برای ما مقدور نیست که همگی احادیث امام رضا علیهالسلام را که در زمینههای مختلف فکری و معرفت و تاریخ به ما رسیده است در این جا گرد آوردیم، لیکن میتوانیم برخی از آنها را که درباره اصول عقاید و فقه و تاریخ است، و در جهت اهداف مورد نظر ماست در این فصل ذکر کنیم.
در سخنان و احادیث امام رضا علیهالسلام نکات بلند و جالب،و گنجینههایی از مطالب پرارزش وجود دارد که انسان عمق اندیشه و زیبایی تفسیر و حسن بیان را بدون وجود هرگونه تکلف و ابهام در تعبیر و دشواری در توجیه احساس میکند. مثلا هنگامی که از امام علیهالسلام درباره پارهای از احادیث نبوی صلی الله علیه و آله که در حالت اطلاق، غبار ابهامی در آنها وجود دارد، پرسش میشود آن بزرگوار چنان به آسانی و روشنی مراد واقعی را تعیین و بیان میفرماید، که به نظر میآید آن حدیث مفادی جز این ندارد.
شخصی درباه مدلول قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است: أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیهم اهتدیتم(1) همچنین: دعو الی أصحابی…(2) از آن حضرت پرسش کرد:
این دو حدیث از عمدهترین و اساسیترین مدارک اهل سنت و حدیث برای توثیق و عدالت عموم صحابه به شمار میآید و به استناد آنها برخی اعمال صحابه را که با
عدالت منافات دارد و نتوانستهاند آنها را تصحیح و توجیه کنند، صحیح بشمارند، و بگویند صدور این اعمال از آنها خطای در اجتهاد بوده است، لیکن امام علیهالسلام با کمال اخلاص و امانت تفسیر صحیح این گونه احادیث را به دست میدهد و به آسانی معنا و مقصود این احادیث را مشخص میسازد، امام علیهالسلام در پاسخ این پرسش میفرماید:
این درست است اما منظور آن صحابی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی را تبدیل و تغییر نداده باشد، سائل عرض میکند شما از کجا میدانید که آنها چیزی را تبدیل و تغییر دادهاند، امام علیهالسلام میفرماید: از این جا که آنها روایت میکنند پیامبر خدا فرموده است: روز قیامت مردانی از اصحابم از حوض من رانده و دور میشوند همانگونه که شتر بیگانه را از آب دور میسازند، من میگویم پروردگارا اینها اصحاب و یاران منند، در پاسخ من گفته میشود: همانا نمیدانی اینها پس از تو چه کردهاند، سپس آنها در زمره اصحاب شمال گرفته میشوند، و من در این هنگام میگویم: دوری و نابودی بر آنان باد(3)
امام علیهالسلام فرمود: آیا دریافتی که مقصود آن صحابی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و اله چیزی را تبدیل و تغییر نداده باشد…
بخاری حدیثی را که امام علیهالسلام بیان فرموده است با اختلاف در لفظ از طریق عبدالله بن مسعود از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرموده است:
أنا فرطکم علی الحوض و لیرفعن معی رجال منکم، ثم لیختلجن دونی، فأقول یا رب أصحابی فیقال: انک لا تدری ما أحدثوا بعدک(4)
یعنی: من پیشاپیش شما بر حوض وارد میشوم و مردانی از شما با من بالا میآیند سپس از من جدا میشوند، من میگویم پروردگارا اینها اصحاب منند، پاسخ میرسد: تو نمیدانی اینها پس از تو چه کردهاند.
این حدیث را بسیاری از حفاظ و محدثان اهل سنت، به صورتهای مختلف نقل کردهاند، که از لحاظ مفاد و مضمون با هم متحد است و از جمله احادیثی است که نزد
آنها تواتر معنوی دارد.
