جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حجت و خبر از غیب

زمان مطالعه: 2 دقیقه

برخی از تاریخ‏نویسان از شخصی به نام حسین بن عمرو حکایت کنند:

بعد از شهادت و رحلت امام موسی کاظم علیه‏السلام عازم مدینه‏ی منوره شدم و به یکی از دوستان خود به نام مقاتل که همراه من بود گفتم: آیا ممکن است که فردا نزد این شخص برویم؟

مقاتل گفت: کدام شخص؟ منظورت کیست؟

پاسخ دادم: علی بن موسی علیهماالسلام.

گفت: سوگند به خدای یکتا، که تو رستگار نخواهی شد، چرا او را محترمانه نام نمی‏بری؟

همانا او حجت و خلیفه‏ی خداوند متعال است.

گفتم: تو از کجا می‏دانی که او امام است و حجت خدا می‏باشد؟

در جواب گفت: من شاهد هستم که پدرش، امام کاظم علیه‏السلام وفات یافت و فرزندش، حضرت علی بن موسی علیهماالسلام امام بعد از اوست؛ و نیز حجت خداوند در میان بندگان می‏باشد، سپس افزود: من هیچ موقع با تو نزد آن حضرت نخواهم آمد.

حسین افزود: پس به همین جهت، تصمیم گرفتم که تنها بر آن حضرت وارد شوم و از نزدیک او را ببینم.

فردای آن روز آمدم و هنگامی که وارد منزل حضرت شدم به من خطاب کرد و فرمود: ای حسین! به منزل ما خوش آمدی؛ و سپس مرا نزدیک خودش نشانید و ضمن دل‏جوئی و احوال‏پرسی، از مسیر راه پرسش نمود و من، جواب حضرت را پاسخ دادم و آن گاه گفتم: پدر شما در چه حالت و وضعیتی می‏باشد؟

پاسخ داد: پدرم رحلت کرد و از این دنیا رفت.

سپس سؤال کردم: امام و حجت خدا بعد از پدرت کیست؟

پاسخ داد: من امام بعد از پدرم می‏باشم و هر کس با من مخالفت نماید کافر می‏باشد.

و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبکار هستی؟

گفتم: شما بهتر می‏دانید. فرمود: مبلغ یک هزار دینار از پدرم طلب داری، که چون وارث و خلیفه‏ی او من هستم، آن‏ها را پرداخت می‏نمایم.

و پس از لحظه‏ای سکوت، فرمود: ای حسین! شخصی همراه تو به مدینه آمده است، که مقاتل نام دارد.

گفتم: آری، آیا او از دوستان و علاقه‏مندان شما می‏باشد؟

فرمود: بلی، به او بگو: تو بر حق هستی و در عقیده و نظریه‏ی خود پایدار و ثابت‏قدم باش.

بعد از این صحبت‏ها و خبر دادن از جریاناتی که تنها من دانستم، من نیز به امامت او معتقد شدم و ایمان آوردم.(1)


1) الثاقب فی المناقب: ص 493، ح 10.