عناصر دیگری نیز وجود داشتند که عمل مأمون را در انتصاب امام رضا علیهالسلام به ولایتعهدی خود، و بیرون بردن خلافت را از خاندان عباسی بر او نمیپسندیدند، لیکن چون توانایی ضدیت با حکومت را نداشتند،برخلاف تمایلات باطنی، با سیاستهای حکومت همراهی میکردند، با این حال نمیتوانستند بکلی خاموش و آرام باشند، بلکه ناخشنودی ودلتنگی خود را، در قبال این عمل حکومت، که به زعم آنها غیر مسؤولانه بوده است، اظهار میکردند.
چنان که پیش از این گفته شد، اسحق بن موسی بن جعفر، از طرف مأمون در آن سال امیر حاجیان شده بود او در مکه برای مأمون و پس از او برای علی بن موسی علیهالسلام به ولایتعهدی دعا کرد، در این میان حمدویه بن علی بن عیسی بن ماهان برخاست و به او اعتراض کرد، اسحق جامه سیاه که شعار عباسیان است طلب کرد تا بپوشد، و چون در دسترس نیافت پرچم سیاهی را برداشت و خود را در آن پیچید و گفت: ای مردم من
آنچه را بدان مأمور بودهام به شما ابلاغ کردم، و من خود جز امیرالمؤمنین و فضل بن سهل کسی را نمیشناسم، سپس از منبر فرود آمد(1)
این حادثه از وجود مخالفتی پنهان و بیسر و صدا حکایت دارد، که در ضمن مخالفت نمیخواهد با حکومت وارد مبارزه شود و در برابر آن جبههگیری کند، و این دسته بر گروهی که مخالفت خود را علنی کرده بودند مانند آنچه در بغداد و جز آن روی داد اضافه میشد.
به هر صورت… این گروههای مخالف نمیتوانستند درک کنند، چه انگیزهای مأمون را وادار کرده است، تا در این شرایط سیاسی سخت که خلافت عباسی با آنها دست به گریبان است، به این اقدام انقلابی دست بزند، مأمون هم آن انسان سادهاندیش نبود، که پیش از آن که بازی سیاسی خود را به پایان برساند، راز نهان و هدف پنهان خود را، به آنان بگوید.
1) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 144.