امام علیهالسلام با پاسخ صریح و مستدل خود، ما را بینیاز کرده است از این که برای عمل گروهی از اصحاب، که انحرافات بزرگی را تأیید کرده و بر آنها صحه نهادهاند به عذرهای پوچ و تکلفات ناروا دست زنیم، تا بتوانیم خطاها و اشتباهاتی را که از روی عمد و تصمیم مرتکب شدهاند تصحیح کنیم، همان خطاهایی که حافظان و محدثان اهل سنت برای تجویز و توجیه آنها هیچ مجوزی پیدا نکردهاند جز این که بگویند این اصحاب در اجتهاد خطا کردهاند و این هم با عدالت مفروض درباره آنها منافات ندارد. زیرا برای اینها ممکن نبود که مطلقا بنا را بر عدالت صحابی بگذارند با صرف نظر از هرگونه اعمال خوب و بدی که انجام داده است.
واقعا آن صحابی که شرف مصاحبت پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله را دریافته، و امانتدار دین گشته، و بنای این آیین را با ایمان و کردار خود نگهبان شده، و شایستگی آن را پیدا کرده است که در رفتار نمونه و پیشرو باشد، چنان که اما علیهالسلام میفرماید آن کس است که چیزی از دین را تبدیل و دگرگون نکرده باشد، اما برای آنهایی که در دین دگرگونی پدید آوردند به صرف این که به شرف مصاحبت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نائل شدهاند نمیتوان امتیازی که موجب برتری آنان بر دیگر مسلمانان باشد در نظر گرفت، زیرا آنها به مسؤولیت خود عمل نکردند، و امانتی را که لازم بود افرادی مانند آنها پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و انقطاع وحی، با وفاداری و اخلاص نگهداری کنند رها کردند.
حدیثی را که امام علیهالسلام از ابنمسعود نقل فرموده است، و شماری از حافظان و محدثان آن را در کتابهای خود آوردهاند در واقع به منزله تفسیری است بر حدیثی که در پیش ذکر شد، و توضیحی است از حقیقت آنچه در آن اراده شده است.
همچنین امام علیهالسلام درباره این که باید اعمال صحابه مورد نقد و بررسی قرار گیرد تفاوتی میان آنها و دیگر مسلمانان نمیگذارد و مصونیت موهوم ذاتی و عدالت فرضی آنها را از میان میبرد، و این طبق احادیث صریحی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده و همه حافظان و محدثان اطلاق آن احادیث را پذیرفته و به خود اجازه ندادهاند که در آنها قید و تفصیل قائل شوند.
امام علیهالسلام در حدیث دیگری به موجب صریح روایت نبوی صلی الله علیه و آله اثبات میفرماید که
برخی از کسانی که در زمره صحابه شمرده شدهاند صحابی نیستند و این بیان بر تلاشهای فریبکارانهای که در جهت توجیه لغزشها و انحرافات این گروه از اصحاب شده خط بطلان میکشد.
محمد بن اسحاق طالقانی روایت کرده است که مردی در خراسان سوگند خورد که معاویه از اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست و اگر غیر از این باشد زن خود را طلاق داده است، این قضیه در زمانی بود که امام رضا علیهالسلام در خراسان اقامت داشت، همه فقیهان فتوا دادند که با این سوگند دروغ زن او طلاق پیدا کرده است، در این باره از امام علیهالسلام پرسش شد، آن حضرت فتوا دادند که زن این مرد مطلقه نشده است، فقیهان نامهای به خدمت امام علیهالسلام فرستادند و نوشتند: ای فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از کجا دانستی که زن آن مرد مطلقه نشده است، امام علیهالسلام در کنار نامه آنها مرقوم داشت که من این را از روایتی که خودتان از ابیسعید خدری نقل میکنید دانستهام که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه به مسلمه در حالی که گروهی بر او گرد آمده بودند فرمود: «أنتم خیر و أصحابی خیر، و لا هجرة بعد الفتح(5)» و رسول خدا صلی الله علیه ؤ اله آنها را اصحاب خود قرار نداد. فقیهان از فتوای خود برگشتند و به قول امام علیهالسلام رجوع کردند.
