جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بوی تعفن

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

هنگامی که استاد برای مداوا به نروژ می‏رود، شبی یکی از دوستان فرزند استاد – یعنی دکتر غلامرضا جعفری – آنان را برای شام، به منزل خود دعوت می‏کند. سر ساعت استاد و فرزندش به منزل او می‏روند. هنگام شام استاد ناراحت می‏شود و می‏گوید: «بوی تعفن می‏آید.»

دکتر غلامرضا جعفری گمان می‏کند تومور موجود در مغز استاد، فعالیت مراکز بویایی در مغز را دچار اختلال کرده است. به استاد توضیح می‏دهد که تعفنی در کار نیست، اما استاد از بوی تعفن ابراز ناراحتی کرده و از جا برمی‏خیزد و می‏رود. به ناچار دکتر غلامرضا جعفری همراه پدر از منزل دوستش خارج می‏شوند. صبح روز بعد دکتر غلامرضا جعفری با دوستش تماس می‏گیرد، تا از اتفاق شب گذشته، عذر بخواهد. اما با کمال شگفتی، دوستش می‏گوید که برای شام شب گذشته نتوانسته بود مرغ ذبح اسلامی بخرد و ناچار شده بود از مرغ‏های معمولی استفاده کند. آن دوست می‏گفت: «از این که داشتم مرغ غیر ذبح اسلامی به استاد می‏دادم، بسیار ناراحت بودم. خیلی خوش‏حال هستم که ایشان شام نخوردند.»(1)


1) فیلسوف شرق، ص 208.