اباصلت هروی حکایت کند:
روزی دعبل خزاعی – شاعر اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام – در شهر مرو به محضر مبارک امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام شرفیاب شد و اظهار داشت: یا ابن رسول الله! قصیدهای در شأن و عظمت شما اهلبیت، سرودهام و علاقهمندم آن را در محضر شما بخوانم؟
امام علیهالسلام فرمود: بخوان.
پس دعبل خزاعی قصیدهی خود را در حضور مبارک حضرت آغاز کرد؛ و چون به این شعر رسید:(1)
میبینم که حقوق و شئون اهلبیت در بین غیر صاحبانش تقسیم گشته، و دست ایشان از تمامی حقوق، قطع و خالی گشته است.
امام علیهالسلام شروع به گریستن نمود؛ و پس از لحظهای فرمود: راست گفتی، ای خزاعی! حقیقت را بیان کردهای.
و چون دعبل، این شعر را سرود:
هنگامی که در تنگدستی قرار گیرند و جهت احقاق حق خویش
به غاصبین مراجعه نمایند، آنها از پرداخت هرگونه کمکی امتناع میورزند و ایشان دست خالی خواهند بود.
حضرت دستهای مبارک خود را به هم میفشرد و کف دست پشت و رو مینمود و میفرمود: آری، به خدا سوگند، تمامی آنها را قبضه و غصب کردهاند.
و هنگامی که این شعر را خواند:
همانا من در دنیا از روزگار آن وحشت داشتهام؛ ولیکن امیدوارم بعد از مرگ – به جهت علاقه و محبت به شما اهلبیت – در أمنیت و آسایش قرار گیرم.
حضرت فرمود: ای دعبل! خداوند متعال تو را از سختیها و شداید قیامت در أمان دارد.
و همین که به این شعر رسید:
و قبر نفس زکیه – یعنی؛ امام موسی کاظم علیهالسلام – در بغداد است، خداوند متعال او را در عالیترین غرفهها و مقامات اخروی جای داده است.
امام علیهالسلام اظهار نمود: آیا مایلی دو قصیده هم من بسرایم و بر اشعارت افزوده شود؟
دعبل خزاعی عرضه داشت: بلی، یا ابن رسول الله!
پس حضرت رضا علیهالسلام چنین سرود:
و قبر دیگری در طوس خواهد بود، که چه ظلمها و مصیبتهائی
را متحمل شده و درونش را از زهر جفا به آتش کشیدهاند که تا روز محشر سوزان است.
و خداوند، حجت خود – یعنی؛ امام زمان عجل الله تعالی فی فرجه الشریف – را میفرستد و تمام ناراحتیها و اندوه ما اهلبیت را برطرف میگرداند.
بعد از آن، دعبل خزاعی سؤال کرد: این قبر از چه کسی است، که در طوس مدفون میگردد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: قبر خود من میباشد، و طولی نخواهد کشید که طوس محل تجمع شیعیان و زوار من گردد.
پس هر کس مرا در غریبی طوس – با معرفت – زیارت نماید، آمرزیده شود و در قیامت با من محشور خواهد شد.
سپس امام علیهالسلام به دعبل فرمود: لحظهای درنگ کن و از جای حرکتم منما.
و آن گاه خود حضرت وارد اندرون منزل شد؛ و پس از گذشت لحظاتی، خادم وی بیرون آمد و مقدار صد دینار تحویل دعبل خزاعی داد و اظهار داشت: سرور و مولایم فرمود: این پولها را خرجی راه خود قرار بده.
دعبل عرضه داشت: به خدا سوگند، که من برای پول نیامدم؛ و درهمها را برگرداند و گفت: اگر ممکن است لباسی از لباسهای حضرت به من داده شود،
پس چون خادم آن دراهم را خدمت امام علیهالسلام برد؛ و حضرت همان مقدار پول را با یک لباس مخصوص از لباسهای خود را برای دعبل ارسال نمود.
پس از آن که دعبل – ضمن جریانات مهمی که در مسیر راه برایش اتفاق افتاد – به منزل خویش وارد شد، کنیزی داشت که بسیار مورد علاقهاش بود، چشمش نابینا گشته و تمام پزشکان از معالجه و درمان آن عاجز و ناامید بودند، لذا مقداری از آن لباس حضرت را بر صورت و چشمهای کنیز مالید، که به برکت آن بلافاصله کنیز، بینائی خود را بازیافت….(2)
– همچنین محدثین و مورخین به نقل از دعبل خزاعی – که شخصا حکایت کند – آوردهاند:
روزی در خراسان به مجلس حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام وارد شدم، پس از گذشت لحظهای حضرت فرمود:
ای دعبل! شعری برای ما بخوان.
و من هم اشعاری را که خود، رد منقبت اهلبیت رسول الله علیهمالسلام سروده بودم، خواندم.
چون مقداری از آن اشعار را خواندم، حضرت گریست؛
چندان که حالت بیهوشی به حضرت دست داد و خادمی که کنار حضرت بود، به من اشاره کرد: ساکت باش؛ و من دیگر چیزی نخواندم تا آن که حضرت به هوش آمد.
بار دیگر فرمود: اشعارت را تکرار کن.
و من نیز تکرار کردم، مجددا حضرت در اثر گریهی بسیار، حالت اولیه را پیدا نمود و من ساکت شدم؛ و تا سه مرتبه چنین گذشت، تا آن که در مرحلهی چهارم اشعارم را تا آخر خواندم.
و در پایان، حضرت سه مرتبه فرمود: أحسنت، أحسنت، أحسنت. سپس امام رضا علیهالسلام دستور فرمود کیسهای که در آن سه هزار درهم سکه بود، به من داده شود و همچنین پارچههای گرانبهای زیادی را نیز به من عطا نمود.(3)
1) به ترجمه و مضموم اشعار اکتفا شده است.
2) إعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 68 – 66، عیون أخبار الرضا علیهالسلام: ج 2، ص 263، ح 34، رجال کشی: ص 504، ح 970، بحار: ج 49، ص 239، ح 9.
3) تجرید الأغانی: ج 2، ص 2087.