جایگاه انسان در طبیعت کجاست؟ و آیا میتواند در مسیر تحولات و فراز و نشیبها و قوانین آن تأثیر گذار باشد؟ دامنهی این تأثیرگذاری تا به کجاست؟ چرا گاهی اوقات سرنوشت چنین رقم میزند؟ هنگامی که انسان دستانش را به سمت آسمان بالا میبرد… در لحظهای که عاجز و مستأصل شده، دعایش مستجاب میگردد.
آیا انسان بخش کوچکی از طبیعتی است که او را احاطه کرده و به میزان حجم خویش تأثیرگذار است یا اینکه از محورهای آن یا محور اساسی آن است؟ و چرا در لحظات عجز و ناتوانی تنها رو به نقطهای میکند که بر گرد آن آسیای وجود میچرخد؟ مردم از نگریستن به آسمان و ابرها و استشمام بادهایی که از سمت شمال میوزید و به سمت مشرق در حرکت بود، دست برداشته بودند… پس از گذشت نزدیک یک سوم از فصل خشک بهار، دیگر نقطهی امیدی باقی نمانده بود… خشکسالی پس از خود، گرسنگی را در پی خواهد داشت و پس از آن اضطراب و نگرانی خواهد آمد و با خود ارزشهای اخلاقی را به لرزه درمیآورد و تمامی غرایز نهفته در اعماق جان بشر را از قبیل حرص، آز و دزدی و رعب افکنی نمایان خواهد ساخت…
در گیرودار این ظلمت و جو یأس و ناامیدی، اعلام گردید که امام رضا (علیهالسلام) قصد دارد در پهنهی صحرا نماز طلب باران را برگزار نماید و با این خبر، خورشید امید، نور و گرما افشاند. مردم در شبهای پیش از روز دوشنبه از کرامات و بزرگواریهای این خاندان مبارک و خجسته سخن میگفتند. هنگامی که خورشید روز دوشنبه بردمید، مردم مرو و اهل روستاهای پیرامون آن، همچون سیل روانهی پهنهی صحرا شدند و منبری از تنهی درخت گردو قرار داده شد. امام در حالی که در چهرهاش نشانههای پیامبران گذشته نمایان بود و از دیدگانش نگاههایی پر رحمت و محبت ساطع بود، آمد و در حالی که به جایگاهی نزدیک منبر در حرکت بود، چنین به نظر میرسید که بسیاری از اسرار هستی را بر دوش میکشد و حتی یک ذره هم از شخصیت سیاسی خود در دولت و به عنوان مرد دوم حکومت که چه بسا پس از مدتی شخصیت شماره یک حکومت خواهد گردید، نمایان نبود. آنجا شاعری(1)
وجود داشت که سرگشتهی این چهرهی گندمگونی بود که بر گرد پیشانیش انوار آسمانی طواف میکرد. ناگاه صداهایی که از دلها – و نه از گلوها – برمیخاست، منفجر گردید: – الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله… دلها خداوند را بزرگ و والا میداشتند، چرا که وجود انسانی را مشاهده میکردند که خداوند او را پاک ساخته بود تا نمونهای والا برای بشریت باشد. چرا برخی هنگامی که چشمانشان به این انسان میافتاد، میگریستند؟ آیا زلالی و پاکی را در وجودش میدیدند؟ آیا حضور صلح و صفای گمشده را در وجودش مییافتند؟ صداها آرام گرفت و حضور آن روح پاک حکمفرما گردید و جز صدای بادهای سبکباری که خاک را به هوا بلند میساخت، صدایی به گوش نمیرسید. امام برای نماز به پا خاست… و آبشاری از کلمات آسمانی بیرون تراوید و دستان بشر عاجز و درمانده به سوی آسمان بلند شد تا فروریختن
رحمت الهی را طلب کند… باران برای مردم، چارپایان، کشتزارها و زمین تشنه کام… نماز به پایان رسید و امام به سوی منبر روانه شد. امام بر بالای آخرین پلهی منبر به سمت جنوب ایستاد و دیدگانش را به سمت آسمان نیلگون خیره ساخت… و کلماتش با آوایی همچون صدای شرشر ناودانها در موسم باران، رحمت آسمان به بشر را طلب میکرد… انسان ناتوان و درماندهای که از کاوش اسرار وجود عاجز است… رحمت الهی را برای انسان غافل و بیخبری طلب میکند که تنها در مخمصه و تنگنا پروردگار خویش را