عبدالسّلام (اباصلت) گوید: به مأمون خبر رسید که حضرت رضا علیه السلام مجالس گفتگو برپا کرده و مردم از دانش او بهره و سود می برند، مأمون به محمّد بن عمرو طوسی دستور داد که مردم را از اطراف امام پراکنده کند او هم به دستور خلیفه مردم را از پیرامون امام علیه السلام دورکرد و مأمون حضرت رضا علیه السلام را احضار نمود و با تندی با ایشان برخورد کرد وکلمات درشتی بر زبان آورد و به ایشان توهین کرد و نگاه حقارت آمیزی به ایشان نمود. حضرت از نزد او در حالی بیرون شدند که خشمناک بودند و با خود چنین می گفتند:
“وَ حَقِّ الْمُصطَفی و اَلْمُرتَضی وَ سَیِّدةِ النِّساء لاَسْتِزلنَ مِنْ حوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بدعایی عَلَیْهِ ما یَکُونُ سَبَباً لِطَرْدِ کِلابُ هذهِ الکَوره اِیاهُ لاِسْتِخْفافِهِم بِهِ وَ بَخاصَّتِهِ وَ عامَّتِهِ “. به حَقّ مُصطفی و مرتضی و فاطمه ی زهرا علیهم السلام به نفرین من بر او به حول و قوه ی خدای با عزّت و با جلال او را طرد می نمایم و فرودش می آورم چنان نفرینی که سگان این شهر طردش نموده و او را با خاصّ و عامش خوار و خفیف و سبک نمایند. سپس امام به خانه بازگشتند و دو رکعت نماز خواندند و در دعای دست رکعت دوم چنین فرمودند:(1) “یاذَالقُدْرَةِ الجامَعةِ وَ الْرَّحْمَةِ الواسِعَةِ… تا آخر دعا”
اباصلت عبدالسّلام هروی گفت: دعای مولایم علیّ بن موسی الرّضا تمام نشده بود که در شهر زلزله افتاد و ناله و فریاد برآمد وگرد و غبار شهر را فرا گرفت و غوغا به آسمان رسید و تا حضرت سلام نماز را تمام نکردند من از جایم برنخواستم.
1) این دعا به طورکامل در ناسخ التّواریخ، جلد 12، زندگی حضرت علیّ بن موسی الرّضا ص 162 چاپ اسلامیه سال 1353 موجود است.