امام علیهالسلام بدینگونه صفت صحابی بودن را از معاویه سلب میفرماید، همان عنوانی که سبب شده بود شخصیت او را در هالهای از قداست قرار دهند، و اعمال خلاف و انحرافات بزرگ او را که آثار و نتایج شوم آنها در ساختمان نظام حکومتی اسلام پس از او به جای ماند، نادیده انگارند و در برابر آن همه تبهکاری این عذر را بیاورند که او صحابی بوده است، و عمل صحابی را جز به صورتی که با عدالت او سازگار باشد نمیتوان توجیه کرد، و اگر امکانی برای این توجیه و حمل اعمال او بر صحت به دست نیاورند، بگویند: مجتهد بوده، و خطا کرده است، هر چند این بخشش به او از کیسه دین باش، ما اگر این را بپذیریم که انحرافات صحابه و اعمال آنها با هرگونه انگیزهها و آثار، باید به صحیحترین وجه ممکن توجیه شود، درباره معاویه و اعمال زشت و انگیزههای مشکوک او که به کلی از محدوده دین خارج و در جهت دشمنی با اسلام است پذیرفتنی نیست و دلیلی وجود ندارد، که کسی درصدد دفاع از او برآید و تبهکاریهای او را
مشروعیت دهد، و آنها را نتیجه خطای در اجتهاد به شمار آورد و از این راه او را به اجرای واحد مأجور بداند، زیرا فرض مصونیت ذاتی شامل کسانی مانند معاویه نمیشود، چه او صحابی نیست و باید مانند دیگر مسلمانان اعمال او مورد نقد و بررسی قرار گیرد و اظهار نظر درباره او بسته به نتیجه این کار است.
دلیلی را که امام علیهالسلام درباره نفی صحابی بودن مسلمه در روز فتح مکه بیان فرموده که معاویه هم از آن جمله است، از ژرفترین و استوارترین استدلالهایی است که در این باره شده است، زیرا این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه میان اصحاب خود و دیگران مانند مسلمه تفاوت قائل شده اشاره است بر این که به کسانی که در روز فتح مکه بر اثر فشار قدرت و در نتیجه مغلوبیت وارد اسلام شدهاند نمیتوان عنوان صحابی داد، و اگر اینها ضعف موقعیت خود و استحکام موضع خصم را احساس و درک نمیکردند که چارهای جز تسلیم و پذیرش اسلام ندارند رفتار آنها چیز دیگری بود.
مأمون از امام علیهالسلام درباره این که چرا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به قسیم الجنة و النار یعنی قسمتکننده بهشت و دوزخ نامیده شده پرسش کرد.
امام علیهالسلام در پاسخ او فرمود: آیا ندیدهای که پدرت از پدرانش از عبدالله بن عباس نقل کرده که گفته است: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میگفت: «حب علی ایمان بغضه کفر(6)»؟
مأمون گفت: آری.
امام علیهالسلام فرمود بنابراین اگر تقسیم بهشت و دوزخ براساس دوستی و دشمنی با وی باشد، او قسمتکننده بهشت و دوزخ است.
مأمون گفت: ای ابوالحسن! خداوند مرا پس از تو زنده نگذارد، گواهی میدهم که تو وارث علم پیامبر خدایی صلی الله علیه و آله.
اباصلت هروی گفته است: هنگامی که امام علیهالسلام به منزل خویش بازگشت نزد او رفتم و عرض کردم ای فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چه پاسخ نیکویی به امیرالمؤمنین دادی.
امام علیهالسلام فرمود: ای اباصلت من به طریقه خودش با او سخن گفتم، همانا من از پدرم شنیدم که او از پدرانش از علی علیهالسلام نقل میکرد که فرموده است:
«قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یا علی أنت قسیم الجنة یوم القیامة، تقول للنار: هذا لی و
هذا لک(7)..».
شاید مأمون از نظر فکری نتوانسته بود بپذیرد که امیرالمؤمنین علیهالسلام بیواسطه قسمتکننده بهشت و دوزخ باشد، چنان که اسلوب سؤال او از امام علیه السلام حکایت از همین دارد، به امام علیهالسلام عرض میکند:
ای ابوالحسن! مرا آگاه کن که جدت امیرالمؤمنین، چگونه قسمتکننده بهشت و دوزخ است و معنای این چیست، من در این باره زیاد اندیشیدهام.
