باکشتن ناگهانی آن حضرت، اشتباه خویش را تصحیح کرده است، تا بدین وسیله عباسیان و دوستان و مردم بغداد را از خود خشنود گرداند، به علاوه اگر ما تنها موقعیت سیاسی سختی را که حکومت مأمون، در آن دوران پر از اضطراب دچار آن بود در نظر گیریم، و از نصوص تاریخی که دست‏اندر کار بودن مأمون را در این امر تأیید می‏کند چشم پوشیم، بازهم بدون هر گونه هواخواهی یا بداندیشی می‏توانیم در کشتن ناگهانی امام رضا علیه‏السلام انگشت اتهام را متوجه مأمون سازیم.

شیخ صدوق روایت می‏کند، که در حال احتضار امام رضا علیه‏السلام مأمون او را مخاطب قرار داده گفت: «به خدا سوگند نمی‏دانم کدام یک از این دو مصیبت بر من سنگین‏تر است، فقدان و فراق تو، یا تهمت مردم که می‏گویند من تو را به ناگهان کشته‏ام…»(3)

ابوالفرج در مقاتل روایت کرده است، که مأمون به امام علیه‏السلام عرض کرد:

«ای برادر چه دشوار است بر من که مرگ تو را ببینم، در حالی که من بقای تو را آرزو داشتم، و از این سخت‏تر و دشوارتر این که مردم می‏گویند من به تو سم خورانیده‏ام، و خدا می‏داند که من از این تهمت به دورم…»(4)

این ناآرامی مأمون بیانگر این است که اتهام او به کشتن امام علیه‏السلام در همان هنگام، مورد بحث و گفتگو و شاید مورد پذیرش بوده است، زیرا مأمون اتهام خود را در این باره تأکید می‏کند، و می‏کوشد اعتراف و مدرکی برای براءت خود از امام علیه‏السلام اخذ کند، چنان که ابوالفرج بیان کرده است.


1) طبری ج 8 سال 203.

2) ابن‏خلدون ج 3 ص 250.

3) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 242.

4) مقاتل‏الطالبیین ص 380.