جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شفای امراض

زمان مطالعه: 4 دقیقه

حاج احمد تبریزی قالی فروش (که در سرای محمدیه حجره تجارت دارد زنی به نام خدیجه فرزند مشهدی یوسف تبریزی خامنه ای که از امراض ‍ مهلکه شفا یافت نقل فرمود:

یکسال از ازدواج ما گذشته بود که خانمم دچار مرض شدیدی گردید هر چند اطباء در معالجه او کوشیدند اثری از بهبودی ظاهر نشد. بلکه ماه به ماه و سال بسال شدت می گرفت تا هفت هشت سال قبل (14 شوال 1350) که گرفتار مرض حمله شد پس اطباء در مقام علاج آن برآمدند باز بهبودی پیدا نشد بلکه شدت یافت .

تا چند روز قبل از شفاء بنحوی مرض حمله او را گرفت که در شبانه روزی دو ساعت بیشتر بحال نبود و بقیه ساعات دچار حمله بود و از این جهت بقسمی قوای او به تحلیل رفته بود که قدرت برخواستن نداشت مگر با کمک دیگری و من از صحت او بکلی مأیوس بودم .

لکن چون در این روزها شنیدم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) باب مرحمت خاصه خود را بروی دردمندان باز فرموده و چند

نفر دردمند را شفا داده به طمع افتادم و این زن را بهمراهی دو زن از خویشان بتوسط دُرشکه بحرم فرستادم که تا صبح بمانند شاید نظر مرحمتی بشود و خودم برای پرستاری اطفال در خانه بودم و اطفال به جهت نبودن مادر بی تابی می کردند.

حتی وقتی که غذا برای ایشان آوردم گریه می کردند که ما غذا نمی خوریم بلکه مادر خودمان را می خواهیم . بالاخره خودم نیز غذا نخوردم یک دختر را بهر قسمی بود خوابانیدم ولی پسربچه ام آرام نمی گرفت لذا او را دربرگرفته خواستم با او بخوابم که ناگاه شنیدم در خانه را بشدت می کوبند.

خیال کردم زوجه ام طاقت نیاورده است که در حرم بماند و آمده است . دل تنگ شدم که عجب مال قلبی است می گویند مال قلب بصاحبش ‍ برمی گردد. پس آمدم و در را باز کردم دیدم حاج ابراهیم قالی فروش و چند نفر از خدام حرم پای برهنه آمده اند و می گویند بیا خودت زوجه ات را از حرم بیاور که حضرت رضا (ع) او را شفا داده است . من باور نکردم ، آنها قسم یاد کردند که شفا یافته لذا لباس پوشیده با آنها مشرف شدم و زوجه ام را سلامت یافتم . و آن وقت تقریبا چهار ساعت از شب گذشته بود و نیم ساعت یا سه ربع ساعت بیشتر زوجه ام در حرم شریف نبوده پس با نهایت شادی برگشتم و اطفال از دیدن مادر خوشحال شدند.

اما کیفیت شفای او، خودش گفته است :

وقتی که مرا بحرم مطهر بردند و به مسجد زنانه رسانیدند فورا مرض حمله مرا گرفت و بیهوش شدم ، چون بحال آمدم زنهائی که در آنجا بودند گفتند ما از این حال تو می ترسیم لذا مرا نزدیک ضریح مطهر پشت سر مقدس ‍ آوردند و من چارقد خود را بضریح بسته و با دل شکسته بزبان ترکی عرض ‍ کردم :

آقا می دانی برای چه حاجت آمده ام اگر مرا شفا ندهی به منزل نمی روم بلکه سر به بیابان می گذارم پس بی حال شدم در آن عالم بیحالی سید بزرگواری را دیدم که عمامه سبز برسر داشت گمان کردم که از خُدّام است .

به ترکی به من فرمود: (بوردان دور نیه اتورموسان بردا بالالارون ایوده اغلولار) چرا اینجا نشسته ای بچه های تو در خانه گریه می کنند.

به زبان ترکی عرض کردم آقا: از اینجا نمی روم چرا که آمده ام شفا بگیرم اگر شفا ندهید سر به بیابان می گذارم .

فرمود: (گِت گِنه بالالارون اوده اغلولار) برو بخانه که بچه ها گریه می کنند! عرض کردم ناخوشم . فرمود: (ناخوش دیرسن) یعنی مریض نیستی .

تا این فرمایش را فرمود، فهمیدم که هیچ دردی ندارم . آنوقت

خیال کردم که آن شخص امام (ع) است . عرض کردم می خواهم به شهر خود نزد مادر و برادرم بروم و خرجی راه ندارم خجالت می کشم بشوهر خود بگویم خرجی به من بدهد یا مرا ببرد.

آن حضرت به زبان ترکی فرمود: بگیر نصف این را بمتولی بده و هزار تومان بگیر برای دنیای خود و نصف دیگر را ذخیره آخرت خود کن این را فرمود و چیزی در دست راست من نهاد و من انگشتهای خود را محکم روی آن نهاده و بحال آمدم و هیچ درد، در خود ندیدم و آن چیز شک ندارم که میان دست من بود.

پس از شوق برخاستم خواهرم و آن زن دیگر که با من بودند تا فهمیدند که امام مرا شفا داده فریاد کردند که مریض ما شفا داده شد مردم بر سر من هجوم آوردند و لباسهای مرا بعنوان تبرک پاره پاره کردند.

در این بین نفهمیدم که آیا دستم باز شد و آن چیز مفقود شد یا کسی از دستم برد شوهرش گفته است چند مرتبه مرا در آن شب و روزش فرستاد که شاید آن مرحمتی پیدا شود افسوس که پیدا نشد.(1)

ای خاک طوس چشم مرا توتیا توئی++

مائیم دردمند و سراسر دوا توئی

داری دم مَسیح تو ای خاک مشک بیز++

یا نکهت بهشت که دارالشفا توئی

ای خاک طوس درد دلم را توئی علاج++

بر دردها طبیب و به غمها دوا توئی

ای ارض طوس خاک تو گوگرد احمر است++

قلب وجود ما همه را کیمیا توئی

ای خاک طوس رُتبه ات این بس که از شرف++

مَهد اَمان و مشهد پاک رضا توئی

ای خاک طوس چون تو مقام رضا شدی++

برتر هزار پایه زعرش علا توئی

شاهنشهی که سِلسِله انبیاء تمام++

گوینده اش ای فِدای تو چون مقتدا توئی

ای کشتی نَجات ندانم تو را صفات++

دانم به بحر علم خدا، ناخدا توئی

فریادرس بهر غم و کافی بهر اَلَم++

حِصْن حصین عالم و کهف الوری توئی

والشمس آیتی بود از روی اَنورت++

توضیحش آنکه تَرجمه والضحی توئی

این می کشد مرا که بدین شوکت و جلال++

در ارض طوس بی کس و بی آشنا توئی

واین می کشد مرا که بصد رنج و صد بلا++

در دست خَصم کشته زهر جفا توئی

سوزم برای بی کسیت یا غریبیت++

یا بی طبیبیت که بغم مبتلا توئی


1) آیات الرضویه.