جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بردباری و گذشت امام

زمان مطالعه: 5 دقیقه

امام موسی بن جعفر علیه‏السلام، امام رضا علیه‏السلام را وصی، و سرپرست اموال، و اولاد، و همسران، و مادران فرزندان خود قرار داد، بدون این که برای دیگر فرزندان خود، حق تصرف در چیزی را پس از درگذشت خویش قرار داده باشد، و در این باره وصیتنامه‏ای مرقوم، و پس از گواهی بسیاری از اهل‏بیت و اصحابش، آن را مهر فرمود، و لعنت فرستاد بر کسی که مهر از آن برگیرد، اما برادران امام رضا علیه‏السلام در باره این وصیت و ترکه پدر، با آن حضرت نزاع کردند، چنان که کافی به سند خود، از یزید بن سلیط، روایت

می‏کند که گفته است:

ابوعمران طلحی قاضی مدینه بود، هنگامی که امام موسی بن جعفر علیه‏السلام درگذشت، برادران امام رضا علیه‏السلام نزد طلحی آمدند.

عباس بن موسی گفت: خداوند تو را به صلاح آورد، و مردم را به تو بهره‏مند گرداند، در پایان این نامه گنجی و گوهری است، و برادر ما می‏خواهد آن را از ما پوشیده بدارد، و خود آن را بردارد، و ما را از آن محروم سازد، و پدر ما چیزی را به جای نگذارده مگر این که آن را ویژه او ساخته است، و اینک ما را عیالمند و محتاج رها کرده است، و اگر این نبود که نفس را جلو می‏گیرم، در پیش روی همه، خبر آن را به تو می‏دادم.

ابراهیم بن محمد، که از گواهان وصیت بود برخاست، و پرخاش‏کنان گفت، تو چیزی می‏گویی، که ما آن را از تو نمی‏پذیریم، و تو را تصدیق نمی‏کنیم، و تو از نظر ما رانده شده‏ای و سزاوار سرزنش و توبیخی، ما تو را، از خرد و کلان، به دروغگویی می‏شناسیم، و اگر در تو خوبی و خیری بود، پدر تو بدان داناتر بود، بلکه او به سبب این که ظاهر و باطن تو را خوب می‏شناخت، هرگز تو را حتی به دو دانه خرما هم امین نمی‏دانست.

سپس عمویش اسحاق بن جعفر برخاست، و گریبان او را گرفت، و به او گفت، تو سفیه و بی‏خرد و سبک‏مغزی اینها هم روی کارهای دیروز تو باشد.

دیگران که در آن مجلس بودند، با اسحاق همصدا شدند.

ابوعمران قاضی به علی بن موسی علیه‏السلام گفت: ای ابوالحسن برخیز، من نمی‏خواهم امروز به لعنت پدر تو، گرفتار شوم، به راستی پدرت، به تو اختیار وسیع داده است، و به خدا سوگند هیچ کس از پدر، داناتر به فرزند نیست، و هم به خدا سوگند می‏خورم، که پدر تو آن کسی نبود، که در خردش سبکی، و در رأیش سستی باشد.

عباس به قاضی گفت» خداوند تو را به صلاح آورد، مهر از نامه برگیر، و آن را بخوان.

ابوعمران گفت: نامه را باز نمی‏کنم، و لعنت پدر تو در آن روز برای من بس است.

عباس گفت: من نامه را می‏گشایم.

ابوعمران گفت: آن را بگیر.

عباس وصیتنامه را گشود. و هنگامی که خوانده شد، همه دانستند، که تنها علی بن موسی علیه‏السلام وصی پدر خود می‏باشد. و دیگر فرزندان امام موسی علیه‏السلام چه بخواهند

چه نخواهند، در تحت ولایت و سرپرستی آن حضرت، قرار دارند، و حق مداخله در امر صدقات و جز آن را ندارند. در نتیجه، گشودن وصیتنامه، برای علی بن موسی علیه‏السلام تأیید و سرافرازی و برای شاکیان مایه خواری و رسوایی شد.

سپس علی بن موسی علیه‏السلام رو به عباس کرد و فرمود: من می‏دانم. آنچه شما را بدین امور واداشته، بدهیها و وامهایی است که بر عهده دارید، ای سعید! برو و بدهیهای آنان را، برای من معین کن و سپس آنها را بپرداز همچنین زکات حقوق آنان را اخذ و رسید وجوه پرداختی و مفاصا حساب دریافت کن. به خدا سوگند تا زنده‏ام، کمک و یاری خود را از شما دریغ نخواهم داشت. شما هر چه می‏خواهید بگویید.

عباس گفت: آنچه به ما می‏دهی، بخشی از اموال ماست، و آنچه نزد تو داریم، بیشتر از این است.

علی بن موسی علیه‏السلام فرمود: هر چه می‏خواهید بگویید، آبرو، آبروی شماست، اگر نیکویی کنید در نزد خدا محفوظ خواهد بود، و اگر بدی کنید، خداوند آمرزنده و مهربان است. به خدا سوگند، شما می‏دانید که من در حال حاضر، فرزند یا وارثی جز شما ندارم، و آنچه را گمان می‏کنید، برای خود نگهداشته و ذخیره کرده‏ام برگشت آن به سوی شما، و برای شما خواهد بود، به خدا سوگند از زمانی که پدرت، که خداوند از او خشنود باد به دیار باقی شتافته است، مالک چیزی نشده‏ام، مگر این که در مواردی که می‏دانید آن را صرف کرده‏ام.

