جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نماز در اول وقت و یک شمش طلا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم کلینی، راوندی و برخی دیگر از بزرگان به نقل از شخصی به نان ابراهیم فرزند موسی قزاز – که امام جماعت یکی از مساجد شهر خراسان(مسجد الرضا علیه‏السلام (بود – حکایت نمایند:

روزی به محضر مبارک حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام وارد شدم تا پیرامون درخواستی که قبلا از آن حضرت کرده بودم، صحبت نمایم؛ و با کمک ایشان بتوانم مشکلات زندگی خود و خانواده‏ام را برطرف سازم.

در همین اثناء، امام علیه‏السلام در حال حرکت و خروج از منزل بود و قصد داشت که جهت استقبال بعضی از شخصیت‏ها به بیرون شهر برود.

من نیز همراه حضرت به راه افتادم، در بین راه وقت نماز فرارسید، پس امام علیه‏السلام مسیر خود را به سمت ساختمانی که در آن نزدیکی بود، تغییر داد.

و سپس در نزدیکی آن ساختمان، کنار صخره‏ای فرود آمدیم؛ و حضرت به من فرمود: ای ابراهیم! اذان بگو.

عرضه داشتم: صبر کنیم تا دیگر اصحاب و دوستان، به ما ملحق

شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائید؟

حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه‏ی خویش قرار دهد، مواظب باش که هیچ‏گاه نماز را از اول وقت آن، تأخیر نیندازی، مگر آن که ناچار و مجبور شوی؛ و یا آن که دارای عذری – موجه – باشی.

پس طبق فرمان امام علیه‏السلام اذان نماز را گفتم؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نمودیم.

بعد از آن که نماز، پایان یافت و سلام نماز را دادیم، عرضه داشتم: یا ابن رسول الله! قبلا خواهشی از شما – در رابطه با مشکلات زندگی خود و عائله‏ام – کرده بودم؛ و شما نیز وعده‏ای به من دادی، که مدت زیادی از آن وعده سپری شده است؛ و من سخت در فشار زندگی خود و خانواده‏ام می‏باشم.

و با توجه به مشغله‏های بسیاری که شما دارید، نمی‏خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهای شما گردم، چنانچه ممکن باشد، عنایتی در حق من و خانواده‏ام بفرمائید.

هنگامی که سخن من پایان یافت، امام علیه‏السلام تبسمی نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستی خود، مقداری از خاک‏های روی زمین را محکم سائید.

بعد از آن، حضرت دست مبارک خود را دراز نمود و بر روی آن خاکها زد، پس ناگهان متوجه شدم که شمش طلائی را برداشت و تحویل من داد؛ و فرمود:

این را بگیر، خداوند متعال در آن، برایت برکت و توسعه عطا گرداند، آن را هزینه‏ی زندگی خود و عائله‏ات قرار بده.

و سپس حضرت افزود: آنچه را که امروز مشاهده کردی مکتوم و از دیگران مخفی بدار.

ابراهیم بن موسی قزاز در پایان حکایت، اضافه کرد: بعد از آن که شمش طلا را از امام رضا علیه‏السلام دریافت کردم و به منزل آمدم، آن را فروختم و قیمت آن را که حدود هفتاد هزار دینار بود، هزینه‏ی زندگی خود و خانواده‏ام قرار دادم.

و خداوند متعال به برکت دعای آن حضرت، به قدری برکت و توسعه به من عنایت نمود، که یکی از ثروتمندان شهر خراسان قرار گرفتم.(1)


1) اصول کافی: ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شیخ مفید: ص 270، بحارالأنوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندی.