مأمون، وارث خلافت عباسی است، و برنامهی عباسیان از همان ابتدا که روی کار آمدند، مبارزه با علویان و کشتن آنها بود. جنایاتی که عباسیان نسبت به علویان بر سر خلافت کردند، از جنایات امویان کمتر نبود، بلکه از یک نظر بیشتر نبود؛ منتها در مورد امویان، چون فاجعه کربلا رخ میدهد، قضیه خیلی اوج میگیرد، و الا منهای مسألهی شهادت امام حسین، فاجعههایی که اینها راجع به سایر علویان به وجود آوردند، از فاجعهی کربلا کمتر نبود و بلکه زیادتر بود.(1)
«احمد امین» دربارهی «سفاح» مینویسد: زندگیاش سراپا خونریزی
و نابود کردن مخالفان بود.(2)
«منصور»، کسی بود که میان عباسیان و علویان اختلاف و آشوب برپا کرد. هنگامی که تصمیم به کشتن امام صادق علیهالسلام گرفت، اعتراف کرد که قربانیان بسیاری از علویان داشته؛ میگفت:
تاکنون از ذریهی فاطمه، هزار تن یا بیشتر را کشتهام، ولی آقا و پیشوایشان جعفر بن محمد هنوز زنده است.(3)
«منصور» نخستین کسی بود که مرقد امام حسین علیهالسلام را در کربلا ویران کردند. وی علویان را در استوانههایی قرار میداد یا بر سینهی دیوار به میخشان میکشید. همچنین عدهی زیادی از سادات را زندانی کرد و به آنها آب و نان نمیداد و آنان را زجرکش کرده و بعد سقف را بر سرشان خراب میکرد.
«هادی»، طالبیان را بینهایت تهدید میکرد و هر جا بودند، به سراغشان میرفت؛ مستمری و حقوقشان را قطع کرده و به همه جا دستور دستگیریشان را صادر کرده بود.(4)
اما «رشید» – به تعبیر خوارزمی – کسی بود که درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال امامت را از بن برآورد. او هرگز از خدا ترسی نداشت و دلیل این بیشرمی، همان نحوهی رفتارش با بزرگان
خاندان علی علیهالسلام یعنی اولاد دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود، که هرگز جرمی نداشتند. به تعبیر «احمد شبلی» از شیعیان بدش میآمد و آنها را به قتل میرسانید.(5)
«رشید» سوگنده خورده بود که این خاندان و پیروانشان را از ریشه برافکند؛ میگفت: تا کی خاندان فرزندان ابوطالب را تحمل کنم؟ به خدا سوگند که میکشم هم خودشان را و هم شیعیانشان را؛
او کاملا به جان علویان افتاده بود؛ گام به گام آنها را تعقیب میکرد و به قتلشان میرسانید و اولاد و شیعیان فاطمه را پیوسته می کشت.(6)
در زمان مأمون هم پنج یا شش نفر از فرزندان ائمه قیام کردند که همهی آنها را به قتل رساند. وی با برادرش در افتاد. این دو برادر با هم جنگیدند و مأمون پیروز شد و برادرش را با وضع بدی کشت. نمونههایی از برخورد کینه توزانهی مأمون با امام علیهالسلام و شیعیان امام، در ادامه خواهد آمد؛ مثل کتمان فضایل امام رضا علیهالسلام و شایعات دروغ علیه آن حضرت، مانند این که ائمه مردم را بردگان خود میدانند(7) ، یا امام علیهالسلام غنا را حلال میشمرند(8) و نیز تلاش برای محکوم کردن امام در مناظره.
1) سیری در سیرهی ائمهی اطهار، ص 196.
2) زندگی سیاسی هشتمین امام؛ به نقل از ضحی الاسلام، ج 1، ص 105.
3) همان، ص 80؛ به نقل از شرح میمیة ابی فراس، ص 159.
4) همان؛ به نقل از تاریخ یعقوبی، ج 3، صص 137 – 136.
5) همان، ص 57؛ به نقل از التاریخ الاسلامی و الحضارةالاسلامیة، ج 3، ص 352.
6) همان، ص 58؛ به نقل از الاغانی، ج 5، ص 235 و عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 161 و العقد الفرید، ج 1، ص 142.
7) ابوالصلت به امام گفت: ای فرزند رسول خدا! نمیدانید مردم چه چیزها دربارهی شما میگویند. امام پرسیدند: چه میگویند. گفت: میگویند شما مردم را بردگان خود میدانید. امام به طنز پاسخ دادند: اگر همهی مردم بردگان ما باشند، پس بازار فروش آنها برای ما در کجاست. (مسند امام رضا، ج 1، ص 45).
8) هشام بن ابراهیم عباسی، که از سوی فضل بن سهل مأمور مراقبت از امام بود، دربارهی امام علیهالسلام شایع کرده بود که او غنا (آوازه خوانی) را حلال میشمرد. وقتی از خود امام این موضوع را پرسیدند، فرمودند: این کافر دروغ میگوید. (بحارالانوار، ج 49، ص 170).