جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قرائت سند

زمان مطالعه: 5 دقیقه

ماه رمضان با چهره‏ی بزرگوارانه‏اش سر بر آورد و آسمان شفاف‏تر و اشیاء رقیق‏تر و مردم تأثیرگذارتر به نظر می‏رسیدند و آرامش بر دنیای مردم سایه افکنده بود و دیدگان، روحانی‏تر به نظر می‏رسید و در گودی‏های عمیق آن، خواسته‏های سرمستانه و شهوترانی‏ها پنهان شده بود…

اما قصر خلافت، در هیاهو و جنب و جوشی غوطه‏ور شده بود که سابقه نداشت… تمامی دولتمردان حاضر بودند… چرا که مأمون پس از آماده شدن سند ولایتعهدی آنان را به نشستی سرنوشت ساز دعوت کرده بود. مأمون کامیاب و سعادتمند به نظر می‏رسید… در اعماق وجودش تصور می‏کرد به پیروزی چشمگیری دست یافته است… و امام در کنار او با چهره‏ی آرام و چشمانی که از آن لطف و رحمت می‏بارید و حزن و اندوهی که راز آن نامکشوف بود و با نور دیدگانش درهم آمیخته بود، نشست. در حالی که پریشانی و بی‏تابی بر دیگر دولتمردان و در رأس آنان، وزیر اعظم، فضل بن سهل و فرزندش فضل و قاضی یحیی بن اکثم و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان حکمفرما بود. مأمون در حالی که پوست آهویی – را که به دقت پیچیده شده بود – در

دست داشت، برخاست و آن را باز کرد تا بخواند… و همگی به احترام او برخاستند: – سم الله الرحمن الرحیم… این نوشته‏ای است که عبدالله بن هارون، امیرالمؤمنین به علی بن موسی بن جعفر نگاشته است. امیرالمومنین از هنگامی که امر خلافت به او سپرده شد، پیوسته تلخکامی و سنگینی بار خلافت را مورد آزمون قرار داده است و پیکرش را خسته و دیدگانش را بی‏خواب ساخته است تا برای ولایتعهدی از میان خاندان خویش و از فرزندان عبدالله بن عباس و علی بن ابی‏طالب کسی را برگزیند… و در میان دو خاندان کسی بهتر از علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‏طالب وجود نداشت…(1)

و تمامی دل‏ها در برابر این نام‏های مقدس و شجره‏ی طیبه‏ای که ریشه‏هایش ثابت و شاخسارهایش در آسمان است فروتن شد. مأمون بر این کلمات پافشاری و تأکید می‏کرد تا واضح و مفهوم به نظر برسد، به ویژه هنگامی که به فراز آخر رسید: – و خلیفه او را رضا نامید. چرا که مورد پسند و رضایت امیرالمؤمنین است… لذا با امیرالمؤمنین و پس از او با رضا، علی بن موسی براساس نام و برکاتش دست خویش را برای بیعت دراز کنید و دل خویش را بدین بیعت بسپارید…

آنگاه مأمون نگاهی پرشتاب به حمید بن مهران انداخت: – شما از خواسته‏ی امیرالمؤمنین آگاهید… پس به اطاعت از خداوند و امیرمؤمنان شتاب کنید که اگر شتاب کنید مایه‏ی امنیت شما خواهد بود. خلیفه تاریخ اعلام سند را فراموش نکرده بود: – من این نامه را در روز دوشنبه هفتم رمضان سال دویست و یک هجری نگاشتم… آنگاه مأمون با احترامی متکلفانه به نزد امام آمد و گفت: – پذیرش این پیمان را با دست خود بنویسید! امام نامه را گرفت و شروع به نوشتن نمود… گویا می‏خواست تمامی نقشه‏ها و نیات شوم مأمون را برملا سازد: «الحمدلله الفعال لما یشاء و لا معقب لحکمه و لا راد بقضائه یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور و صلاته علی نبیه خیر النبیین و آله الطیبین الطاهرین» من علی بن موسی می‏گویم: امیرالمومنین – که خداوند او را به درستی و راستی یاری نماید و بر رهیافتگی توفیقش دهد – از حق ما چیزی را می‏داند که دیگران نسبت به آن نادان بودند و خویشاوند را که از هم جدا شده بودند را به هم پیوند داد و جان‏هایی هراسان را ایمنی بخشید… او ولایتعهدی و فرمانروایی بزرگ را – اگر پس از او زنده باشم – به من سپرد. پس هرکس رشته‏ای را که خداوند به محکم ساختن آن فرمان داده،

