چنان که میدانیم ائمهی علیهمالسلام هیچ کدام، و در هیچ موقع، حکومتهای همزمان خود را، صحیح ندانسته، و مشروع تلقی نکردهاند خواه حکومت از نوع اموی بوده، یا عباسی، زیرا این رژیمها همواره از طریقه اصیل حکومت در اسلام، دور و به سبب انحرافات روحی و اخلاقی، از سادهترین قواعد عدل، و نظام انسانی بیبهره بودهاند، کشتار، تبعید و آوارگی، مصادره و اخذ اموال، از میان بردن حرمت اعراض و نوامیس، از نظر اینها مادام که برای تحکیم مبانی حکومت، و تثبیت آن بود تابع احکام شرع نبود. و ارتکاب این اعمال آنها را از مرز ایمان و عدالت، بیرون نمیساخت.
بدیهی است هر انسانی که مسؤولیتهای شرعی را بداند، تا آن جا که میتواند، از مشارکت و تحمل وزر و وبال چنین دستگاهی دوری اختیار میکند، و از مباشرت امور
آن اجتناب میورزد، زیرا در غیر این صورت، به منزله این است که آن را مشروع دانسته، و حق و قانونی، شناخته است.
بلی اگر هدف از مشارکت در امور حکومتی، دفع ستمها و بیدادگریهایی باشد. که غالبا در این نوع حکومتها، دامنگیر مؤمنان و بیگناهان میشود، و یا برای تخفیف شدت تجاوزات اخلاقی و اجتماعی خطرناکی باشد، که امت را از حقایق دینی و وظایف شرعی، به دور میسازد، این مشارکت مطلوب، و بسا این که ضرورتی ایمانی و مؤکد باشد.
از این رو بر اساس آنچه گفته شد، ائمه علیهمالسلام به هیچ یک از پیروان خود، اجازه نمیدادند، که در خدمت دستگاههای حکومت درآیند. زیرا این عمل، اعانت بر ظلم، و تقویت دستگاه ستم و بیدادگری بود، جز در هنگامی که مصلحت دینی در کار بود، که دراین صورت، برخی از متنفذان اصحاب را، برای مشارکت در حکومت و خدمت در دستگاه دولت، وادار میفرمودند، چنان که برای علی بن یقطین، پیش آمد، او از منصبی که در دستگاه حکومت هارون داشت، بارها تصمیم به استعفا گرفت، ولی در هر بار، امام موسی بن جعفر علیهالسلام او را به ادامه خدمت، و انصراف از استعفا تشویق فرمود، زیرا ادامهی کار او، موجب دفع مظالم و ستمهایی میشد که بر بسیاری از مؤمنان وارد میآمد، و به قدر امکان، باعث اصلاح تباهیهایی بود، که دیگران به وجود میآوردند.
ما بخوبی میتوانیم به موضعگیری مخالفانه اهلبیت علیهمالسلام با حکومتهای وقت، از آنچه حسن بن حسین انباری، از امام ابیالحسن الرضا علیهالسلام روایت کرده، پی ببریم.
«گفته است: چهارده سال به امام علیهالسلام نامه نوشتم که اجازه فرماید، در کار سلطان وارد شوم، در آخرین نامه، متذکر شدم که بر جان خویش بیم دارم، زیرا سلطان میگوید تو رافضی هستی، و شک نیست، که به همین سبب، خدمت در دستگاه دولت را، ترک کردهای.
ابوالحسن الرضا علیهالسلام در پاسخ نوشت، نامهات را خواندم، و آنچه را درباره بیم بر جان خویش نوشته بودی دریافتم، اگر میدانی که در صورت ورود در دستگاه حکومت، آنچه را پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده، به کار میبندی، و یاران و منشیانت، با تو همکیش میشوند، و از مالی که از آن راه به دست تو میرسد، به بینوایان و تهیدستان مؤمن
کمک، و با آنان مواسات میکنی، چنان که خود را، یکی از آنان به شمار آوری، در این صورت، این کفاره آن خواهد بود، وگرنه، نه»(1)
امام علیهالسلام اجازه خود را، برای کار در دستگاه حکومت، موکول و مشروط بدین فرمود که مصلحتی دینی وجود داشته باشد، تا مفسدهای را که از اعانت به ظلم ناشی میشود، تلافی کند و در غیر این صورت، روحا و عملا از مبادی دینی، و ارزشهای اصیل اسلامی، جدا شده، و به واقعیتی فاسد، که این حاکمان در آن زندگی میکنند، پیوسته است.
