نادر شاه پس از کور کردن فرزند خود و شکست از لزگیهای داغستان، سلامت روان خود را از دست داد و به پادشاهی مستبد و به معنای واقعی، ستمگر و خونآشام مبدل شد.
وی به هر شهر که میرسید، بنای ظلم و ستم میگذاشت و از همین رو در شهرهای مختلف علیه حکومتش علمهای طغیان برافراشته شد. نادر شاه از شنیدن این خبرها بیشتر خشمگین میشد و بر جنایات خود میافزود.
او در اواخر سال 1158 ه. ق پس از جنگ با عثمانی به ایران بازگشت و از طریق همدان و اراک به اصفهان رفت. در اصفهان به رفتاری بسیار خشونتآمیز با مردم دست یازید و بنا به گفتهی بازن:
در مدت چهل و پنج روز در آن بماند و در آن مدت آنچه از ظلم و ستم و تعدی که نتوان تصور کرد، به مردم رسید که آن همه صدمات یا به فرمان خود او بود و اگر هم نبود مرتکب، مورد هیچ گونه مؤاخذه قرار نمیگرفت. باری نشد که من از قصر بیرون بیایم و نعش 25 و یا 30 مرد نبینم که برخی به امر او خفه شده بودند و برخی دیگر به دست سربازان او کشته شده بودند.(1)
پادری بازن از جنایات مهیب نادر شاه در اصفهان، فارس و کرمان سخنهای بسیار دارد و در پایان مینویسد:
شنیده بود که شاه عباس کبیر که در شکار بسیار زبردست بود، در دوره پادشاهی خود از کلهی پارهای از حیوانات که خود شکار کرده بود، در چندین شهر منارههایی برپا ساخته است، پس از او نیز (نادر شاه) بر آن شد که به نوبت خود بناهایی به آن نظم بسازد؛ ولی نه از کلهی حیوانات، بل از کلهی مردمان و بلندی آن را خود معین کرده بود که سی پا (قریب به ده متر) باشد. چنین منارههایی را در شهر کرمان بنا نهاد.(2)
در مشهد نیز نادر شاه ظلم و ستمی بسیار کرد. بازن در این باره مینویسد:
در اواخر ماه آوریل 1747 میلادی به مشهد رسیدم. شاه ظلمهایی را که در اصفهان نموده بود از سر گرفت. در این دو سالهی واپسین حیات خود، خست و بیدادگری را به درجهی اعلی رسانیده بود. بومیان و بیگانگان، شاهزادگان و حکام، سربازان و سرداران همگی در خشم و غضب او اندیشناک بودند. توطئههایی سری از هر طرف آغاز شد. حتی خویشاوندان او نیز به شاکیان پیوستند. همه کس را آرزو این بود که فرصتی به دست بیاورد و برای ایمنی زندگی خود، به زندگی وی پایان بخشد.(3)
در این هنگام اخبار پیوستن علیقلی خان، برادرزادهاش، به شورشیان به وی رسید، و این خبر، خشم نادر را – که از شورش و انقلاب مردم خشمگین بود – به اوج رسانید. اطلاعات دیگری که از خبوشان میآمد، حکایت از آن داشت که کردها سر از اطاعت شاه پیچیده و به جانبداری علیقلیخان پرداختهاند. نادر تصمیم گرفت شورش را فرونشاند و چون بیش و کم بر جان خویش و اولادش میترسید، همهی آنان را به کلات فرستاد و خود به فتحآباد قوچان رفت.
سرانجام مردی به نام محمد قلی خان افشار، که یکی از خویشاوندان نادر بود، تصمیم به قتل او گرفت. دیگر کسانی که در این کار با او همکاری میکردند، عبارت بودند از: محمد خان قاجار ایروانی، موسی بیک ایرلوی افشار طارمی، قوچه بیک کندوزلوی افشار ارومی و محمد صالح خان قرقلوی ابیوردی.
آنان همه از محارم سراپرده بودند. در شب یکشنبه یازدهم جمادی الثانی 1160 ه. ق به سراپردهی نادر شاه پای گذاردند. لارنس لکهارت، در کتاب نادر شاه ماجرای قتل نادر را بدین گونه شرح میدهد که صالح خان با شمشیر به نادر حمله برد و یکی از دستهای او را قطع کرد. صالح خان پس از وارد ساختن این ضربت، چنان دهشت زده شد که در زمین میخکوب گردید، لکن محمد خان قاجار خونسردی خود را حفظ نمود و سر نادر را قطع کرد.
و بدین سان به زندگانی انسانی که در آغاز برای حفظ وحدت و تمامیت میهن خود زحماتی بسیار کشیده بود، ولی پس از رسیدن به قدرت، راه ظلم و ستم را در پیش گرفت، پایان داده شد.(4)
1) همان؛ ص 27. نگارش تاریخ به وسیله اجنبی قابل اعتماد نیست. چون آنان برای زشت جلوه دادن صحنهی سیاست داخلی ایران دست به تحریف تاریخ و تقبیح رجال سیاسی این مملکت میزنند. ولی سکوت تاریخ نگاران خودی در برابر سخنان و تأیید این جریانات بوسیله قرینههای دیگر ثابت میکند «چیزکی» بوده است.
2) همان؛ ص 28.
3) همان؛ ص 28 و 29.
4) همان؛ ص 29.