بگشاید و ریسمانی را ببرد که خداوند دوست دارد نستوه و استوار باشد، حریم خداوند را دریده و حرام او را حلال کرده است و او با این عمل بر امام و پیشوای خویش ستم روا داشته و به اسلام هتک حرمت نموده است. گذشته بر این منوال گذشت. ولی بر این دشواری‏ها و پراکندگی‏ها صبر پیشه کردید و از بیم تفرقه‏ی در دین و نابسامانی ریسمان اتحاد مسلمانان و نزدیک شدن به دوران جاهلیت و غنیمت شمردن فرصت توسط آشوبها و ظهور مصائب، خواسته‏ها عملی نشد. و من بر خود – اگر خداوند مسؤولیت نظارت بر امور مسلمین را به من سپرده و طوق خلافت را بر گردنم افکنده – واجب می‏دانم که به طور کلی برای عموم مسلمین و به صورت خاص برای بنی‏عباس بن عبدالمطلب به اطاعت خداوند و رسولش همت بگمارم. و خون بی‏گناهی را بر زمین نریزم و مال و ناموس کسی را مباح نسازم. جز آنکه حدود الهی باعث ریخته شدن خون شود و فرائض خداوند به مباح بودن خونش حکم کند. و من تمامی تلاش و توان خویش را به کار خواهم بست. من با این کار، پیمانی پر تأکید را بر دوش خود افکندم… پیمانی که به خاطر آن از سوی خداوند مورد بازخواست قرار خواهم گرفت… و از او توفیق اطاعت او و فاصله افتادن میان من و معصیت و نافرمانی او و عافیت خود و مسلمانان را خواستارم. ولی «جامعه» و «جفر» برخلاف آن دلالت دارند و من نمی‏دانم که بر سر

ما و شما چه خواهد گذشت. حکم تنها از آن خداست. او که به حق حکم می‏کند و بهترین کسی است که قاطعانه سخن می‏گوید. ولی من از دستور امیرالمؤمنین اطاعت کردم… و خداوند را بر خود گواه می‏گیرم که خداوند را گواه بس است. من این نوشته را با خط خود در حضور امیرالمومنین – که عمرش دراز باد – و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیی بن اکثم و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان در تاریخ رمضان سال 201 ه نگاشتم.(2)

حمید بن مهران در حالی که دغدغه‏ها ذهن او را به خود مشغول ساخته بود، در خود فرورفت: علی بن موسی فردی معمولی نیست. چه بسا می‏تواند از این حادثه، سوء استفاده کند و آن را به شورشی عظیم مبدل سازد تا بتواند پس از آن نظام حکومتی را تغییر دهد و خلافت را از دست عباسیان خارج سازد و به علویان بسپارد… تا ابد… مأمون نمی‏داند چه می‏کند و فرجام کار را در نظر نمی‏گیرد! ولی یحیی بن اکثم دریافته بود که علی بن موسی به ولایتعهدی راضی نشده است و به نیات و اهداف مأمون مشکوک است. مگر نه معنای این جملات چیست: «یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور» [خداوند از دیده‏های

خیانت پیشه و آنچه در سینه‏ها مخفی است آگاه است] و «اگر پس از او زنده بودم» و «جامعه و جفر برخلاف آن دلالت می‏کنند»؟! مأمون بخشی از نگرانی خویش را با لبخندی سرد تسکین داد و تظاهر به نگاه کردن به فضل نمود. چرا که نوبت نوشتن او فرارسیده بود: – فرمان امیرالمؤمنین که خداوند عمرش را دراز بدارد، قرائت رو و پشت این سند و نوشته است. به حریم مطهر سرورمان محمد (صلی الله علیه و اله) در میان روضه و منبرش و در حضور شاهدان و در برابر سرکردگان بنی‏هاشم و دیگر دوستان و سپاهیان اینجانب از خداوند مسألت می‏کنم به امیرالمؤمنین و تمامی مسلمانان، حجت خویش بر مسلمین را بشناساند و شبهه‏ای را که آراء جاهلان متعرض آن شده است باطل سازد. «و ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه» نوبت نوشتن قاضی شد و او چنین نوشت: – یحیی بن اکثم بر مضمون این نوشته، پشت و روی آن گواه است. و حماد نیز نوشت: – حماد بن نعمان بر مضمون این نامه، پشت و روی آن گواه است. و بشر بن معتمر نیز چنین نوشت: – شر بن معتمر با دستخط خویش چنین گواهی می‏دهد. پیش از پراکنده شدن جمع، مأمون فرمان خویش را مبنی بر برگزاری جشنی مردمی با حضور دولتمردان، فرماندهان نیروهای مسلح و تمامی اقشار مردم افزون بر سرکردگان دو خاندان علوی و عباسی صادر کرد.


1) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 298.

2) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 299، احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 1268.