ابن شهر آشوب درکتاب مناقب چنین می گوید: بعد از آن که مأمون و سپاهیانش با خفّت و خواری ازکاخ خود که “شاهجان ” نامیده می شد (که قبل از خلافت عبّاسیان مقرّ ابومسلم خراسانی، سردار بزرگ ایرانی بود که اگر فرماندهی او وکمک ایرانیان نبود، بنی امیّه سرنگون نمی شدند و بنی عباس به خلافت نمی رسیدند) بیرون شدند، به شدّت عصبانی گردید به طوری که دستور اعدام چهل تن از مأموران اطراف کاخ را صادرکرد و آن ها را به دیار نیستی فرستاد و بعد دستور داد که دیوارهای اطراف کاخ را بلند کردند تا از آن پس اراذل و اوباش نتوانند بر آن دست
یابند. سپس به خدمت حضرت رضا علیه السلام درآمد و ایشان را سوگند داد که بر علیه او کاری انجام ندهند و با تواضع و احترام بر پیشانی مبارک امام علیه السلام بوسه زد و بعد از اظهار ندامت، از ایشان کسب تکلیف نمود که با این مردم چه کند؟ امام علیه السلام در جواب او، زبان به پند و اندرزگشودند و سخنانی فرمودند که اسباب خروج او از خراسان به جانب عراق گردید.