سرانجام روزی را معین کردند و مردم را فراخواندند تا با امام رضا علیهالسلام بیعت کنند و مردم برای بیعت آمدند. مأمون در کنار خود محلی برای امام رضا علیهالسلام برنهاد. او دستور داد نسخت پسرش، عباس بن مأمون (که به ظاهر پیشتر ولی عهد یا نامزد
ولایت عهدی بود) با امام رضا بیعت کند. دومین کسی که بیعت کرد، یکی از سادات علوی بود. آن گاه مأمون فرمان داد که بر همین ترتیب، یک عباسی و یک علوی بیایند و با امام بیعت کنند و به هر یک هدیههایی فراوان نیز میداد.
امام رضا علیهالسلام برای بیعت با مردم دستش را به گونهای خاص گرفت تا مردم با قرار دادن دست خود بر روی دست امام، بیعت کنند. مأمون گفت: «دستت را پیش آور تا مردم با شما بیعت کنند.» فرمود: «نه! جدم پیغمبر، چنین بیعت میکرد. دستش را پیش میگرفت و مردم بر دستش، دست میگذاشتند.» سپس خطیبان و شاعران و سخنرانان و مداحان پیش آمدند و خطابه و شعر خواندند و در مدح امام رضا علیهالسلام و مدح مأمون سخن گفتند و تمجید کردند.
آنگاه مأمون به امام رضا علیهالسلام گفت: «برخیز و برای مردم سخن بازگو.» بیگمان مأمون انتظار داشت که حضرت در آن جا او و خلافتش را تأیید کنند. خطبهای که امام علیهالسلام در جلسهی ولایت عهدی نزد مأمون ایراد کرد، حقایقی مهم را روشن میکند. در همان مراسم تشریفاتی، امام به گونهای رفتار کرد که ناسازگاری خود با دستگاه مأمون را پدیدار ساخت. خطبهای خواند در دو سطر. نه نامی از مأمون برد و نه کوچکترین سپاسی گفت. قاعده این بود که نامی از او ببرد و دست کم سپاسی بگوید. بیگمان مأمون انتظار تعریف و تمجید داشت. امام نخست حمد و ثنای الهی گفت و حقوقی را که برعهدهی حاضران بود گوشزد نمود. خطبه به پایان رسید. در این دو سطر، امام فرمود: «ما اهل بیت عصمت و طهارت حقی بر شما مردم داریم. (مراد همان ولایت بود؛ یعنی این حق از آن ماست و چیزی نیست که مأمون بخواهد به ما واگذارد.) و شما مردم برعهدهی ما حقی دارید. هرگاه شما حق ما را ادا کردید، ما وظیفهی خود را دربارهی شما انجام میدهیم و السلام.(1)
امام دو جمله فرموده است: «ما حقی داریم و آن خلافت است.» و «شما حقی دارید به عنوان مردمی که خلیفه باید آنان را اداره کند.» شما حق را بدهید، تا ما حق شما را ادا کنیم. در این مجلس نه تنها از مأمون تشکری نشد، بلکه مضمون کلام امام رضا علیهالسلام برخلاف روح و اقتضای جلسهی ولایت عهدی بود. امام رضا علیهالسلام ولی عهد تشریفاتی بود که حاضر به مداخله در کارها نبود. در مواردی که مجبور بود مداخله کند، به شکلی مداخله میکرد که منظور مأمون تأمین نشود. به همین دلیل، امام رضا علیهالسلام در نماز عید نیز شرکت نمیکرد تا آن ماجرای مشهور رخ داد. ماجرا از این قرار بود که مأمون از امام رضا علیهالسلام خواست که در یک روز عید، نماز عید بخواند. امام فرمود: «این برخلاف عهد و پیمان من است. قرار بود من در هیچ کاری مداخله نکنم.» مأمون گفت: «اگر شما هیچ کاری را قبول نکنید، مردم پشت سر ما بد میگویند و ما را متهم میکنند. حالا این یک کار مانعی ندارد، شما بپذیرید.» امام فرمود: «بسیار خوب، این نماز را قبول میکنم، اما باید به روش جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمل کنم، نه به این رسمی که امروز معمول است.» مأمون گفت: «بسیار خوب، به هر روشی که بگویید قبول است.» امام رضا علیهالسلام با پای برهنه و حالتی خاص از خانه خارج شد. مردم نیز از او پیروی کردند. چنان غوغایی در شهر برپا شد که مأمون ترسید و از میانهی راه حضرت را بازگردانید. مأمون و فضل با طرحی که داده بودند، میخواستند امام را در نظر مردم پایین آورند، ولی هنگامی که واکنش امام را دیدند، پشیمان شدند و دریافتند که اگر امام به مصلی برسد، با جمعیتی که به دنبال خود دارد انقلابی به راه خواهد انداخت. جلوی حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه بازگرداندند و نگذاشتند از شهر خارج شود.
1) ثم قال المأمون للرضا علیهالسلام: اخطب الناس و تکلم فیهم. فحمدالله و اثنی علیه و قال: لنا علیکم حق برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و لکم علینا حق به، فاذا أنتم أدیتم الینا ذلک. وجب علینا الحق لکم. و لا یذکر عنه غیر هذا فی ذلک المجلس… بحارالانوار؛ ج 49، ص 145.