جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ولایتعهدی امام رضا (1)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

إنما یراد من الامام قسطه و عدله؛ إذا قال صدق و إذا حکم عدل و إذا وعد أنجز.(1)

جز این نیست که از امام قسط و عدلش را می‏خواهند؛ راستگو، دادگر و وفاکننده به وعده‏اش باشد.

«امام رضا علیه‏السلام».

مأمون جهت مقابله با بر افراشته شدن پرچم حکومت علوی، تدبیری اندیشید تا درخت تشیع را ریشه کن کند. در این راستا بهترین شیوه (نابودی خصم به دست خود) را که همان ولایتعهدی امام رضا علیه‏السلام بود، مد نظر قرار داد.

او در این رابطه به مخالفان ولایتعهدی حضرت رضا علیه‏السلام گفت:

«او (امام رضا علیه‏السلام) در خفا و دور از چشم ما، مردم را سوی خود دعوت می‏کرد؛ ما با ولیعهدی او، تمام فعالیتهایش را به نفع خودمان

قرار داده و اعتقاد پیروانش به او را تغییر می‏دهیم اگر او را به حال خود رها می‏کردیم، مشکلاتی که ما را توان مقابله با آنها نبود، برای ما پدید می‏آورد. اکنون وجهه‏ی او را کم کم نزد مردم خدشه‏دار کرده (ترور شخصیت) و سپس او را می‏کشیم.»(2)

اگر مأمون این نبرد فرهنگی و سیاسی را که با برنامه ریزی دقیق و هوشیارانه آغاز کرده بود، به انجام می‏رساند، بطور یقین به هدف خود نائل می‏شد و لیکن امام رضا علیه‏السلام تمام بافته‏های او را از هم تافت و مأمون را در میدان نبردی که به وجود آورده بود، با شکست کامل مواجه ساخت.

مأمون که سفر و اقامت در خراسان را با اهرم فشار و زور در خفا و با اکرام و احترام در ظاهر به امام رضا علیه‏السلام تحمیل کرد، موجب شد که حضرت از مدینه به انحاء مختلف با گفتار و رفتار خویش مردم را روشن سازد که این سفر، سفر مبارزه و شهادت است.

امام رضا علیه‏السلام در وداع با رسول خدا صلی الله علیه و آله و خانواده‏اش، هنگام خروج از مدینه و در طواف کعبه با زبان دعا و اشک به همه ثابت کرد که مأمون با سوء نیت و قصد کشتن، او را به خراسان می‏برد.

بر سر قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه کنان فرمود:

«از کنار جدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله، سوی شهادت در غربت و دفن در

کنار هارون می‏روم.»(3)

و به خانواده‏ی خویش فرمود:

«با صدای بلند برای من گریه کنید. من دیگر نزد خانواده‏ام بر نمی‏گردم.»(4)

وقتی امام رضا علیه‏السلام نزد مأمون رسید مأمون با اکرام و احترام گفت:

«می‏خواهم خلافت را به تو واگذار کنم.»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«اگر خلافت را خداوند برای تو قرار داده است، جائز نیست آنرا از خود خلع کنی و به دیگری واگذاری؛ و اگر خلافت را برای تو قرار نداده است، چیزی را که برای تو نیست، چگونه به دیگری واگذار می‏کنی؟»

مأمون گفت:

«چاره‏ای جز قبول آن نداری؟»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«به هیچ وجه از روی اختیار آنرا نمی‏پذیرم.»

مأمون گفت:

«اگر خلافت را نمی‏پذیری، ولی عهد من باش تا بعد از من خلافت از آن تو باشد.»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«قسم بخدا، پدرم از اجدادم و ایشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده‏اند که بطور یقین من قبل از تو مظلومانه با سم کشته خواهم شد که فرشتگان آسمان و زمین بر من می‏گریند و در دیار غربت، کنار هارون دفن می‏شوم.»

مأمون گفت:

«در حالیکه من زنده‏ام چه کسی توان کشتن بلکه اسائه‏ی ادب به شما را دارد؟!»

امام رضا علیه‏السلام اظهار داشت:

«اگر می‏خواستم ، نام قاتلم و را می‏گفتم.»

مأمون گفت:

«ای فرزند رسول خدا! جز این نیست که تو با این حرف‏ها می‏خواهی از پیشنهاد من سر باز زنی و تا مردم در دنیا ترا زاهد بدانند.»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«قسم به خدا، از ابتدای آفرینشم دروغ نگفته و دنیا را برای دنیا نخواسته‏ام. بطور یقین و آنچه را اراده کرده‏ای، می‏دانم.»

بعد از سؤال مأمون از مقصود امام علیه‏السلام و امان خواستن حضرت، امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«تو می‏خواهی برای مردم مرا راغب به دنیا که دنیا به کامش نیست، معرفی کنی و به ایشان بگویی: ” آیا نمی‏بینید با چه حرص و طمعی

ولایتعهدی را برای رسیدن به خلافت پذیرفت “.»

در اینحال مأمون را خشم و غضب فرا گرفت و پس از چندی با سخنان تهدید آمیز گفت:

«قسم به خدا، اگر ولایتعهدی را نپذیری، با زور و اجبار بر گردنت نهاده و در غیر اینصورت گردنت را می‏زنم. عمر بن‏ خطاب شورای شش نفری را که جد تو، علی بن‏ ابیطالب امیرالمؤمنین، نیز در آن بود تشکیل داد و شرط کرد که مخالف نظر شورا را از بین خودشان، گردن بزنند.»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«خداوند متعال مرا از اینکه با دست خودم، خود را به هلاکت اندازم، نهی فرموده است؛ بنابراین آنرا به شرط اینکه در عزل و نصب افراد و تغییر آداب و رسوم دخالت نکرده و از دور مشاوری باشم، می‏پذیرم.

بار الها! تو می‏دانی که با اکراه و اجبار این را پذیرفتم؛ پس همچنانکه یوسف و دانیال، دو پیغمبرت، را که برای پذیرش مسئولیت در حکومت طاغوت زمانشان مؤاخذه ننمودی، مرا نیز مؤاخذه مفرما.»

مأمون با قبول شرایط امام رضا علیه‏السلام ولایتعهدی وی را اعلان نمود و با دعوت از مسئولان لشکری و کشوری جهت بیعت با حضرت، مجلسی را که همه باید لباس سیاه که شعار عباسیان بود از تن بدر

کرده و با لباس در آن حضور می‏یافتند تشکیل داد و جز سه نفر (عیسی جلودی، علی بن عمران، ابویونس) که مأمون به جهت بیعت نکردن با ولایتعهدی امام رضا علیه‏السلام، دستور حبس آنها را صادر کرد، همه با حضرت بیعت نمودند. علاوه بر این مأمون دستور داد تا به نام حضرت سکه بزنند و دخترش، ام‏حبیب، را به ازدواج امام رضا علیه‏السلام و ام‏فضل را به ازدواج امام محمد تقی علیه‏السلام، فرزند بزرگوار امام رضا علیه‏السلام در آورد.(5)


1) کشف الغمة ج 3 ص 148.

2) بحارالأنوار ج 49 ص 183.

3) بحارالأنوار ج 49 ص 117.

4) همان.

5) بحارالأنوار ج 49 ص 129 – 132 – عیون اخبار الرضا ج 2 ص 139 – 147 – ارشاد مفید ج 2 ص 259 – 263 – کشف الغمه ج 3 ص 102 و 101.