جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فضل از هرثمه بدگویی می‏کند

زمان مطالعه: 2 دقیقه

گویا فضل بر اثر زیرکی و هشیاری که داشت دریافته بود که هرثمه نسبت به او و

برادرش قصد سعایت و ضربه زدن دارد، و ممکن است توسط جاسوسانی که برای مراقبت اعمال و گزارش اخبار سران و فرماندهان گمارده بود، این خبر به او رسیده باشد، و در هر حال تردیدی نیست که فضل دارای دستگاه جاسوسی مجهزی بوده، که امنیت حکومت را تأمین می‏کرده است. و این که فضل از مأمون درخواست کرد، که هرثمه را به سوی شام و حجاز گسیل دارد، برای این بود که نقشه او را باطل سازد، تا از اجرای آنچه در سر دارد بازماند، اما هرثمه بیش از آنچه فضل می‏انگاشت ستیزه‏گر و لجوج بود. ابن‏خلدون در تاریخ خود می‏گوید:

«هنگامی که هرثمه از کار ابی‏السرایا بپرداخت عزم بازگشت کرد در این موقع حسن بن سهل در مداین بود. هرثمه بی‏آن که آن جا توقف، و او را دیدار کند، از محل قوبا یه قصد خراسان به سوی نهروان حرکت کرد در این جا نامه‏هایی پیاپی از مأمون به او رسید، که به سوی شام و حجاز بازگشت کند، اما او نپذیرفت و خواستار دیدار مأمون بود، و در پاسخ این نامه‏ها به خدمات گذشته و اخلاص خود نسبت به مأمون و پدرانش تمسک می‏جست، ولی نیت او این بود که مأمون را بر چگونگی احوال فضل، و اخباری که از او دارد، آگاه کند، و او را از ناآرامیهای مردم، و ستمکاری فضل بر او مطلع گرداند، و درباره وضع خودش در خراسان با او گفتگو کند.

فضل اینها را می‏دانست، لذا مأمون را برضد او شورانید، و به او گفت هرثمه خود، ابی‏السرایا را که یکی از سپاهیانش بود قدرت و چیرگی داد، و با نامه‏ها و فرمانهای تو مخالفت کرد، و اکنون با ستیزه‏جویی و ناسزاگویی آمده است، اگر درباره او مسامحه شود، دیگران نیز جرأت یابند. مأمون برآشفت و در انتظار او نشست.

هنگامی که هرثمه به مرو رسید، برای این که مأمون از ورود او بی‏خبر نماند، طبل و شیپور گارد همراه خود را به صدا درآورد، و آواز آنها در شهر پیچید، و به گوش مأمون رسید، وی چگونگی را پرسید، گفته شد هرثمه آمده و این سر و صدای او است مأمون او را طلبید، و به او گفت: هرثمه… تو به علویان و ابی‏السرایا کمک و از آنان پشتیبانی کردی، و اگر من بخواهم همگی آنان را نابود کنم می‏توانم. هرثمه پیوسته پوزش می‏خواست،

ولی مأمون به او مهلت نداد، و فرمان داد او را به زیر لگد گرفتند که شکمش کوفته و بینیش شکسته شد، و کشان کشان او را به زندان بردند، مخفیانه او را کشت(1)


1) ابن خلدون ج 3 ص 245.