پاسخ امام علیهالسلام به مأمون حقیقت واقعی بوده، و با آنچه برای اباصلت بیان فرموده مبنی بر این که تقسیم به صورت مباشر و مستقیم خواهد بود و تنها معنوی نیست، منافات ندارد. همچنان که امام علیهالسلام در پاسخ خود به مأمون تصریح نفرموده است که این تقسیم به صورت غیر مباشر خواهد بود زیرا پاسخ آن حضرت به مأمون منحصر به بیان علت اتصاف امیرالمؤمنین علیهالسلام به این صفت است.
در حدیث دیگری است که از امام علیهالسلام پرسش شده که چرا امیرالمؤمنین علیهالسلام در هنگامی که خلافت و زمامداری مردم را داشت فدک را مسترد نفرمود.
امام علیهالسلام فرمود: برای این که ما خاندانی هستیم که چنانچه زمامدار شویم، گرفتن حقوق خود را از کسانی که به ما ستم کردهاند به خدا واگذار میکنیم، زیرا ما سرپرست مؤمنانیم، و تنها برای حفظ حقوق آنها در برابر ستمکاران حکومت را میپذیریم و درصدد اخذ حقوق خودمان نیستیم.
شاید امام علیهالسلام نخواسته است هدف اصلی و منظور حقیقی حضرت زهرا علیهاالسلام را از مطالبه فدک برای پرسشکننده بیان کند، برای این که فدک به تنهایی و بالذات، از نظر اهلبیت علیهمالسلام چیزی به حساب نمیآمد و اهمیتی نداشت زیرا در بذل دارایی و صرف توش و توان زندگی در راه حفظ آبروی مسلمانان و مقابله با دشمنان داخل و خارج، کسی از آنان سخاوتمندتر نیست اما مطالبه فدک برای اثبات حق ولایت اهلبیت علیهمالسلام و به منزله هشداری آگاهانه برای بیدار ساختن وجدان مسلمانان بوده است، که اگر مقدر میبود به پیروزی برسد در نظام حکومتی اسلام دگرگونیهای بزرگ پدید آمده و چهره
فعلی تاریخ عوض شده بود، چنان که وقتی دورانی که لازم بود فدک نقش خود را در مسیر حرکت عمومی اسلام ایفا کند به سر آمد و دیگر بر این دعوا اثری مترتب نمیشد و انگیزههای مطالبه آن از میان رفته بود، روش اهلبیت علیهمالسلام نیز در این باره دگرگون شد و فدک چیزی جز ارزش مالی خود را نداشت، ولی داستان آن در تاریخ باقی مانده است تا رمزی بر حقوق ضایع شده اهلبیت علیهمالسلام باشد. زمخشری در ربیعالابرار نقل میکند که:
هارونالرشید به موسی بن جعفر علیهالسلام گفت که فدک را بگیر، امام علیهالسلام امتناع فرمود، و چون هارون اصرار کرد فرمود من آن را با حدود خودش میگیرم.
هارون گفت: حدود آن چیست؟
امام علیهالسلام فرمود: حد اول آن عدن است. رنگ چهره هارون دگرگون شد.
هارون گفت: حد دوم آن چیست؟
امام علیهالسلام فرمود: سمرقند، رنگ چهره هارون تیره شد.
هارون گفت: حد سوم چیست؟
امام علیهالسلام گفت: افریقا، رنگ چهره هارون سیاه شد.
هارون گفت: حد چهارم چیست؟
امام علیهالسلام فرمود: حاشیه دریا و آنچه نزدیک بحر خزر و ارمنستان است.
هارون گفت: پس چیزی برای ما باقی نمانده است و جای خود را با جای من تغییر بده!…
امام علیهالسلام فرمود: من تو را آگاه کردم که اگر حدود آن را بگویم آن را بازپس نمیدهی.