عباس برخاست، و گفت: به خدا سوگند چنین نیست، و خداوند تو را بر ما فرمانروا قرار نداده است، ولیکن حسادت پدر به مادر، و آنچه را او خواسته، چیزی است که خداوند آنرا، به او و تو، اجازه نداده است، و تو می‏دانی که من صفوان بن یحیی(1) جامه‏فروش را در کوفه می‏شناسم، و اگر به این شهر درآمدم، گلوی او را خواهم فشرد و تو هم با او خواهی بود.

علی بن موسی علیه‏السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، امام ای برادران من خداوند می‏داند، که من خواستار خرسندی شما هستم، پروردگارا اگر می‏دانی، که من

دوستدار اصلاح حال آنانم، با آنان خوشرفتارم، پاس پیوند آنان را دارم، به آنان مهربانم و برای اصلاح امور آنان، روز و شب می‏کوشم. پاداش نیکو به من مرحمت فرما، و اگر جز این است، تو خود دانای اسراری، به هر چه شایسته آنم پاداشم ده، اگر بد است بد، و اگر خوب است خوب. خداوندا، آنان را اصلاح فرما، و امور آنان را بهبود بخش و شیطان را از ما و اینها دور گردان، و بر فرمانبرداری خود، آنان را یاری ده، و آنان را به راه خودت هدایت فرما اما ای برادر، من خواستار خوشحالی شما هستم، در اصلاح امورتان کوشایم، و خدا را به آنچه می‏گویم، گواه می‏گیرم.

عباس گفت: من زبان‏آوری تو را، خوب می‏شناسم، و اینها در من، همچون نقش بر آب است(2)

عباس با این سخنان نسنجیده، گفتگوی خود را با برادرش امام رضا علیه‏السلام پایان داد، علی‏رغم این که امام علیه‏السلام با نرمی و بردباری با او سخن گفت، و با این که ثابت شد، حق با امام علیه‏السلام است. و با این که آن حضرت را بمحلی که شایسته مقام او نبوده کشانیده و به او ستم کرده‏اند، با این همه، هیچ سخن تلخ، و واژه سختی از آن حضرت شنیده نشد، و این خود نشانه‏ای است، بر بردباری زیاد، و گذشت بی‏اندازه امام علیه‏السلام.

همچنین با این که عباس، در برخورد با برادر و گفتگو با او، از حد خود تجاوز کرد، و سخنهای ناشایست و گزنده گفت، و به پدر خود، امام موسی بن جعفر علیه‏السلام تهمت زد، که حسد ورزیده، و به آنان ستم کرده و این گونه سخنان معمولا غیرت برانگیز است، اما امام علیه‏السلام همچنان آرام و بردبار ماند و نادانی و سبکسری برادر، او را از جای نبرد، و از حد تعادل خارج نساخت. به راستی این درجه حلم و گذشت از طرف امام علیه‏السلام، ظاهرسازی و تصنع‏کاری نیست بلکه اینها جاری از منبع خیر و اصل محبت است، که همه ائمه طاهرین علیهم‏السلام در حالت مواجهه با دیگران، و مبارزه‏جویی آنان، بدین صفت شناخته شده‏اند.

از نظر دیگر، امام علیه‏السلام سعی دارد، دیگران را به بردباری، و گذشت از بدی، وادار و تشویق فرماید، تا این را عنصر ضروری زندگی اجتماعی بدانند و از اهم لوازم اخلاق پاکیزه انسانی بشناسند، امام علیه‏السلام بردباری را سبب مزید عزت، و افزایش قدر و منزلت

انسان، تلقی می‏کرد، زیرا شکیبایی و گذشت، در هنگامی که انسان می‏تواند بدی را با بدی تلافی کند، و نمی‏کند، گویای نیرومندی انسان، در مهار کردن خشم، و نشانه سلطه و قدرت او بر جلوگیری از تحریکات نفس، در برابر تجاوزات است، و همین خویشتن‏داری موجب برانگیختن ستایش و بزرگداشت او از جانب دیگران است، بویژه اگر چنین انسانی دارای مسؤولیتهای حکومتی و منصبهای عالی باشد، که بردباری و گذشت، از هر چه برای او زیبنده‏تر و سزاوارتر است.

مردی بر مأمون وارد شد، مأمون خواست گردن او را بزند، امام رضا علیه‏السلام حضور داشت. مأمون گفت: ای ابوالحسن چه می‏فرمایی؟

امام علیه‏السلام فرمود: من می‏گویم:…. اگر نکویی کنی و از او درگذری، خداوند بر عزت تو می‏افزاید، مأمون او را بخشید(3)


1) ابومحمد بجلی موسوم به صفوان یحیی مولی بنی‏بجیله – جامه‏فروش کوفی وکیل امام رضا علیه‏السلام بوده است (مترجم).

2) کافی جلد 1 ص 319 – 316.

3) کشف‏الغمه ج 3 ص 143.