به یاد میآورد! – پروردگارا! تو حق ما اهلبیت را گرامی داشتی… و مردم نیز همان گونه که تو فرمان دادی به ما متوسل شدند… و به فضل و رحمت تو چشم امید بستند و چشم انتظار احسان و بخشش تویند…پس به شکلی سودمند آنان را سیراب ساز… آن انسان پاک سیرت استجابت آسمان را احساس کرد و برخی ابرهای موجی شکل در کنار تپههای دوردست نمایان شدند و ابری خاکستری رنگ و پربار که بادها آن را به سمت قلهها سوق میدادند، ظاهر گردید. ابری سر برآورد که به شکلی عمودی رو به رشد بود و کاکلهایی داشت همچون تپهای از پنبه که همچون میوههای گلابی به شکلی منظم چیده شده بود. بادها ابرهای انباشته شدهای را تشکیل میدادند که سنگینی خویش را بر دوش زمین میانداختند. ولی این ابرها هزاران صاعقه و رعد و برق را نیز در
درون ذخیره کرده بودند. نسیمها به صورت کامل آرام گرفتند. و آسمان شروع به باریدن بارانی سبکبار همچون دانههای ژاله کرد و رایحهی زمین مرطوب شده به باران آسمان استشمام میگردید… فضا شفاف و زلال شده بود… گویی ابرهای حامل برکات باران… فاصلهی میان آسمان و زمین و میان انسان و پروردگار را کنار میزدند… امام همچنان به افق دوردست چشم دوخته بود… به سوی بلندیهایی که بادها در آن بادهایی سنگین بار را ایجاد میکردند… آنگاه کلمات انسانی که آسمان او را پاک ساخته بود، تراوش کرد: ای مردم! در نعمتهای خداوند بر شما تقوا پیشه سازید و با معصیت خویش نعمتهایش را کنار نزنید بلکه با اطاعت و سپاس از نعمتها و برکات او، این نعمتها را تداوم بخشید… و بدانید که پس از ایمان به خداوند و اذعان به حقوق اولیای الهی از دودمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، چیزی برای شکرگزاری خداوند متعال، محبوبتر از یاری رساندن به برادران مؤمن خویش – در دنیایی که گذرگاهی به سوی فردوس برین پروردگار است – نخواهد بود و هرکس چنین کند از خاصان خداوند خواهد بود. باران چهرهها را میشوید و زمین آب آسمان را مینوشد و کلمات آن مرد مدنی که با آسمان پیوند خورده، دلها را از تراکم غرایز سرکش و سرمست پالایش میکند و هویت انسانی او را به بشر بازمیگرداند… رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در این مورد میفرماید: برای هیچ گویندهای سزاوار
نیست که در فضل و رحمت خداوند بر او – اگر تأمل کند و براساس آن عمل نماید – بیرغبت باشد. گفته شد: یا رسول الله! فلانی از دنیا رفت و حال آنکه فلان گناهان را مرتکب میگردید! رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: بلکه او نجات یافت و خداوند عمل او را جز به نیکی ختم نمیکند و گناهان او را محو خواهد ساخت و به نیکی مبدل خواهد کرد… او روزی در راهی میرفت در میانهی راه، مؤمنی را دید که خوابیده و ناخاسته عورتش نمایان است. او نیز عورتش را پوشاند و از ترس اینکه آن مؤمن خجالت زده نشود، چیزی به او نگفت. سپس آن مرد مومن او را در آتش دوزخ دید و به او گفت: خداوند پاداش خویش را بر تو ارزانی کند و سرنوشت تو را گرامی بدارد و در محاسبهی اعمال، با تو سر ستیز نداشته باشد. خداوند نیز دعای او را در حق این مرد مستجاب کرد و بر اثر دعای آن مومن، خداوند امر او را ختم به خیر کرد. این سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به گوش آن مرد رسید و توبه و انابه کرد و روی به طاعت خداوند نهاد و هنوز یک هفته نگذشته بود که به مدینه حمله شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) گروهی را برای مقابله با آنان فرستاد و این مرد در زمرهی آنان بود که در این رویارویی به شهادت رسید.(2)
