«مأمون» در میان خلفای بنیعباس از همه داناتر و مکارتر بود. از فقه و علوم دیگر آگاهی داشت؛ چنان که با برخی از دانشمندان به بحث و مناظره مینشست. او در عیاشی و فسق و فجور و اعمال شنیع دیگر از سایر خلفا هیچ کم نداشت، اما از آنان محتاط تر عمل می کرد و عوام فریب بود.
همنشینی و صمیمیت و همدمی مأمون با «قاضی یحیی بن اکثم» که مردی رذل و کثیف و فاجر بود، بهترین گواه بر بیدینی و فسق مأمون است. اسفبارتر آن که مأمون مقام «قاضی القضاة» امت اسلامی را به «یحیی بن اکثم» واگذار نمود و در امور مملکتی با او مشورت میکرد.
مأمون میکوشید با برخی از کارها، شیعیان و طرفداران امام را به خود علاقهمند سازد؛ مثلا از شایستهتر بودن امیرمؤمنان علی علیهالسلام برای
جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله سخن میگفت و دشنام و لعن به معاویه را رسمی کرد و فدک را که از فاطمه زهرا علیهاالسلام غصب شده بود، به علویان بازگرداند و با علویان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان میداد.(1)
اصولا مأمون با توجه به رفتار هارون و جنایات او و اثر سوء آن در روحیهی مردم، میخواست زمینههای انقلاب و شورش را از بین ببرد و آنها را راضی نگه دارد، تا بتواند بر مرکب خلافت سوار باشد.
مأمون پس از آن که برادرش امین را نابود کرد و بر مسند حکومت تکیه زد، در شرایط حساسی قرار گرفت، زیرا موقعیت او به ویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسی بود و در میان طرفداران عباسیان که خواستار امین بودند و حکومت مأمون در مرو را با مصالح خود منطبق نمیدیدند، سخت متزلزل بود.
از سوی دیگر، شورش علویان، تهدیدی جدی برای حکومت مأمون محسوب میشد؛ چنان که در سال 199 هجری «محمد بن ابراهیم طباطبا» از علویان محبوب، به دستیاری «ابوالسرایا» قیام کرد و گروهی دیگر از علویان هم در عراق و حجاز قیامهایی داشتند و از ضعف حکومت استفاده کرده، بر برخی از شهرها مسلط شدند.
مأمون با کوشش بسیار توانست بر این آشوبها پیروز شود و از آن جا که ممکن بود ایرانیان هم به یاری علویان برخیزند، همانگونه که در
ابتدای کار بنیعباس هم داعیان عباسی برای سرنگونی بنیامیه از همین علاقهی ایرانیان به خاندان پیامبر و دودمان علی علیهالسلام استفاده کرده بودند، مأمون تاکتیکی اندیشید و به فکر افتاد که با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا علیهالسلام، پایههای لرزان حکومت خود را تثبیت کند.
پیداست که تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام، فقط یک تاکتیک حساب شدهی سیاسی بود، وگرنه کسی که برای حکومت، برادر خود را به قتل رسانده بود و در زندگی خصوصی از هیچ فسق و فجوری ابا نداشت، ناگهان چنان دیانت پناه نمیشود که از خلافت و سلطنت بگذرد. بهترین شاهد مکر و تزویر مأمون، نپذیرفتن پیشنهاد از سوی امام بود؛ چرا که اگر مأمون در گفتار و کردار خود صادق بود، هرگز امام که به حق شایستهی آن مقام بودند، طفره نمیرفتند، امام رضا علیهالسلام به مأمون فرمودند: قصد تو از این کار این است که مرد م بگویند علی بن موسی از دنیا روی گردان نیست؛ این دنیاست که بر او اقبال نکرده؛ آیا نمیبینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدی را نپذیرفته است.(2)
1) الامام الرضا، محمدجواد فضلالله، ص 91.
2) بحارالانوار، ج 49، ص 129.