جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ناخشنودی امام از ولایتعهدی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

امام علیه‏السلام در خلال برخی از اظهارات خود، که اشاره به غم و اندوه عمیق او دارد، و همچنین در ضمن حالات مختلفی که نمایانگر سختی و فشاری است که آن حضرت از آن رنج می‏برد، ناخشنودی و کراهت خاطر خویش را، از ولایتعهدی ابراز فرموده است،زیرا این حکومت حیله‏گر و لجوج، بر ولایتعهدی او اصرار داشت، بدون این که آن حضرت از اختیار و آزادی عمل برخوردار باشد، و بتواند در قبال این وضع کاری انجام دهد، بویژه این که امام علیه‏السلام از پیش می‏دانست، که ولایتعهدی او یکی از مراحل نقشه‏ی گام به گامی است، که حکومت عباسی، برحسب شرایط زمان و به مقتضای اوضاع در جهت تأمین اهداف خود، طرح کرده است و هنگامی که حکومت به هدف خود برسد، اوضاع به حال نخست بازمی‏گردد، بنابراین امام علیه‏السلام از این که شخصیت خود را وسیله پیشبرد اغراض ناجوانمردانه، و بهره‏برداری زیرکانه و مزورانه می‏دید، رنج می‏برد و در لحظاتی که ناراحتی درونی او به اوج می‏رسید،آثار آن دیده می‏شد، چنان که یاسرخادم روایت می‏کند که:

امام رضا علیه‏السلام هنگامی که در روز جمعه از مسجد بازگشته، و عرق و غبار بر او نشسته بود، دستهای خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! اگر فرج من از این گرفتاری که دچارم به مرگ من است، همین ساعت آن را برسان، و آن حضرت پیوسته دلگیر و اندوهگین بود تا آن گاه که وفات فرمود،درود خدا بر او باد(1)

پذیرش ولایتعهدی مأمون از طرف امام علیه‏السلام امری بود،که توجیه آن برای اصحاب و یاران آن حضرت، مشکل و دشوار بود، و اگر چه آنها به درستی موضعگیری امام علیه‏السلام مطمئن بودند و روش آن حضرت را دور از هر نقص و خلل می‏دانستند، ولی در همین موقع احساس می‏کردند که امام علیه‏السلام از سختی و ناراحتی درونی رنج می‏برد،چنان که برخی پاسخهای امام علیه‏السلام به پرسشهای مکرر اصحاب روشنگر آن واقعیت سیاسی است، که موجب تحمیل ولایتعهدی بر آن حضرت شده است. محمد بن عرفه روایت کرده است که:

به امام رضا علیه‏السلام عرض کردم، ای فرزند پیامبر خدا، چه چیز شما را وادار کرد، ولایتعهدی را بپذیری؟

فرمود: چه چیز جدم امیرالمؤمنین علیه‏السلام را وادار کرد، در شورا درآید(2)؟

مردی به آن حضرت عرض کرد، خداوند کارهایت را اصلاح فرماید، چگونه آن را از مأمون پذیرفتی؟ وچنان می‏نمود که این عمل را از آن حضرت ناپسند دانسته است.

امام علیه‏السلام فرمود: ای مرد پیامبر برتر است یا وصی؟

گفت: پیامبر.

فرمود: مسلمان برتر است یا مشرک؟

گفت: مسلمان. امام علیه‏السلام فرمود: عزیز مصر، مشرک، و یوسف، پیامبر بود، مأمون مسلمان و من وصی پیامبرم. یوسف از عزیز مصر درخواست کرد که او را والی و حاکم کند، چنان که در قرآن است و اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم در حالی که من بر این کار مجبور شدم(3)

یاسرخادم گفته است، هنگامی که امام رضا علیه‏السلام به ولایتعهدی برگزیده شده بود، او را دیدم در حالی که دستهای خود را به آسمان بلند کرده بود می‏گفت: پروردگارا تو می‏دانی که من مجبور و مضطرم، مرا مؤاخذه مکن، چنان که بنده و پیمبر خود یوسف را به سبب حکمرانی بر مصر، مؤاخذه نکردی(4)

این روایات کافی است، که نظر امام علیه‏السلام درباره ولایتعهدی برای ما روشن شود، و بدانیم که آن حضرت گاهی در مقام دعا و درخواست از خدا که فرج او را برساند و غم و اندوه او را برطرف فرماید، غم و اندوه خود را برای ما آشکار می‏فرماید، و گاهی وضعیت خود را در قبول ولایتعهدی بازگردانم، بدانید که من در اندیشه شما و سامان دادن به کار شما و آینده فرزندان شما هستم، در حالی که شما در سهو و لهو و گولی و نادانی به سر می‏برید و نمی‏دانید درباره شما چه خواسته‏اند.

آنچه از محتوای این واژه‏های پرمعنا برمی‏آید این است که مأمون پس از آن که به

استحقاق وشایستگی امام علیه‏السلام برای ولایتعهدی تصریح می‏کند، به خطراتی که از لحاظ سیاسی پیرامون او را فراگرفته است، توجه دارد، و از این که ممکن است رشته امور از کف او بیرون رود بیمناک است، زیرا طبقه مؤثر جامعه بر دوستی و روش علویان است و اضافه بر این اندیشه تشیع در برخی از سران سیاسی و فرماندهان نظامی، به سرعت راه یافته است. و ما این حقیقت را از استقبال طبیعی عموم، برای ولایتعهدی امام علیه‏السلام می‏توانیم دریابیم، و اگر در قبال این امر مخالفتی وجود داشته است، صدای ناچیز آن در فریادهای بلند و پرطنین هواداران و تأییدکنندگان، از میان رفته و خاموش شده است.