امام ساکت شد… و به آسمان مالامال از ابرها چشم دوخت… فضا نگران و مضطرب به نظر میرسید و به انفجار هزاران صاعقه هشدار میداد. سپس گرما و آرامشی همچون آرامش پیش از طوفان حکمفرما گردید و ابرهایی
تودهوار، فشرده و سندانی شکل و دارای قاعدهی گسترده و ناآرام نمایان گردید. باران، پربار و همراه با رعد و برق خواهد بود و جو کاملا آکنده و ابرها در آستانهی منفجر شدن بود. ناگاه آبهای پاک و زلال از دل ابرها بیرون تراوید و کمانهای ابر در میان باران ذوب گردید. قطرات باران با اشکهای شادمانی درهم آمیخت و تودههای مردم بر گرد مرد خجستهای حلقه زدند که آسمان کرامت و بزرگی را بر او ظاهر ساخت و در همین حال شاعری با کلماتی که منظرهای تأثیرگذار آن را برافروخته بود چنین سرود:
ذکروا بطلعتک النبی فهللوا++
لما طلعت من الصفوف و کبروا
حتی انتهیت الی المصلی لابسا++
نورالهدی یبدو علیک و یظهر
و مشیت مشیة خاضع متواضع++
لله لا یزهو و لا یتکبر
لو أن مشتاقا تکلف غیرما++
فی وسعة لمشی الیک المنبر(3)
مردم با دیدن طلعت رویت، به یاد پیامبر (صلی الله علیه و آله) افتادند و هنگامی که از میان صفوف سر برآوردی، صدای تهلیل و تکبیر آنان به هوا برخاست. تا اینکه با جامهای از نور هدایت که بر تن تو نمایان بود، به محل اقامهی نماز رسیدی و خاشعانه و فروتنانه و بدون غرور و تکبر به سوی
خداوند گام برداشتی. اگر شیفته و دلباختهای فراتر از توان خویش تلاش میکرد، حتما منبر به سوی تو گام برمیداشت. طبیعت به صحنهای برای پیوند خوردن انسان با هستی مبدل گردیده بود و رعد و برقها در آسمان میدرخشید و تندرها در فضای بیکران میغرید و باران شدیدی باریدن گرفت و آب بر دشتها جاری گردید و آبگیرها و حوضچهها پر شدند. مرو و شهرهای دور و نزدیک به آبی پاک و خجسته شستشو داده میشدند و شبحهای گرسنگی همچون شیطانهایی وحشت زده و همچون سخنان ناروای تردید کنندگان پا به فرار گذاشتند و رشتههای عنکبوت در آشیانهای که سستترین خانههاست، به لرزه درآمد.
1) ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب آل ابیطالب» شعری از بحری، یمین بن معاویهی عایشی را در مورد امام رضا (علیهالسلام) به مناسبت نماز عید قربان میآورد. ملاحظه میشود که صورت این شعر به رسیدن امام به مصلی اشاره دارد. در حالی که مطابق با واقعیت تاریخی نیست. به نظر من این شعر در شأن امام رضا (علیهالسلام) سروده شده ولی نه به مناسبت نماز عید، بلکه راجع به نماز طلب بارانی است که به نظر میرسد در نیمهی ماه ذی الحجهی همان سال روی داد. به علت خشکسالی و قحطیای که خراسان، ری و اصفهان را فراگرفته بود و در خراسان نیز بازتاب داشت، و امکان ندارد که منظرهی متوکل – کسی که به انحراف و فساد و تندخویی و تعارض با دین و مردم مشهور است – خالق چنین تصویر هنری زیبایی باشد. و بسیار احتمال دارد که اسم شاعر آن بحری مورد تصحیف قرار گرفته تا تبدیل به بحتری شود و یا اینکه این شعر را سرقت ادبی نموده باشد. در شرایطی که شاعران آزادهای همچون دعبل خزاعی و در وضعیت آوارگی و مرگ که نمونهی بارز این عرصه بود زندگی میکردند. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 372، الحیاة السیاسیة للامام الرضا (ع)، ص 355، احداث التاریخ الاسلامی، ج 2، ص 1161.
2) حیاة الامام الرضا، ج 2، ص 356.
3) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 372.