از این گفتگوی روشنگرانهای که میان امام موسی بن جعفر علیهالسلام و هارونالرشید واقع شد، میتوانیم جهت اهمیت فدک و بعد وسیع آن را درک کنیم و بدانیم که فدک زمین و نخل نیست، بلکه هدفی است مذهبی و بزرگ که با مدلول و عمق دین پیوند و اهمیت مشترک دارد.
دیگری از آن حضرت پرسید، چگونه مردم امیرالمؤمنین علیهالسلام را با این که به فضایل و سبقت او در اسلام و موقعیت او در نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آگاهی داشتند، رها کردند و به
دیگری روآوردند!…
امام علیهالسلام فرمود: سبب این که امیرالمؤمنین علیهالسلام را با این که فضایل او را میدانستند، ترک و به دیگران گراییدند جز این نبود که او بسیاری را که به دشمنی با خدا و پیامبر او صلی الله علیه و آله برخاسته بودند، و اجداد و پدران و برادران و عموها و خالوها و نزدیکان آنها بودند به قتل رسانیده بود از این رو کینه او را در دل داشتند و نمیخواستند بر آنها فرمانروا شود ولی از دیگران چیزی در دل نداشتند، زیرا آنان در پیش روی پیامبر خدا صلی الله علیه و اله مانند او جهاد نکرده بودند، به همین علت از او روگردان و به دیگران مایل شدند.
پاسخ امام علیهالسلام در این باره نشان میدهد که در اعماق وجود مردم هنوز انحرافاتی وجود داشته است که از دوران جاهلیت سیاه مایه میگرفته و ریشه در آن جا داشته است، وگرنه کنار زدن علی علیهالسلام از مسند خلافت و مسؤولیتهای حکومت با همه شایستگیها و امتیازات بزرگی که او را از دیگران جدا میساخت، امری نبود که تصادف آن را به وجود آورده باشد، بلکه این رویداد نتیجه فعالیت منظمی بود که از زمانی که از شمشیر علی علیهالسلام خود دشمنان خدا چکیدن گرفت آغاز شد و تا آنگاه که خانهای در میان عرب نماند مگر این که شمشیر علی علیهالسلام شیونی در آن برپا کرده باشد ادامه داشت.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خطر موقعیت و دشواری وضع علی علیهالسلام را پس از درگذشت خود میدانست، و توجه داشت که اعراب در کمین اویند تا از جهاد سرسختانه وی در راه خدا انتقام گیرند، از این رو سخنان آن حضرت درباره علی علیهالسلام با چنان صراحتی بود که راه هرگونه ضدیت و مخالفت را با او میبست، اما کینهها و انتقاموجوییها مانع شد. از علی علیهالسلام نقل شده که فرموده است: این سرآغاز بدبختی حق و عدالت است. لذا ما برای برگشت افکار عمومی از علی علیهالسلام پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دلیلی جز آنچه امام رضا علیهالسلام بیان فرموده است نمییابیم، زیرا اگر ما بخواهیم نصوصی را که صراحت بر خلافت بیچون چرای علی علیهالسلام پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دارد کنار بگذاریم و تنها عقل را با معیارها و موازین منطقی که دارد حاکم قرار دهیم، تا کسی را که سزاوار است جانشین پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله شود تعیین کند، بیشک در حکم او کسی را جز علی علیهالسلام بهرهای نیست، به همین جهت اگر کینهتوزی و انتقامجویی سبب کنار زدن علی علیهالسلام از خلافت نباشد هر منصفی در پاسخ پرسش از علت این رویداد درمیماند.
دیگری از امام رضا علیهالسلام میپرسد: ای فرزند پیامبر خدا مرا آگا گردان چرا علی بن ابیطالب پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیست و پنج سال با دشمنانش نجنگید ولی در دوران حکومتش با آنها به نبرد برخاست.