واقعا چگونه ممکن است، امام علیهالسلام اجازه دهد، با کسانی که جامه خلافت به تن کرده، و بر مسند جانشینی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته، و با ارتکاب انواع تجاوزات اخلاقی و انحرافات عملی، محتوای قدسی رسالت الاهی را به تباهی میکشانند همکاری شود، و با جباران و سرکشانی که با اعمال خلافت دین، و تبهکاریهای هولناک خویش، پردهی حیا را پاره کرده و سد عفت و پاکی را شکسته، و فاصله بین مردم و این تجاوزات و تباهیها را، از میان برداشتهاند، اشتراک مساعی به عمل آید، و برای دستگاه خلافت اموی و عباسی، که کاخهای آن را مجالس میگساری و رقص و آوازهخوانی، و اجتماع ندیمهها و انواع لهو و لعب، آباد ساخته کار و خدمت شود، یکی از این سرکشان، وقاحت و بیشرمی را، به آن جا رسانید، که به یکی از ائمه طاهرین علیهمالسلام پیشنهاد کرد، در مجلس شراب او، شرکت کند، و این متوکل عباسی بود، که به امام علی الهادی علیهالسلام پیشنهاد کرد، و این خود کاشف نهایت هرزگی و بیشرمی، و نشانه فساد شدیدی است که در داخل دستگاه خلافت عباسی، وجود داشته است.
این حاکمان، موضعگیری مخالفانه ائمه علیهمالسلام را، در برابر دستگاه حکومت بیبندوبار خود میدانستند و چنان که در حدیثی ذکر شد، درباره کسانی که با آنها همکاری نمیکردند، دچار شک و تردید میشدند، و آنها را به تشیع و همراهی با موضعگیری مخالفانه ائمه علیهمالسلام در قبال حکومت نسبت میدادند، و آنها را مخالف خود میشناختند.
خلافت اسلامی، در دوره اموی و عباسی، آن چنان دچار فاجعه انحراف و سقوط، و آلوده به اعمال خلاف دین شد، که اثرات آن در همه طبقات مختلف امت اسلام، بروز
کرد، و تباهی، و بیقیدی در برابر احکام الاهی همه جا نمایان شد. واقعا کدام دستگاه خلافت اسلامی، در این دوره از زمان بود، که از ساز و آواز خنیاگران و مطربان چشم پوشیده، و شنیدن افسانههای شب هنگام، بدون حرکات مستانه، و عربدههای مدهوشانه برای او دلنشین نباشد؟ و حقیقة این کدام اسلام بود، که به این گروه خودکامه اجازه میداد این گونه بلهوسانه بر مردم فرمانروایی کنند، با این احوال و اوضاع، چگونه میتوان انتظار داشت، که ائمه علیهمالسلام که نگهبانان حق، و پاسداران دینند، به خود و پیروان خویش، اجازه دهند، که کمترین مسؤولیت و دخالتی را در چنین حکومتهای فاسدی که آن را دستهای آلوده به گناه، و یازیده به حرام، رهبری میکرد، به عهده گیرند.
موضع مخالف ائمه علیهمالسلام در برابر این حکومتها، در واقع دعوت آشکاری بوده است از مردم، برای پذیرفتن و روآوردن، به تعالیم و احکام دین، و فریاد طنیناندازی است، برای بیداری مردم که شاید به اوضاع فاسدی، که بر اثر هواپرستی و بیبندوباری حکام و یاران آنها، در مسیر رهبری این امت، پدید آمده آگاه شوند.
این بود برخی از ویژگیها و صفاتی که طبق روایات موجود میتواند تصویری از شخصیت امام رضا علیهالسلام را به دست دهد، و برای ما ممکن نیست، بتوانیم بر تمامی ارزشهاس اصیلی که محتوای واقعی شخصیت آن بزرگوار را مشخص میسازد، آگاه شویم، زیرا حصول این مقصود، مستلزم وصول به نقطه اوجی است، که دسترسی بدان، از قدرت ما بیرون، و قلم از شرح آن ناتوان، و بیان از احاطه بر آن عاجز است.
1) کافی ج 5 ص 111.