جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مأمون، امام را به پذیرفتن ولایتعهدی مجبور ساخت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

پس از آن که مأمون نتوانست امام علیه‏السلام را به قبول خلافت، و کناره‏گیری خود از آن، متقاعد کند، از آن حضرت خواست، که ولایتعهدی او را بپذیرد، و خلیفه‏ی جانشین او باشد، ولی امام علیه‏السلام بار دیگر امتناع فرمود، و پیشنهاد او را با اصرار تمام رد کرد، مأمون از برخی یاران و نزدیکان خود، کمک خواست، هرچند اینها با این اندیشه، مخالف و معتقد بودند که مأمون در این کار، دست به بذل و بخشش زده است، در ارشاد شیخ مفید است که:

«گروهی از مورخان و تذکره‏نویسان دوران خلفا، گفته‏اند: مأمون هنگامی که بر آن شد، امام رضا علیه‏السلام را به ولایتعهدی خود برگزیند، و در باره این امر می‏اندیشید، فضل بن سهل را احضار، و او را از تصمیم خود آگاه کرد و به او گفت، او و برادرش حسن بن سهل(1)، گرد هم آیند، و این کار را ارزیابی کنند، پس از آن هر دو برادر، به نزد او آمدند، حسن، این امر را بسیار عظیم و خطیر شمرد، و عواقب این اقدام را، که موجب بیرون رفتن خلافت از خاندان اوست، برای وی بیان کرد، مأمون گفت، من با خدا پیمان بسته‏ام، که اگر بر برادر مخلوع خویش دست یابم، خلافت را به کسی که از همه خاندان

ابی‏طالب بهتر و برتر باشد، واگذار کنم، و من کسی را در روی زمین، بهتر و برتر از این مرد نمی‏شناسم.

چون فضل و حسن دریافتند، که مأمون تصمیم خود را، در این باره گرفته است، از مخالفت بازایستادند و مأمون آنها را نزد حضرت رضا علیه‏السلام روانه کرد، آنان مطلب را به عرض امام علیه‏السلام رسانیدند، آن حضرت از پذیرش آن امتناع فرمود، و آنها پیوسته اصرار و پافشاری کردند، تا این که امام علیه‏السلام پذیرفت، پس از آن به سوی مأمون بازگشتند و پذیرش آن حضرت را، به اطلاع او رسانیدند، و مأمون خوشحال شد»(2)

ابوالفرج نیز این خبر را به همین گونه روایت کرده، جز این که ضمن آن گفته است: «مأمون، فضل و حسن را نزد علی بن موسی الرضا فرستاد، و آنان پیغام مأمون را عرضه داشتند، و او امتناع کرد، آنها پیوسته اصرار کردند تا این که یکی از آنان گفت: یا بپذیرو یا این که کار را درباره‏ات انجام دهیم، و به این گونه آن حضرت را تهدید کردند، سپس آن دیگر گفت: به خدا سوگند به من دستور داده است، اگر مخالفت کنی گردنت را بزنم»(3)


1) ظاهرا حسن بن سهل در این هنگام در عراق بوده، و از سوی مأمون حکومت آن سامان را داشته است، و ذکر او در این روایت، درست به نظر نمی‏آید، مگر این که چون او از خاصان مأمون بوده، وی را برای مشورت درباره ولایتعهدی امام رضا علیه‏السلام نزد خود خوانده است، چنان که سید امین عاملی، در اعیان‏الشیعه نیز همین احتمال را داده است، جز این که نامه فضلبه برادرش حسن، درباره ولایتعهدی امام علیه‏السلام که آن را ابن‏اثیر و طبری و دیگر مورخان نقل کرده‏اند، این احتمال را منتفی می‏کند. شاید این زیادتی به علت ناآگاهی از راوی، و یا از ناحیه دیگر به عمل آمده باشد، و به هر حال این گونه اختلافات آفت روایت است.

2) ارشاد ص 291.

3) مقاتل‏الطالبیین ص 375.