ای مرد بزرگ! چندین سال است آرزوی دیدن شما را دارم و دوستدارشما هستم و پیوسته به ستایش اجداد پاک شما مشغولم و ذکر و یاد شما خاندان رسالت را فراموش نمی نمایم. از شما تقاضا دارم که قدم رنجه فرموده وکلبه ی ویرانه من را با شمع وجود مبارکت روشن نمایید. حضرت قبول نمودند و با همراهان خود که 300 نفر بودند به خانه آن عابد و زاهد درآمدند. مرد زاهد ازتنگی جا و مکان و نشستن همه ی آن ها در آن جا به شگفت آمد. (براثر معجزه امام مقدار کمی غذا به اندازه ای زیاد شد که سیصد نفر را سیرنمود). و از این که مقدارکمی غذا دارد که از آن ها پذیرایی نماید بسیار شرمنده بود. حضرت در چهره ی او نگاه کردند و فهمیدند که او نگران است به اوگفتند: ای برادر هر چه داری بیاور. آن مرد قرص نان وکوزه ای عسل آورد
یعنی هرچه داشت آورد و بسیار عذرخواهی کرد. حضرت رضا علیه السلام ردای مبارک خود را بر روی نان ها و عسل افکندند و دعایی خواندند و سپس دست به زیر ردای خود می بردند و به جهت پذیرایی برای مهمانان که همراهان حضرت بودند پاره ای نان و مقداری عسل بیرون می آوردند و به زاهد می دادند و او هم در جلوی مهمانان قرارمی داد. او به همه ی سیصد نفر نان و عسل می داد و درکمال تعجّب مشاهده نمود که هنوز نان و عسل اوّلی به جای خود باقی مانده است. مرد زاهد در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید خود را به قدم های حضرت رضا علیه السلام افکند و عرض کرد: از رحمت خدا دور باشد هر فردی را که به امامت شما مشکوک است.