“هستی تویی”
بشکن سبوی باده را مستی تویی مستی تویی++
در این سرای نیستی هستی تویی هستی تویی
تو آفتاب هشتمی سِرِّ چهارده عدد++
بیدارکن خواب من را از وحشت این دیو و دَدَ
بنگر که از هفت آسمان جایی فراسوی زمان++
نوری هُبُوط می کند در قربت این لامکان
بنگر که دریا خون شده++
فوارّه ها گلگون شده
لیلایِ بی دل را ببین++
از عشق تو مجنون شده
در این غروب واپسین از چتر خورشید یقین++
نور حقیقت می چکد بر خاک مشکوک زمین
فریاد و بانگی می رسد عالم سکوت می کند++
از هیبتش سلطان دهر آسان سقوط می کند
آدم هراسان می شود محشر نمایان می شود++
از طاول آئینه ها خورشید گریان می شود
تقدیر ما در دست توست زنجیر بر دستان ماست++
ما را رها کن از عدم هستی بده بر جان ما
ازپیام پارسا(1)
در مدح امام رضا علیه السلام:
نوروز فراز آمد با لاله ی بستانی++
از لاله ی سرخ ساغر وقت است که بستانی
درمصر چمن، سوسن یک چند به زندان بود++
امروز عزیز آمد چون یوسف کنعانی
عیدی است همایون و فصلی است روان پرور++
دوران دل افروزی هنگام تن آسایی
هم دیده ی نرگس گشت از ابر خمار آلود++
هم طرّه ی سنبل یافت از باد پریشانی
از سبزه سراسر دشت پر اطلس مینایی++
و زلاله سراپا کوه بر لعل بدخشانی
سلطانِ قضا فرمان دارای رضا عِنوان++
کز درگهِ او ضوان راضی است به دربانی
شاهنشهِ دین پرور نو باوه ی پیغمبر++
کز طلعت او یکسر عالَم شده نورانی
هر کس که ندارد دست امروز بدامانش++
فردا گزد از حسرت انگشتِ پشیمانی
میرزا “محمّد کاظم صبوری” ملک الشّعراء آستان قدس رضوی(2)
– در مدح امام رضا علیه السلام:
بگرفت شب ز چهره ی انجم نقابها++
آشفته شد پدیده ی عشّاق خواب ها
اکنون که آفتاب مغرب نهفته روی++
ازباده بر فروز به نرم آفتاب ها
مجلس بساز با صنمی نَفرُ ودلفریب++
افکنده دردو زلف سیه پیچ و تاب ها
فصلی خوش و شبی خوش وقتی مبارک است++
و زکف برون شده طَرَبْ را حساب ها
شمس الشُّموس شاه ولایت که کرده اند++
شمس و قمر زخاک درش اِکتساب ها
هشتم ولیّ بار خدا آن که درگه اش++
هفتم سپهر راست به عجز اِقتراب ها
اکنون به شادی شب جشن ولادتش++
گردن نهاده بر کف انجم خضاب ها
جشنی است خسروانه و بَزْمی است دل فروز++
گویی گرفته اند ز جنّت حجاب ها
نور چراغ و تابش شمع و فروغ برق++
گویی بر آمدند به شب آفتاب ها
“محمّد تقی بهار ملک الشّعرای آستان قدس رضوی”(3)
در مدح امام رضا علیه السلام:
به پندار ابن یمین گفت دوستی که تویی++
که شعر توست که بر آسمان رسیده سرش
چرا مدیح سرایِ رضا هَمی نَشَوَی؟++
که در جهان نبود کس به پاکی گهرش
بگفتمش که نَیارَمْ ستود امامی را++
که جبرئیل امین بوده خادم پدرش
ابن یمین فریومدی(4)
1) شعر بالا توسط محمد اصفهانی خواننده ی معروف در ابتدای سریال “ولایت عشق” خوانده شده است.
2) میرزا محمد کاظم صبوری(1259- 1322 هـ. ق) برادرزاده ی فتحعلی خان صبا درمشهد متولد شد ودر زمان ناصرالدین شاه قاجار به مقام ملک الشعرایی آستان قدس رضوی نائل آمد و در سن 63 سالگی بر اثر ابتلاء به بیماری وبا درگذشت. او چهار پسر داشت که محمّد تقی معروف به بهار پسر بزرگ او بود و بعد از او، جایگاه پدر را گرفت و به مقام ملک الشعرایی رسید. او دوازده بند در مصیبت خامس آل عبا و حادثه ی جان سوزکربلا سروده که معروف است و ابیاتی از آن چنین است: یزید از زاده ی خیرالبشر بیعت طمع دارد++چگونه طاعت ابلیس با جبریل ساز آیدمعاذالله مطیع کفر، هرگز دین نخواهد شد++وگر باید شدن مقتول، گو، شو، این نخواهد شد.
3) محمّد تقی بهار(1330- 1265هـ. ش) متولّد مشهد. او روزنامه نگار، سیاستمدار و قصیده سرایی توانا، استاد دانشگاه تهران و محققی دانشمند در ادب فارسی بود و چند دوره هم به نمایندگی مجلس شورای ملّی درآمد. او آثار زیادی دارد و اثر مهم او سبک شناسی در سه جلد است که سال های متمادی است که در دانشگاه تدریس می شود، او در سال 1330 هـ. ق به علّت بیماری سل در تهران درگذشت. ضمناً او از همرزمان مرحوم سیّد حسن مدرس بود. خوانندگان عزیز اگر به خاطر داشته باشند در سریال تلویزیونی “مرغ حق ” ملک الشعرای بهار به عنوان نماینده ی اقلیّت در مجلس آن زمان صحبت می کرد.
4) فخرالدّین محمود بن یمین محمّد طغرایی شاعر فارسی گوی و شیعه مذهب مولد او در فریومد خراسان بین سال های 863 تا 869 بود. او هشتاد سال عمر کرده و به خدمت سربداران اولین سلسله ی شیعه مذهب که در منطقه ی سبزوارکنونی (بیهق) حکومت داشتند در آمده.