جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو معجزه و یک غیب‏گوئی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

محمد بن فضیل – که یکی از راویان حدیث است – حکایت کند:

مدتی بود که به ناراحتی درد پهلو و درد پا مبتلا شد بودم، به همین جهت محضر مبارک حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه‏السلام شرفیاب شدم تا شفای خود را بگیرم؛ در آن زمان حضرت در مدینه بود و هنوز به خراسان منتقل نشده بود، هنگامی که وارد بر امام علیه‏السلام شدم فرمود: چرا ناراحت و افسرده‏ای؟

گفتم: ناراحتی درد پهلو و درد پا دارم که مرا سخت می‏آزارد.

امام علیه‏السلام با دست مبارک خویش اشاره به پهلویم نمود و دعائی را خواند و آب دهان مبارک خود را بر محل درد مالید و فرمود: دیگر از این جهت، ناراحتی نخواهی داشت.

و سپس نگاهی به پایم انداخت و اظهار داشت: حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم علیه‏السلام فرموده است: هر که از شیعیان ما، مبتلا به مرض و ناراحتی شود و در مقابل آن صبر و شکیبائی از خود نشان دهد، خداوند پاداش هزار شهید به او عطا می‏فرماید.

محمد بن فضیل گوید: با این سخن حضرت، فهمیدم که درد پایم باقی خواهند ماند و خوب شدنی نیست.

دوستان او مانند هیثم بن ابی‏مسروق گفته‏اند: محمد تا آخر عمر

مبتلا به پا درد بود و با همان ناراحتی از دنیا رفت.(1)

– همچنین آورده‏اند:

حبابه والبیه از زمان امیرالمؤمنین، امام علی علیه‏السلام تمام ائمه را تا امام رضا علیه‏السلام محضر یکایک آن‏ها شرفیاب شد و از هر یک معجزه‏ی مخصوصی مشاهده کرد.

چون حبابه والبیه بر امام رضا علیه‏السلام وارد شد، به او فرمود: جدم، امیرالمؤمنین علیه‏السلام چه مطالبی را برایت بیان نمود؟

حبابه گفت: آن حضرت فرمود: تو یک علامت و برهان عظیمی را خواهی دید؛ امام رضا علیه‏السلام فرمود: ای حبابه! آیا متوجه موهای سفیدت شده‏ای؟ گفت: بلی.

فرمود: آیا دوست داری که گیسوانت سیاه و خودت را جوان ببینی؛ و به حالت جوانی برگردی؟

حبابه گفت: بلی، این بزرگ‏ترین نشانه و برهان خواهد بود.

در همین لحظه حبابه احساس خاصی در خود کرد و متوجه شد که حضرت مخفیانه دعائی را می‏خواند.

سپس حبابه، گیسوان خود را تماشا کرد، دید که همه سیاه و زیبا گشته است، مکانی خلوت را پیدا کرد و به آن جا رفت و پس از آن که خود را بررسی کرد متوجه شد که دختر شده است و باکره می‏باشد.(2)


1) بحارالأنوار: ج 49، ص 42، ح 31، إثبات الهداة: ج 3، ص 275، ح 76.

2) إثبات الهداة: ج 3، ص 309، ح 173 و مدینة المعاجز: ج 7، ص 245، ح 2301، داستان را به طور مشروح آورده است.