کوششهای فراوانی که از هر طرف، در تحریک هارون برای کشتن امام رضا علیهالسلام میشد، بالاخره حس انتقامجویی او را برانگیخت، و خوی درندگی و انسانکشی او را به جنبش آورد، چنان که از ابیصلت هروی است که گفته است: یک روز امام علیهالسلام در منزل خود نشسته بود، ناگهان فرستاده هارون درآمد، و عرض کرد، امیرالمؤمنین را اجابت فرمای، امام علیهالسلام از جا برخاست و فرمود ای اباصلت، او در این هنگام مرا برای امر مهم و ناگواری طلبیده است، ولی به خدا سوگند، به سبب دعایی که از جدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در نزد خود دارم، او نمیتواند کمترین گزندی به من برساند.
اباصلت گفته است، من با او روان شدم، تا این بر هارون وارد شد، به محض این که نظر امام علیهالسلام بر هارون افتاد، آهسته آن دعا را خواند، پس از آن در پیش روی هارون قرار گرفت، هارون به او نگریست، و گفت ای ابوالحسن: من دستور پرداخت یک صد هزار درهم در وجه شما دادهام، نیازهای خانواده خود را برای من بنویس، و هنگامی که امام علیهالسلام او را ترک کرد، هارون از پشت سر به او مینگریست و میگفت، من چیزی را خواستم، و خدا چیز دیگر را، و آنچه را خدا میخواهد نیکوتر است.
امام علیهالسلام به وسیله کلماتی که از جدش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او رسیده بود، برای دفع شر این طاغی به خدا التجا جست و از او یاری خواست، و خداوند نیز شر این ستمگر را، از او دور گردانید، و هارون هم هنگامی که میدید قضای الاهی اراده او را دگرگون کرده است، با گفتن آنچه خدا میخواهد خوبتر است، درون ملتهب خود را آرامش داد.