ماه رمضان با چهرهی بزرگوارانهاش سر بر آورد و آسمان شفافتر و اشیاء رقیقتر و مردم تأثیرگذارتر به نظر میرسیدند و آرامش بر دنیای مردم سایه افکنده بود و دیدگان، روحانیتر به نظر میرسید و در گودیهای عمیق آن، خواستههای سرمستانه و شهوترانیها پنهان شده بود…
اما قصر خلافت، در هیاهو و جنب و جوشی غوطهور شده بود که سابقه نداشت… تمامی دولتمردان حاضر بودند… چرا که مأمون پس از آماده شدن سند ولایتعهدی آنان را به نشستی سرنوشت ساز دعوت کرده بود. مأمون کامیاب و سعادتمند به نظر میرسید… در اعماق وجودش تصور میکرد به پیروزی چشمگیری دست یافته است… و امام در کنار او با چهرهی آرام و چشمانی که از آن لطف و رحمت میبارید و حزن و اندوهی که راز آن نامکشوف بود و با نور دیدگانش درهم آمیخته بود، نشست. در حالی که پریشانی و بیتابی بر دیگر دولتمردان و در رأس آنان، وزیر اعظم، فضل بن سهل و فرزندش فضل و قاضی یحیی بن اکثم و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان حکمفرما بود. مأمون در حالی که پوست آهویی – را که به دقت پیچیده شده بود – در
دست داشت، برخاست و آن را باز کرد تا بخواند… و همگی به احترام او برخاستند: – سم الله الرحمن الرحیم… این نوشتهای است که عبدالله بن هارون، امیرالمؤمنین به علی بن موسی بن جعفر نگاشته است. امیرالمومنین از هنگامی که امر خلافت به او سپرده شد، پیوسته تلخکامی و سنگینی بار خلافت را مورد آزمون قرار داده است و پیکرش را خسته و دیدگانش را بیخواب ساخته است تا برای ولایتعهدی از میان خاندان خویش و از فرزندان عبدالله بن عباس و علی بن ابیطالب کسی را برگزیند… و در میان دو خاندان کسی بهتر از علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب وجود نداشت…(1)
و تمامی دلها در برابر این نامهای مقدس و شجرهی طیبهای که ریشههایش ثابت و شاخسارهایش در آسمان است فروتن شد. مأمون بر این کلمات پافشاری و تأکید میکرد تا واضح و مفهوم به نظر برسد، به ویژه هنگامی که به فراز آخر رسید: – و خلیفه او را رضا نامید. چرا که مورد پسند و رضایت امیرالمؤمنین است… لذا با امیرالمؤمنین و پس از او با رضا، علی بن موسی براساس نام و برکاتش دست خویش را برای بیعت دراز کنید و دل خویش را بدین بیعت بسپارید…
آنگاه مأمون نگاهی پرشتاب به حمید بن مهران انداخت: – شما از خواستهی امیرالمؤمنین آگاهید… پس به اطاعت از خداوند و امیرمؤمنان شتاب کنید که اگر شتاب کنید مایهی امنیت شما خواهد بود. خلیفه تاریخ اعلام سند را فراموش نکرده بود: – من این نامه را در روز دوشنبه هفتم رمضان سال دویست و یک هجری نگاشتم… آنگاه مأمون با احترامی متکلفانه به نزد امام آمد و گفت: – پذیرش این پیمان را با دست خود بنویسید! امام نامه را گرفت و شروع به نوشتن نمود… گویا میخواست تمامی نقشهها و نیات شوم مأمون را برملا سازد: «الحمدلله الفعال لما یشاء و لا معقب لحکمه و لا راد بقضائه یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور و صلاته علی نبیه خیر النبیین و آله الطیبین الطاهرین» من علی بن موسی میگویم: امیرالمومنین – که خداوند او را به درستی و راستی یاری نماید و بر رهیافتگی توفیقش دهد – از حق ما چیزی را میداند که دیگران نسبت به آن نادان بودند و خویشاوند را که از هم جدا شده بودند را به هم پیوند داد و جانهایی هراسان را ایمنی بخشید… او ولایتعهدی و فرمانروایی بزرگ را – اگر پس از او زنده باشم – به من سپرد. پس هرکس رشتهای را که خداوند به محکم ساختن آن فرمان داده،
