صولی کاتب می گوید: مادر بزرگم (پدری ام) گفت: من را با چند کنیز دیگر از کوفه خریداری نمودند، ما را برای مأمون بردند، در خانه ی او از نظر خوراک و پوشاک و پول فراوان در ناز و نعمت بودیم.
مأمون من را به امام رضاعلیه السلام بخشید، هنگامی که به خانه ی آن حضرت برای خدمت رفتم، همه ی آن ناز و نعمت را از دست دادم. کنیزی، مأمور نگهداری ما بود، شب ها ما را برای نماز بیدار می کرد و این برای ما دشوار بود.
من علاقه داشتم که از خانه ی حضرت رضا علیه السلام بیرون روم تا این که من را به پدربزرگت عبدا.. بن عبّاس بخشید، وقتی به خانه ی او رفتم گویا به بهشت رفته ام. صولی می گوید: زنی به سخاوتمندی و فهمیدگی جدّه ام ندیده ام و او در سال 270 هـ. ق رحلت نمود و در حدود صدسال زندگی کرد و از وضع و خصوصّیات حضرت رضا علیه السلام از او خیلی سئوال می کردند.
او می گفت: چیزی به خاطر ندارم جز این که یادم هست امام رضا علیه السلام عود هندی بخور می نمودند. بعد از آن گلاب و مشک به کار می بردند. نماز صبح را در اوّل وقت می خواندند. سپس به سجده می رفتند و تا طلوع آفتاب سر ازسجده بر نمی داشتند. در این موقع برای رفع گرفتاری مردم در اتاق پذیرایی می نشستند یا سوار بر مرکب می شدند و از خانه خارج می گردیدند.
هیچ فردی نمی توانست صدای خود را در خانه ی حضرت رضا علیه السلام بلند کند هر شخصی که می خواست باشد. همه آرام صحبت می کردند، پدر بزرگم عبدا.. به وسیله ی این کنیز تبرّک می جست.
(از گفته های کنیز معلوم می شود در خانه ی مأمون بی حساب و کتاب خرج می شده و رفاه ظاهری بوده ولی خانه ی امام علیه السلام اولاً: خانه معرفت و یک دانشگاه بود و امام علیه السلام به کنیزان و غلامان خود اسلام واقعی را می آموختند. ثانیاً: در خانه ی ایشان حساب وکتاب و بیت المال مسلمین بی ضابطه حیف و میل نمی شده و امام به مستمندان واقعی کمک می نمودند).