هیچ تردیدی نیست، که مأمون بر آن نبوده که خلافت را به علویان بازگرداند، بلکه هدف او برطرف کردن تشنجات و از میان بردن بحرانهایی بوده، که اگر به همان وضع ادامه می‏یافت، و چاره‏جویی نمی‏شد، زوال خلافت بنی‏عباس را به دنبال داشت.

2 – علویان از حکومت عباسیان، در تمام ادوار، سرپیچی، و برضد آنها قیام، و حکومت آنها را تهدید می‏کردند ومعتقد بودند که عباسیان حکومت را از آنها ربوده‏اند، زیرا دعوت و قیام مردم برضد امویان، به نام انتقال خلافت به رضای آل‏محمد صلی الله علیه و آله بوده است، از این رو مأمون درصدد برآمد موجبات برخورد با علویان را برطرف کند،بویژه این که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده از میان ببرد، و برای استقرار پایه‏های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد، زیرا از زمانی که برادر خود امین را مقهور گردانید، پیوسته با بغداد پایتخت خلافت عباسی، در جنگ و ستیز بود، و این امری تصادفی نبوده که حضرت رضا علیه‏السلام در آغاز همین جنگ و جدالها به ولایتعهدی انتخاب شد.

به علاوه علویان در جلب توجه افکار عمومی مسلمانها به سوی خود، و کسب حمایت آنها پیروز شده بودند، و دلیل آشکار این مدعا این است که،در هر جا علویان برضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‏کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنها را اجابت می‏کرد و به یاری آنها برمی‏خاست و این بر اثر ستمها و کشتارها و آوارگیها و انواع شکنجه‏ها و بلاهای دردناکی بود، که علویان از دستگاه حکومت عباسیان تحمل کرده بودند، مأمون در پاسخی که به بنی‏هاشم داده است، و پیش از این ذکر شد، خود به این ستمها گواهی داده است، و اضافه بر این پاسخ او این ادعای ما را تأیید می‏کند، که یکی از

عللی که مأمون را وادار به بیعت با امام رضاعلیه‏السلام به ولایتعهدی کرده همین موضوع بوده است، مأمون در نامه‏اش، چنان که گذشت می‏گوید:

«این اقدام (بیعت با علی بن موسی علیه‏السلام به ولایتعهدی) را جز برای این انجام ندادم، که پاسدار خون شما، و نگهبان بقای شما از طریق دوستی و مودت میان شما و آنان باشم، و این راهی است که من برای حفظ حرمت خاندان ابی‏طالب در تقسیم غنائم از نظر همیاری و مواسات می‏سپرم، و این اندکی از بهره آنهاست»

بنابراین مأمون با بیعت به ولایتعهدی امام علیه‏السلام می‏خواهد آتش فتنه علویان و پیروان آنها را خاموش، و ریشه قیام و شورش را در نفوس آنان خشک گرداند، و سایه خطر و زحمت آنان را، از عباسیان و حکومت دور سازد. و عملا هم آنچه را خواسته بود واقع شد.

3 – دیگر از انگیزه‏های مأمون، در بیعت با امام رضا علیه‏السلام به ولایتعهدی، بیم دادن عباسیان و تنبیه آنان بود، زیرا آنها پیمان ولایتعهدی مأمون را شکسته، و میثاق خود را با او نقض کرده بودند، و مأمون با این اقدام، به آنان فهمانید که تمرد و عصیان آنها و خلع او از ولایتعهدی، ضرری به او نمی‏رساند، و او را ناتوان نمی‏گرداند تا بر آنها چیره شود، و از آنها انتقام گیرد، و خلافت را از خاندان عباسی، به دشمنان آنها که علویانند منتقل سازد.

حالت بحرانی و جو متشنج میان مأمون و عباسیان در بغداد، به صورتی درآمده بود، که رو در روی هم قرار گرفته و مبارزه‏طلبی می‏کردند مأمون برای کوبیدن و جریحه‏دار کردن احساسات آنها، چیزی در اختیار نداشت،جز این که آنها را به انتقال خلافت از خاندان عباسی به علویان یعنی دشمنان آنها گوشمالی دهد، و این چیزی بود که عباسیان همواره از آن بیمناک بودند.

هنگامی که امین برادر خود مأمون را از ولایتعهدی خلع، و از عباسیان خواست اقدام او را تأیید کنند، همگی یک زبان امین را تأیید و پشتیبانی کردند، و با این عمل خود نزدیک بود به حیات سیاسی مأمون پایان دهند، او هم برای رویارویی با آنها و در پاسخ مبارزه‏جویی و جنگ‏طلبی آنان سلاحی برنده‏تر از این نیافت، و آن را به کار گرفت.


1) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 141.

2) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 167.

3) تفسیر عیاشی ج 2 ص 180 یوسف /55. و مرا به نگاهبانی خزانه‏های کشور بگمار، که من نگهدارنده و دانایم.

4) امالی صدوق ص 72.