بگشاید و ریسمانی را ببرد که خداوند دوست دارد نستوه و استوار باشد، حریم خداوند را دریده و حرام او را حلال کرده است و او با این عمل بر امام و پیشوای خویش ستم روا داشته و به اسلام هتک حرمت نموده است. گذشته بر این منوال گذشت. ولی بر این دشواریها و پراکندگیها صبر پیشه کردید و از بیم تفرقهی در دین و نابسامانی ریسمان اتحاد مسلمانان و نزدیک شدن به دوران جاهلیت و غنیمت شمردن فرصت توسط آشوبها و ظهور مصائب، خواستهها عملی نشد. و من بر خود – اگر خداوند مسؤولیت نظارت بر امور مسلمین را به من سپرده و طوق خلافت را بر گردنم افکنده – واجب میدانم که به طور کلی برای عموم مسلمین و به صورت خاص برای بنیعباس بن عبدالمطلب به اطاعت خداوند و رسولش همت بگمارم. و خون بیگناهی را بر زمین نریزم و مال و ناموس کسی را مباح نسازم. جز آنکه حدود الهی باعث ریخته شدن خون شود و فرائض خداوند به مباح بودن خونش حکم کند. و من تمامی تلاش و توان خویش را به کار خواهم بست. من با این کار، پیمانی پر تأکید را بر دوش خود افکندم… پیمانی که به خاطر آن از سوی خداوند مورد بازخواست قرار خواهم گرفت… و از او توفیق اطاعت او و فاصله افتادن میان من و معصیت و نافرمانی او و عافیت خود و مسلمانان را خواستارم. ولی «جامعه» و «جفر» برخلاف آن دلالت دارند و من نمیدانم که بر سر
ما و شما چه خواهد گذشت. حکم تنها از آن خداست. او که به حق حکم میکند و بهترین کسی است که قاطعانه سخن میگوید. ولی من از دستور امیرالمؤمنین اطاعت کردم… و خداوند را بر خود گواه میگیرم که خداوند را گواه بس است. من این نوشته را با خط خود در حضور امیرالمومنین – که عمرش دراز باد – و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان در تاریخ رمضان سال 201 ه نگاشتم.(2)
حمید بن مهران در حالی که دغدغهها ذهن او را به خود مشغول ساخته بود، در خود فرورفت: علی بن موسی فردی معمولی نیست. چه بسا میتواند از این حادثه، سوء استفاده کند و آن را به شورشی عظیم مبدل سازد تا بتواند پس از آن نظام حکومتی را تغییر دهد و خلافت را از دست عباسیان خارج سازد و به علویان بسپارد… تا ابد… مأمون نمیداند چه میکند و فرجام کار را در نظر نمیگیرد! ولی یحیی بن اکثم دریافته بود که علی بن موسی به ولایتعهدی راضی نشده است و به نیات و اهداف مأمون مشکوک است. مگر نه معنای این جملات چیست: «یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور» [خداوند از دیدههای
خیانت پیشه و آنچه در سینهها مخفی است آگاه است] و «اگر پس از او زنده بودم» و «جامعه و جفر برخلاف آن دلالت میکنند»؟! مأمون بخشی از نگرانی خویش را با لبخندی سرد تسکین داد و تظاهر به نگاه کردن به فضل نمود. چرا که نوبت نوشتن او فرارسیده بود: – فرمان امیرالمؤمنین که خداوند عمرش را دراز بدارد، قرائت رو و پشت این سند و نوشته است. به حریم مطهر سرورمان محمد (صلی الله علیه و اله) در میان روضه و منبرش و در حضور شاهدان و در برابر سرکردگان بنیهاشم و دیگر دوستان و سپاهیان اینجانب از خداوند مسألت میکنم به امیرالمؤمنین و تمامی مسلمانان، حجت خویش بر مسلمین را بشناساند و شبههای را که آراء جاهلان متعرض آن شده است باطل سازد. «و ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه» نوبت نوشتن قاضی شد و او چنین نوشت: – یحیی بن اکثم بر مضمون این نوشته، پشت و روی آن گواه است. و حماد نیز نوشت: – حماد بن نعمان بر مضمون این نامه، پشت و روی آن گواه است. و بشر بن معتمر نیز چنین نوشت: – شر بن معتمر با دستخط خویش چنین گواهی میدهد. پیش از پراکنده شدن جمع، مأمون فرمان خویش را مبنی بر برگزاری جشنی مردمی با حضور دولتمردان، فرماندهان نیروهای مسلح و تمامی اقشار مردم افزون بر سرکردگان دو خاندان علوی و عباسی صادر کرد.
1) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 298.
2) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 299، احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 1268.