نادر پس از سرکوب کردن همهی شورشها در افغانستان، حاکمانی دیگر برای شهرهای فتح شده منصوب کرد و خو با سپاهش به سوی غرب حرکت کرد. او ابتدا وانمود کرد که قصد دارد به بغداد برود، ولی در میان راه، مسیر را به سوی اصفهان تغییر داد. سپاه نادر، باشکوه هر چه تمام وارد اصفهان شد. نادر یکسره به سوی قصر سلطنتی رفت و حضور شاه رسید و در آنجا پیروی کامل خود را از شاه اعلام کرد. روز
بعد، نادر اعلام کرد که برای جنگی دیگر با عثمانی آماده است و از شاه خواست که پیش از حرکت سپاهیان به سوی عراق، از اردوی سپاه دیدن کند. شاه قبول کرد و به اردوی سپاهیان رفت. وی بنا به خواهش نادر، شب را در اردو به سر برد و شبانگاه سخت به بادهگساری پرداخت و چون کاملا مست شد، دشنامهای زشت گفت و حرکات ناشایست از خود بروز داد. نادر فرماندهان سپاه را به چادر شاه طهماسب برد و از آنان پرسید که آیا مردی با این حرکات و گفتار زشت لیاقت سلطنت دارد یا خیر.
محمدکاظم(1) در کتاب عالم آرای نادری شرح ماجرا را چنین باز گفته است:
چون حکام و سرکردگان، این سخن از نادر شنیدند، همگی از خوف و غضب نادری به لرزه در آمده، عرض نمودند: «ما نیز از کردار و افعال آن همیشه در عذاب بودیم و این مردی است بیخرد، پادشاهی است بیمدد، و افعال و کردار آن حمل بر سودا و مالیخولیا دارد.»
نادر از آنان خواست که نزد شاه طهماسب رفته، تاج و مهر شاهی را از او باز گیرند. چهار تن از سرداران نزد شاه رفتند و گفتند: «فدایت شویم، تمام اهالی چنان مصلحت و کنکاش نمودهاند، که شما را از پادشاهی عزل کنند. جیقه و مهر را تسلیم فرمایید که برده به صاحبقران زمان، نادر، بسپاریم.»
شاه طهماسب از این تقاضای فرماندهان سخت به حیرت افتاد و به نصیحت آنان پرداخت، اما عجز و لابهی طهماسب بیفایده بود. به قول محمدکاظم:
«هر چند آن پادشاه برگشته روزگار از این مقوله سخنان اظهار نمود، سرکردگان، سر خود را در جیب تفکر نهاده، پاسخ نمیدادند. سرانجام حسینعلی خان عرض نمود که تا بوده این جهان به کام یک نفر نبوده و چنین
بوده… ناچار شاه طهماسب جیقه و تاج پادشاهی را از سر برگرفته به امرای مذکور داده، آب حسرت از دیدهی گهربار فروریخت.»
با این همه نادر هنوز جرئت آن در خویش نمیدید که خود را پادشاه بخواند. از این رو، فرزند هشت ماههی طهماسب به نام عباس سوم را نامزد پادشاهی کرد و خود مقام نیابت سلطنت را برگزید. چند روز بعد پادشاه مخلوع (شاه طهماسب) را به خراسان فرستاد و دستور داد او را در آن جا زندانی کنند.(2)
نادر پس از چندی دوباره به نبردهایی تازه با عثمانیها پرداخت که در بیشتر آنها پیروزی با نیروهای ایران بود سرانجام در 26 محرم سال 1148 ه. ق نبرد سختی میان قوای ایران و عثمانی در گرفت که به شکست قوای عثمانی منجر شد. ولادیمیر مینورسکی در این باره مینویسد:
نادر به فتحی نمایان موفق شد. پنجاه هزار نفر از سپاه عثمانی، که از آن جمله عبدالله پاشا و سارو مصطفی پاشا والی دیار بکر بودند، جان سپردند.(3)
1) محمدکاظم مؤلف کتاب عالم آرای نادری (متولد 1333)از جوانی به خدمت نادر درآمد و در طی سالهای زندگی با او مفصلترین زندگی نامهی نادرشاه افشار را به رشتهی تحریر درآورد و امروزه این کتاب یکی از منابع اصلی پژوهش زندگی نادر است.
2) همان؛ ص 15 و 16.
3) همان؛ ص 17.