امام علیهالسلام فرمود: او به پیامبر خدا صلی الله علیه و اله اقتدا کرد که پس از بعثت در مدت سیزده سال اقامت خود در مکه و پس از هجرت به مدینه تا مدت نوزده ماه، با مشرکان جهاد نکرد، و این به سبب کمی یار و یاور بود، همینگونه علی علیهالسلام نیز به علت کمی یاران از مبارزه با دشمنانش خودداری فرمود. لذا همان طور که به رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علت رها کردن جهاد در سیزده سال اقامت خود در مکه و نوزده ماه آغاز هجرت، خللی وارد نمیشود، به امامت علی علیهالسلام نیز به سبب ترک مبارزه با دشمنانش زیانی وارد نیست، زیرا علت خودداری آنها از جهاد یک چیز بوده است.
آنچه امام علیهالسلام در این باره فرموده است پاسخ مناسبی است به کسانی که گفتهاند روش مسالمتآمیز علی علیهالسلام در برابر دشمنانش در طول بیست و پنج سال، دلیل است بر این که آن حضرت شرعیت حکومت خلفا را پذیرفته، و یا این که از حق خود در قبال آنها صرفنظر کرده است.
نکات جالب حدیث مذکور این است که امام علیهالسلام موقعیت علی علیهالسلام را در برابر دشمنانش پیش از زمامداری، با موقعیت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیش از هجرت و مدتی پس از آن، همانند کرده، و سبب خودداری آنانرا از جهاد در هر دو مورد کمی یار و یاور بیان فرموده است، در این صورت چنانچه خودداری امام از جهاد در راه به دست آوردن حق خود موجب بطلان امامت او باشد لازم میآید که امتناع پیامبر صلی الله علیه و اله از جهاد در مدتی که ذکر شد باعث بطلان رسالت او شود و چون این تالی درست نیست مقدم باطل است، علاوه بر این استدال مذکور درباره امامت دیگر ائمه اهلبیت علیهمالسلام نیز جاری و صادق میباشد.
دیگر از احادیث امام رضا علیهالسلام روایتی است که ابراهیم بن محمد همدانی نقل کرده و گفته است:
به ابیالحسن الرضا علیهالسلام عرض کردم: به چه سبب خداوند فرعون را که به او ایمان آورده و به یگانگی او اعتراف کرده بود غرق کرد؟
امام علیهالسلام فرمود: به سبب این که فرعون زمانی که عذاب الهی را مشاهده کرد ایمان آورد، ایمان در هنگامی که عذاب خدا فرامیرسد پذیرفته نیست، و این حکم خداست که در گذشته و حال جاری است، چنان که در قرآن فرموده است: فلما رأواع بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین، فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا(8) همچنین فرموده است: یوم یأتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی ایمانها خیرا(9)
فرعون این چنین بود هنگامی که خود را دستخوش غرق و نابودی دید گفت آمنت أن لا اله الا الذی آمنت به بنو اسرائیل و أنا من المسلمین(10) از این رو به او گفته شد: آلآن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین، فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة(11)
این حدیث برای کسی که بخواهد پند و عبرت گیرد عبرت و موعظه است، زیرا ایمان به خدا و بازگشت به او در هنگامی که درهای نجات بر روی انسان بسته شده و نومیدی بر دل او سایه افکنده ایمان نیست، بلکه ایمان اعتقاد به خدا و تسلیم در برابر اراده او در هر دو حالت امید و نومیدی است.
دیگر از احادیث امام رضا علیهالسلام این است که فرمود: هر کس مسلمان بینوایی را دیدار کند، و به او جز به گونهای که به توانگران سلام میکند، او را سلام گوید، در روز رستاخیز خداوندرا در حالی که بر او خشمگین است دیدار خواهد کرد.
امام علیهالسلام در این حدیث مفهوم جالبی از اخلاق اصیل اسلامی که هر مسلمانی باید آن
را در رفتار خود با برادر مسلمانش رعایت کند به دست میدهد، و به راستی اسلام از لحاظ نظام اخلاق فردی رفتاری که آحاد مردم باید به یکدیگر داشته باشند بیمانند و ممتاز است، زیرا در این نظام، مالدار به سبب مالش بر نادر و بیچیز برتری و امتیاز ندارد و همه مسلمانان در سایه اسلام برابر و یکسانند.
