جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زلزله‏ی وحشتناک در خراسان

زمان مطالعه: 2 دقیقه

طبق آنچه مورخین و راویان حدیث حکایت کرده‏اند:

مأمورین و جاسوسان حکومتی برای مأمون عباسی خبر آوردند که حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیه‏السلام جلساتی تشکیل می‏دهد و مردم در آن مجالس شرکت کرده و شیفته‏ی بیان و علوم او گشته‏اند.

مأمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفرق کرده و نیز حضرت را نزد وی احضار کنند.

همین که امام رضا علیه‏السلام نزد مأمون حضور یافت، مأمون نگاهی تحقیرآمیز به حضرت انداخت.

و چون حضرت چنین دید، با حالت غضب و ناراحتی از مجلس مأمون خارج شد؛ و در حالی که زمزمه‏ای بر لب‏های مبارکش بود، چنین می‏فرمود:

به حق جدم، محمد مصطفی و پدرم، علی مرتضی و مادرم، سیدةالنساء – صلوات الله علیهم – نفرین می‏کنم که به حول و قوه‏ی الهی آنجا به لرزه درآید و سگ‏هائی که اطراف او جمع شده‏اند، همه را مطرود می‏سازم.

بعد از آن، امام رضا علیه‏السلام وارد منزل خود شد و تجدید وضوء نمود و دو رکعت نماز خواند و در قنوت، دعای مفصلی را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، که زلزله‏ی هولناکی سکوت شهر را درهم ریخت و صدای گریه و شیون مردان و زنان بلند شد.

و به دنباله‏ی این حادثه، طوفان شدید و غبار غلیظی با صداهای وحشتناکی به وجود آمد.

وقتی حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالای بام منزل برو و ببین چه خبر است؟

و سپس افزود: متوجه آن زن بدکاره، فاحشه نیز باش که چگونه تیر بلا بر گلویش فرود آمده و او را به هلاکت رسانیده است.

این همان زن بدکاره‏ای است که جاسوسان و بدگویان را بر علیه من تحریک می‏کرد و آن‏ها را هدایت می‏نمود تا نزد مأمون سخن‏چینی و بدگوئی مرا کنند و مأمون را بر علیه من می‏شوراند.

در پایان این حکایت آمده است: تمام آنچه را که حضرت بیان فرموده بود به واقعیت پیوست؛ و پس از آن که مأمون متوجه این قضیه شد، دستور داد تا افراد سخن‏چین و دروغ‏گو را از اطراف مأمون و دستگاه حکومتی او – البته به ظاهر و برای عوام‏فریبی – کنار بروند و دیگر به آن‏ها توجه و کمکی نشود.(1)


1) عیون أخبار الرضا علیه‏السلام: ج 2، ص 172، ح 1، بحارالأنوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدینة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إثبات الهداة: ج 3، ص 261، ح 36.