طبق آنچه مورخین و راویان حدیث حکایت کردهاند:
مأمورین و جاسوسان حکومتی برای مأمون عباسی خبر آوردند که حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیهالسلام جلساتی تشکیل میدهد و مردم در آن مجالس شرکت کرده و شیفتهی بیان و علوم او گشتهاند.
مأمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفرق کرده و نیز حضرت را نزد وی احضار کنند.
همین که امام رضا علیهالسلام نزد مأمون حضور یافت، مأمون نگاهی تحقیرآمیز به حضرت انداخت.
و چون حضرت چنین دید، با حالت غضب و ناراحتی از مجلس مأمون خارج شد؛ و در حالی که زمزمهای بر لبهای مبارکش بود، چنین میفرمود:
به حق جدم، محمد مصطفی و پدرم، علی مرتضی و مادرم، سیدةالنساء – صلوات الله علیهم – نفرین میکنم که به حول و قوهی الهی آنجا به لرزه درآید و سگهائی که اطراف او جمع شدهاند، همه را مطرود میسازم.
بعد از آن، امام رضا علیهالسلام وارد منزل خود شد و تجدید وضوء نمود و دو رکعت نماز خواند و در قنوت، دعای مفصلی را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، که زلزلهی هولناکی سکوت شهر را درهم ریخت و صدای گریه و شیون مردان و زنان بلند شد.
و به دنبالهی این حادثه، طوفان شدید و غبار غلیظی با صداهای وحشتناکی به وجود آمد.
وقتی حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالای بام منزل برو و ببین چه خبر است؟
و سپس افزود: متوجه آن زن بدکاره، فاحشه نیز باش که چگونه تیر بلا بر گلویش فرود آمده و او را به هلاکت رسانیده است.
این همان زن بدکارهای است که جاسوسان و بدگویان را بر علیه من تحریک میکرد و آنها را هدایت مینمود تا نزد مأمون سخنچینی و بدگوئی مرا کنند و مأمون را بر علیه من میشوراند.
در پایان این حکایت آمده است: تمام آنچه را که حضرت بیان فرموده بود به واقعیت پیوست؛ و پس از آن که مأمون متوجه این قضیه شد، دستور داد تا افراد سخنچین و دروغگو را از اطراف مأمون و دستگاه حکومتی او – البته به ظاهر و برای عوامفریبی – کنار بروند و دیگر به آنها توجه و کمکی نشود.(1)
1) عیون أخبار الرضا علیهالسلام: ج 2، ص 172، ح 1، بحارالأنوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إثبات الهداة: ج 3، ص 261، ح 36.