دیگر از احادیث امام رضا علیهالسلام روایتی است که نقل شده ابنسکیت از آن حضرت پرسید:
برای چه خداوند موسی بن عمران را معجزه عصا و ید بیضا و ابزار مبارزه با سحر برانگیخت، و عیسی را با طب و محمد صلی الله علیه و آله را با معجزه بیان، مبعوث فرمود؟
امام علیهالسلام فرمود: برای این که خداوند متعال هنگامی که موسی را به پیامبری برانگیخت، در میان مردم او سحر رواج و بر هر دانش دیگر غلبه داشت، و موسی علیهالسلام از جانب خداوند برای آنها چیزی آورد که مردم مانند آن را ندیده و با دانش خود نمیتوانستند با آن مقابله کنند و با این معجزه، سحر آنها را باطل و حجت را بر آنان تمام کرد، و خداوند تبارک و تعالی عیسی را در زمانی به پیامبری فرستاد که بیماریها شیوع داشت و مردم نیازمند پزشکی و درمان بودند و او از طرف پروردگار چیزی برای آنها آورد که نزد آنها بیسابقه بود، زیرا مردگان را زنده و کوران مادرزاد و پیسها را به فرمان خداوند بهبود میداد و بدینگونه حجت را بر آنها تمام میفرمود، اما محمد صلی الله علیه و آله را خداوند متعال هنگامی به پیامبری مبعوث داشت که بر مردم زمان او سخن و سخنوری غلبه داشت (و گمان میکنم فرمود:… و شعر) از این رو خداوند متعال با نزول قرآن و مواعظ و احکام آن برهان آنها را باطل ساخت.
ابنسکیت عرض کرد: به خدا سوگند من مانند تو را هرگز تا به امروز ندیدهام، بیان فرمایید امروز چه چیزی بر مردم حجت قرار داده شده است؟
امام علیهالسلام فرمود: عقل حجت و راهنماست، به وسیله آن کسی را که به صدق از خدا سخن میگوید میشناسی و در نتیجه تصدیق او میکنی، همچنین به سبب عقل کسی را که بر خدا دروغ میبندد تشخیص میدهی و به تکذیب او میپردازی.
ابنسکیت عرض کرد: به خدا سوگند پاسخ درست همین است.
اما معجزه عبارت است از عملی غیر عادی که انسان معمولی برحسب توانایی و کارایی محدودی که دارد از انجام دادن آن ناتوان است، و تفاوت میان سحر و معجزه این است که سحر عملی واقعی و غیر عادی نیست بلکه تردستی و چالاکی در کار است که شخص با مشاهده آن خیال میکند حقیقت چیزی دگرگون شده و یا صورت آن از بین رفته و به شکل دیگری درآمده است و این خیال برانگیزی بیشتر به سبب این است که بیننده را تحت تأثیراتی پنهانی قرار میدهند که در نتیجه رنگ یا صورت معینی از نظر او پوشیده میماند، و گفتار خداوند متعال در داستان موسی و ساحران بر همین معنا دلالت دارد که میفرماید: فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم أنها تسعی(12) بنابراین سحر در حقیقت چیزی جز خیال برانگیزی و فریبکاری و شعبدهبازی نیست، لیکن معجزه پدیدهای است حقیقی و واقعی که به منظور اثبات صدق نبوت، و اتمام حجت بر مردم، اقامه میشود، و این از جانب خداوند است و با سحر تفاوت دارد، و به هیچ روی ناشی از تأثیر در نفوس یا پیچیدگی اعمال و چالاکی حرکات نیست، بلکه نموداری است از توسعه نیروی تصرف و تأثیر انسان در اشیا که به قدرت پروردگار به وقوع میپیوندد، چنان که خداوند متعال در شرح داستان عیسی علیهالسلام فرموده است و رسولا الی بنیاسرائیل أنی قد جئتکم بآیة من ربکم أنی أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فأنفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابری الأکمه و الأبرص و أحیی الموتی بأذن الله.(13) و نیز فرموده است «و ما کان لرسول ان یأتی بأیة الا باذن الله لکل اجل کتاب»(14) همچنین فرموده است «و ما کان لنا ان نأتیکم بسلطان الا باذن الله»(15)
بنابراین معجزه نشانه و آیتی است از آیات الهی که به دست پیامبران جاری میشود،
تا حجت بر مردم تمام شود و از تکذیب، بازایستند و به آنان ایمان آورند.
