جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مأمون و نخستین نقشه‏ی ترور

زمان مطالعه: 4 دقیقه

روزی هرثمة بن اعین که یکی از ملازمان مأمون بود وارد باغی شد که منزل مأمون و حضرت رضا صلوات الله علیه در آن قرار داشت. آن روز شایع شده بود که حضرت رضا صلوات الله علیه فوت کرده است ولی این خبر صحّت نداشت؛ چرا که صبیح دیلمی – که یکی از غلامان مطمئن و مورد وثوق مأمون و از مراقبین و ملازمین علیّ بن موسی الرّضا علیه‏السلام بود – به هرثمه گفت: ای هرثمه! آیا می‏دانی که من محرم اسرار مأمون و مورد اطمینان او هستم؟

هرثمه گفت: آری می‏دانم.

صبیح گفت: پاسی از شب گدشته بود که مأمون مرا با سی نفر از غلامان فداکار و قابل اعتماد خود طلب نمود، وقتی بر او وارد شدیم، گفت: برای شما مأموریتی دارم. آن گاه از تک ‏تک غلامان عهد و میثاق گرفت که کسی از این مأموریت مطّلع نشود.

سپس رو به من کرد و گفت: تو مسئول و سرپرست این غلامان هستی و باید این دستوری که می‏دهم عمل کنی.

گفتم: اطاعت می‏شود.

مأمون تأکید کرد که مبادا از این دستور مخالفت نمایی که در این صورت به قیمت خون تو تمام می‏شود.

صبیح می گوید: من همچنان مضطرب و حیران بودم که آیا این چه مأموریتی است که مأمون این گونه بر اهمیّت و کتمان آن اصرار می‏کند!

بعد مأمون به شمشیرهای برهنه، تیز آلوده به سمی که در کنار

حجره بود اشاره کرد و به غلامان گفت : هر کدام از شما یکی از شمشیرها را بردارید و وارد حجّره‏ی علیّ بن موسی الرّضا شوید و بر او در هر حالی که دیدید بدون این که با او سخنی بگویید، بر او حمله ‏ور شوید و گوشت، خون، پوست، استخوان و مغزش را در هم بکوبید و با همان فرش ها، شمشیرها را پاک و آن محل را ترک کنید و هر کس که این مأموریّت را به خوبی انجام دهد به او ده کیسه‏ی درهم و ده قواره زمین و منصب شایسته‏ای خواهم داد که تا آخر عمر به خوشی زندگی کند.

صبیح می‏گوید: ما شمشیرها را برداشتیم و به حجره‏ی علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه وارد شدیم. آن گاه حضرت را در حالی مشاهده کردیم که به سجده افتاده بود و سخنی زمزمه می‏کرد که ما متوجّه نمی‏شدیم، در این هنگام غلامان حمله کردند و شمشیرها را با شدّت بر بدن حضرت فرود آوردند. من نگاه می‏کردم، ولی ظاهراً شمشیرها بر بدن آن حضرت اصابت نمی‏کرد و اثری نداشت. ما پس از انجام مأموریّت، به حجره‏ی مأمون برگشتیم و گفتیم: ما مأموریت خود را انجام دادیم.

مأمون گفت: کسی را که در راه ندیدید؟

گفتیم: نه.

مأمون به گمان این که خون امام رضا صلوات الله علیه پایمال شده و بدین ترتیب آن حضرت کشته شده، کمی آسوده شد. تا این که صبح با سر و پای برهنه و ظاهرا ژولیده از اتاق بیرون آمد و دستور داد مجلس

عزاداری و تعزیه برقرار کنند و برای آن که واقعه را خود از نزدیک مشاهده کند، همراه با او به طرف حجره‏ی حضرت رفتیم. ناگاه از حجّره‏ی حضرت صدای زمزمه‏ای شنیدیم که تن ما لرزید.

مأمون به من گفت: چه کسی این جاست؟

گفتم: خبر ندارم.

گفت: پیشتر برو و نگاه کن.

صبیح می‏گوید: وقتی جلو رفتم، مشاهده کردم که آقا علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه در محراب نشسته عبادت می‏کند و ذکر می‏گوید. رو به مأمون کرده و گفتم: ای امیرالمؤمنین! شخصی در محراب نشسته و مشغول عبادت است.

مأمون چنین فکر کرد که کسی وارد حجره‏ی حضرت شده، همو موجب خواهد شد که مردم بفهمند حضرت به قتل رسیده است،و به مرگ طبیعی از دنیا نرفته‏است، از این رو برگشت و گفت: خدا شما را لعنت کند که مرا بیچاره کردید.

آن گاه مرا صدا زد و سؤال کرد: ببین چه کسی درآن جا عبادت می‏کند؟

دو مرتبه برگشتم، به در حجره‏ی امام صلوات الله علیه رسیدم، همین که وارد شدم.حضرت فرمودند: یا صبیح!

رنگ از رخسارمن پرید، عرض کردم: لبّیک ای مولای من! و بر زمین افتادم.

فرمود: برخیز، خدا تو را رحمت کند.

سپس این آیه را تلاوت فرمود:

(یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون).(1)

«می‏خواهند با دهان های نور خدا را خاموش کنند، و حال آن که خداوند متعال (نگاهدارنده) و تمام کننده‏ی نور خود است، اگر چه کافرین کراهت داشته باشند».

صبیح می‏گوید: من نزد مأمون برگشتم، دیدم صورتش همچون شب تار، سیاه شده و از من پرسید: چه کسی آن جا است؟

گفتم: ای امیرمؤمنان! به خدا قسم خود علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه در حجره‏اش نشسته است. او مرا صدا زد و به من چنین و چنان فرمود.

مأمون دستور داد پوشش و لباسهای حضرت را کنار بزنید و جستجو کنید که آیا آثار ضربات شمشیر بر بدن او هست یا نه، و به عنوان تصحیح و توجیه شایعه کنید که علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه غش کرده بود و اکنون به هوش آمد.

هرثمه می‏گوید: با شنیدن این خبر از خداوند متعال بسیار شکرگزاری کردم. سپس خدمت مولایم علیّ بن موسی الرّضا صلوات الله علیه

شرف یاب شدم: وقتی آن حضرت مرا دید فرمود: ای هرثمه! آنچه را که صبیح برای تو نقل کرد برای کسی بازگو مکن، مگر این که خداوند قلب او را برای ایمان به محبت و ولایت ما امتحان کرده باشد.

سپس فرمودند: ای هرثمه! به خدا قسم ! مکر و حیله‏ی آن‏ها هیچ ضرری به من نمی‏رساند مگر آن که اجل حتمی من رسیده باشد.(2)


1) سوره‏ی صف: آیه‏ی 8.

2) عیون اخبار الرّضا صلوات الله علیه ج ص 214، بحارالأنوار: ج 49 ص 186، مناقب ابن‏شهر آشوب: ج 4 ص 349.