نوف بکالی گوید: کاری پیش آمد که نیاز شد خدمت حضرت علی علیهالسلام شرفیاب شوم. جندب، ربیع بن خثیم و برادرزادهاش، همام را – که از زهاد روزگار بود – همراه خود کردم. به امید دیدار امیرمؤمنان حرکت کردیم. زمانی که امیرمؤمنان از خانه آمد تا به مسجد رود، با وی همراه شدیم. به جماعتی رسیدیم که سرهایشان پایین بود، صورتهایشان پیدا نبود و با یکدیگر سخنان بیهوده میگفتند. آنان چون امام را دیدند، بیدرنگ از جای برخاستند و به حضرت سلام گفتند. حضرت پاسخ داد و پرسید: «شما کیستید؟» گفتند: «ای امیرمؤمنان! ما از پیروان شما هستیم.» امام فرمود: «خوب است.» سپس فرمود: «پس چرا آثار پیروان و زیبایی دوستانمان را در شما نمیبینم؟» آنان از شرمندگی خاموش گشتند. نوف گوید: جندب و ربیع بن خثیم پیش آمده، گفتند: «ای امیرمؤمنان! ویژگیها و نشانههای شیعیان و پیروان شما چیست؟» امام پاسخ نداد و اندکی درنگ کرد. سپس فرمود: «از خداوند بپرهیزید و رفتارتان را نیکو کنید. خداوند با پرهیزگاران و نیکوکاران
است.» همام – که عابدی کوشا بود – گفت: «به خداوندی که شما اهل بیت را بر همه گرامی داشت و شما را برای خویش برگزید و بر همه برتری داد، تو را سوگند میدهم که ما را از ویژگیهای شیعهی خود آگاه ساز.»
همام چنان پافشاری کرد که امام علی علیهالسلام خطبهی زیبای متقین را ارائه فرمود. همام (پس از شنیدن ویژگیهای پرهیزگاران) فریادی برآورد و با آن ناله، جان تقدیم جانان نمود.
همام را حرکت دادند، اما او – که رحمت خدا بر او باد – از دنیا رفته بود. ربیع اندوهگین شد و با چشمی گریان گفت: «ای امیرمؤمنان! چه زود پند و اندرزهایت در دل برادرزادهام اثر کرد! دوست داشتم من جای او بودم.»
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «آه! به خدا سوگند! از این پیشآمد بیمناک بودم.» سپس ادامه داد: «پند و اندرز رسا، بر کسانی که پند پذیرند، چنین اثر میکند.» راوی گوید: امیرمؤمنان شب همان روز بر پیکر همام نماز خواند و جنازهاش را تشییع کرد. ما نیز با او بودیم. راوی ادامه میدهد: نزد ربیع بن خثیم رفتم و آنچه را از نوف شنیده بودم، به او گفتم. ربیع چنان گریست که نزدیک بود جان دهد. سپس گفت: «برادرم (نوف) درست گفته است. تأثیر اندرزها و سخنان امیرمؤمنان در برابر دیدگان و گوشهایم رخ نمود.»