در دوران حکومت مأمون، زنی به نام زینب مدعی بود که از ذریهی حضرت فاطمهی زهراء علیهاالسلام میباشد و با این روش از مؤمنین پول میگرفت و مایحتاج زندگی خود را تأمین میکرد و بر دیگران فخر و مباهات میورزید.
وقتی حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام این خبر را شنید، آن زن را احضار نمود؛ و سپس تکذیبش کرد و فرمود: این زن، دروغگو و سفیه است، زینب در کمال وقاحت به امام علیهالسلام گفت: همان طور که تو اصل و نسب مرا تکذیب و رد مینمائی، من نیز سیادت و نسب تو را تکذیب میکنم.
حضرت رضا علیهالسلام به ناچار، جریان را برای مأمون بازگو نمود و چون زینب کذابه را نزد خلیفه آوردند، حضرت فرمود: این زن دروغ میگوید؛ و او از نسل حضرت علی و فاطمهی زهراء علیهاالسلام نمیباشد.
بعد از آن، اظهار نمود: چنانچه او راست و حق میگوید، او را نزد درندگان بیندازید، تا حقیقت را بر همگان روشن شود؛ چون درندگان به نسل زهراء علیهاالسلام گزندی نمیرسانند.
هنگامی که زینب چنین مطلبی را شنید، گفت: اول خودت نزد درندگان برو، اگر حق با تو بود که سالم بیرون میآئی.
حضرت بدون آن که سخنی بگوید برخاست و به سمت محلی که درندگان در آنجا جمعآوری شده و نگهداری میشدند، حرکت نمود.
مأمون به حضرت گفت: یا ابن رسول الله! کجا میروی؟
امام علیهالسلام فرمود: سوگند به خدا، باید نزد درندگان بروم تا حقیقت امر ثابت گردد؛ پس هنگامی که حضرت وارد آن محل شد و نزدیک درندگان رسید، تمامی آن حیوانات متواضعانه روی دمهای خود نشستند و حضرت کنار یکایک آنها آمد و دستی بر سرشان کشید و آنها را نوازش نمود و سپس با سلامتی خارج گردید.
آن گاه به خلیفه فرمود: اکنون این زن دروغگو را نزد آنها بفرست تا دروغ او برای عموم روشن گردد.
و چون مأمون از آن زن خواست تا به سمت درندگان برود؛ زن ملتمسانه از رفتن به آن محل خودداری میکرد، تا آن که خلیفه دستور داد تا او را به اجبار وارد آن محل کرده و رهایش نمایند.
با ورود زینب به داخل آن محل، درندگان از هر طرف حمله کرده و او را دریدند و بدون آن که خونی بر زمین ریخته شود، نابودش کردند و به عنوان زینب کذابه معروف گردید.(1)
1) بحارالأنوار: ج 49، ص 61، إثبات الهداة: ج 3، ص 313، مدینة المعاجز: ج 7، ص 240، ح 193، همچنین این حکایت را به امام جواد علیهالسلام با مختصر تفاوت در إثبات الهداة: ص 353 و نیز به امام هادی علیهالسلام در ص: 375 ح 43 نسبت دادهاند.