بیگمان، در چرایی پذیرش ولایتعهدی توسط امام علیهالسلام نیز کاستیهای مهمی رفته است؛ خاصه آنجا که آوردهاند مامون امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام را به مرگ تهدید کرد و ایشان از بیم جان، تکلیف مامون برای ولایتعهدی را گردن نهادند(1).. این گفته که معالاسف در برخی منابر، همواره تکرار میشود، سخت نامقبول است؛ چرا که واقعا نمیتوان قبول کرد که وجود پرفیض و باعظمتی که حجت خداوند بر زمین قلمداد میشود، صرفا و تنها از روی هراس، چنان تکلیفی را بپذیرد؛ که اگر فقط بیم و پرهیز از افتادن در مهلکه، ملاک تصمیمگیری ائمهی اطهار میبود، حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهماالسلام، هر آینه با یزید بیعت میفرمود و حماسهی کربلا هرگز آفریده نمیشد. بنابراین، شایسته و معقول نیست که تن دادن امام رضا علیهالسلام به ولایتعهدی مامون و سفر خراسان چنان سادهانگارانه تحلیل کنیم که باری، موجب وهن مقام امامت نیز بشود. البته ممکن است که بر راقم این سطور خرده گرفته شود که آن
روایتها که از امام رضا منقول است و بر اساس آنها امام علیهالسلام هراس از کشته شدن را دلیل پذیرش ولایتعهدی آوردهاند، چیست؟ در پاسخ به این اشکال، باید به نکاتی اشاره کرد که البته در نتیجهی همان «غلبهی گفتمان نوحهگرایانه بر نگرش آگاهانهی علمی» که در مقدمه آوردم – مورد بیاعتنایی بوده است:
نخست: آن دسته از احادیثی که از امام رضا علیهالسلام دایر بر اجبار ایشان در پذیرش ولایتهدی و به خاطر پرهیز از مهلکه، نقل شده، همه در پاسخ به کسانی بوده که با اشاره به زهد و انزواطلبی امام علیهالسلام، متعجبانه، بر این کار اشکال کردهاند؛ و معلوم است که امام علیهالسلام در آنها، به فراخور حال پاسخ گفتهاند. به عنوان مثال، آوردهاند که ریان بن صلت در مقام پرستش، به امام علیهالسلام عرض کرد که: «شما با کمال زهد و پارسایی که اظهار میدارید، ولایتهدی مأمون را پذیرفتهاید؟» که حضرتش در مقام پاسخ فرمودند:
«خدا خود میداند که من تا چه حد این کار را نمیپسندیدم؛ ولی وقتی امر دایر شد میان قبول این امر و کشته شدن، آن را بر قتل نفس برگزیدم».(2)
دوم: حضرت رضا علیهالسلام، همواره و بلافاصله در دنبال این دست سخنان، قیاسی مابین خویش و حضرت یوسف علیهالسلام نمودهاند که بس درخور تعمق است:
«آیا نمیدانند که یوسف پیامبر بود و چون اقتضاء کرد به
پادشاه مصر گفت: «اجعلنی علی خزائن الارض…»، مرا هم ضرورت و ناچاری، با کمال اکراه و ناخوشی به این کار کشید، و پس از اینکه مشرف به هلاک بودم، آن را به اکراه پذیرفتم و درین کار داخل نگشتم، مگر مانند کسی که از آن خارج شده باشد.»(3)
سوم: از حضرت امام رضا علیهالسلام احادیث متعددی در دست است که طی آنها حضرتش به صراحت از شهادت خود در خراسان خبر دادهاند:
«به خدا سوگند، پدرم از نیای گرامیاش از امیرالمؤمنین علیهالسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، برای من حدیث کرد که من در زمان تو [مأمون] مسموما از دنیا میروم و مظلوم کشته میشوم…»(4)
بنابراین، از یک طرف امام علیهالسلام نپذیرفتن ولایتعهدی را با امر خطیری چون «قتل نفس» مقایسه کردهاند، و از طرف دیگر، صراحتا شهادت خویش را در خراسان خبر دادهاند. آنچه که در مابین این دو، سخت جلب توجه میکند، قیاس با وضعیت حضرت یوسف علیهالسلام است. رمز این مقایسه چیست؟ نه اینکه یوسف مردم را از قحطی نجات داد و امام علیهالسلام از تشتت آراء و ناآگاهی در دین؟جالب توجه اینکه یوسف علیهالسلام – هم چنانکه از قرآن بر میآید –
خود، ریاست بر کشاورزی مصر را پذیرفت، چون در آن کار نفعی برای مردمان میدید؛ آیا جز این است که امام رضا علیهالسلام با به کارگیری این تمثیل، میخواستهاند به همان ترتیب، به دستاوردهای ولایتهدی خویش برای تودههای مردم، اشاره کنند؟
نکتهی دیگری که حجت را بر ما تمام میکند، حدیثی بسیار در خور تعمق از امام رضا علیهالسلام است که در آن، حضرتش در مقابل پرسش شخصی به نام محمد بن عرفه، نوع اجباری را که منجر به قبول ولایتعهدی مأمون شد، چنین وصف فرمودهاند: «همان چیز که جدم امیرالمؤمنین را واداشت که در شورا (شش نفری) شرکت نماید.»(5)
معلوم است که حراست از کیان اسلام، تنها انگیزهی حضرت علی علیهالسلام در مماشات با غاصبین بود؛ و درست به همین ترتیب بود که امام رضا علیهالسلام نیز سفر به خراسان و ولایتهدی را پذیرفتند تا با بهرهگیری از این موقعیت، به رفع و رجوع شبهات بپردازند.
به این ترتیب آشکار میشود که برای امام رضا علیهالسلام امر شهادت در هر صورتی مسلم مینموده است، لیکن ایشان با درک عمیق از موقعیت خویش، ولایتعهدی را به جهاتی قابل مقایسه با قصهی یوسف و عزیز مصر یا موضوع شرکت امیرالمؤمنین علیهالسلام در شورای شش نفره، پذیرفتهاند. از این هر دو تمثیل، فقط یک نتیجه مستفاد میشود و آن یاری رساندن به مردم و حفظ کیان اسلام است؛ نه بیم و پرهیز از مرگ.
1) درین باره رک به «عیون اخبار الرضا»: ج 36 – 35، 1.
2) دربارهی این حدیث، رک به «عیون اخبارالرضا»: ج 2، صص 312-311.
3) نقل از «عیون اخبارالرضا»: ج 2، صص 312-311؛ نیز برای دیدن حدیث دیگری که در آن حضرت موقع خویش را با یوسف علیهالسلام مقایسه کردهاند، رک به «همان»: صص 310-308.
4) نقل از «عیون اخبارالرضا»: ج 2، صص 314-313.
5) نقل از «عیون اخبارالرضا»: ج 2، صص 316-315.