پس از آن که امام علیهالسلام راه حجت و دلیل را بر سلیمان بست، او در پاسخ به پرسشهای امام علیهالسلام سردرگم شده بود، و پیاپی دچار خبط و اشتباه میشد، مأمون اشتباهات سلیمان را که نشانه شکست و ناتوانی او بود، متوجه شد و او را سرزنش، و از بیهودهگویی منع کرد.
درباره این مناظره نقل شده، پس از آن که امام رضا علیهالسلام به سلیمان فرمود، پرسشهای خود را تا آخر بگو، سلیمان عرض کرد: اراده صفتی از صفات او است.
امام علیهالسلام: تا چه حد بازگو میکنی که اراده صفتی از صفات او است، آیا اراده حادث است، یا قدیم؟
سلیمان عرض کرد: حادث است.
امام علیهالسلام فرمود: اللهاکبر پس اراده حادث است، و اگر صفتی از صفات او بود، قدیم و ازلی بود، و دیگر چیزی اراده نشده بود، زیرا آنچه ازلی است مخلوق و مصنوع نمیشود.
سلیمان عرض کرد: در ازل اراده بود و مراد نبود.
امام علیهالسلام عرض کرد: ای سلیمان دچار وسوسه شدی، اگر اراده ازلی باشد، ناگزیر مراد هم باید از ازل وجود داشته باشد، زیرا بنابر گفته تو لازم میآید که خداوند چیزی را که خلقت او ازلی است آفریده باشد، و این صفت کسی است که نمیداند چه میکند، و خداوند منزه از این است.
سلیمان عرض کرد: ای آقای من بیان کردم که اراده مانند شنیدن و دیدن و دانستن است.
مأمون از گفته او برآشفت و گفت ای سلیمان وای بر تو چه اندازه این غلط را بازگو میکنی، این مطلب را رها کن، و از موضوع دیگر سخن بگوی زیرا تو پاسخی غیر از این نمیتوانی بدهی.
پس از این نیز گفتگو ادامه یافت، تا آن گاه که سلیمان خاموش شد، و مأمون به او میگفت ای سلیمان، این داناترین هاشمی است، سپس حاضران در مجلس پراکنده شدند.