برای هر یک از پیامبران معجزهای خاص است که ضمن این که با معجزات پیامبران دیگر تفاوت دارد، با حالت پدیدهای که بر اوضاع زمان او حاکم است، متناسب میباشد، تا این که معجزه اثرات خود را در مردم هر دوره تحقق بخشد چنان که مفاد حدیث امام علیهالسلام نیز همین است.
بنابراین معجزات پیامبران، همانگونه که مفاد آیات و روایات دلالت دارد، ناشی از تأثیرات نیروی عادی بشری نیست، بلکه نتیجه قدرتی است شگرف و برتر از توان انسان که خداوند به مقتضای ضرورت دعوت، و اقامه حجت بر خلق پیامبران خود را بدان مخصوص داشته است. اما معجزاتی که در مقام اثبات امامت ائمه هدا علیهمالسلام و استدلال بر اولویت آنان برای منصب خلافت نقل شده است، نسبت به آنان شگفتی ندارد، زیرا خداوند آنها را برای جانشینی خود در روی زمین برگزیده، و بر ودایع رسالت،و خلافت پیامبرش صلی الله علیه و آله امین دانسته است، ولی آنچه لازم است در این باره مورد بحث قرار گیرد، اثبات صدور بسیاری از این معجزههاست که باید برای آنها دلایل قابل قبولی آورده شود. با این حال ائمه علیهمالسلام برای اثبات صحت امامت خود بیش از ویژگیهایی که از نظر علوم و معارف و اخلاق بدان ممتاز بودهاند، نیازی به معجزه دیگری ندارد زیرا همین ویژگیها در حقیقت معجزه بوده و برای اثبات حقانیت آنها کافی است.
گفته شد که معجزه عبارت است از عملی غیر عادی و برتر از توان بشری که ضمن ویژگی خود با پدیدهای که بر اوضاع اجتماعی هر دورهای حاکم است متناسب میباشد، پدیدهای که در دوران ائمه علیهمالسلام در سطح اجتماع ظهور و غلبه داشت، علم و دانش بود، از این رو ضروری بود معجزهای که امامت آنان را اثبات کند، دانشی اعجازآمیز و حیرتانگیز باشد تا به وسیله آن در همه سطوح بر مردم زمان خود برتری و رهبری داشته باشند، از امام رضا علیهالسلام درباره نشانهای که امام در زمان خودش بدان شناخته میشود، و میتواند دلیل و حجت بر امامت او باشد، پرسش شده است امام علیهالسلام در پاسخ او فرموده است: دانش و استجابت دعا….
آن حضرت درباره ی نشانه های امام می فرماید:
دلایل امامت دو صفت است، دانش و استجابت دعا، و آنچه امام درباره حوادث
آینده آگاهی میدهد بنابر میثاقی که جبرئیل از جانب خداوند رازدان با پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله داشته و از آن حضرت به امام از طریق پدرانش به ارث رسیده است.
بیان امام علیهالسلام در این مورد نمایانگر این است که باید معجزه با پدیدهای که بر اوضاع جامعه حاکم است متناسب باشد تا حجت بر مردم تمام شود، چنان که دو نشانهای را که برای شناخت امام ذکر میفرماید در شخص آن حضرت و دیگر امامان علیهمالسلام به حد وفور موجود میدانیم، و آنها را بر صحت امامت آنان معجزههایی کافی میشناسیم، و خود را نیازمند نمیبینیم که برای اثبات امامت آنها به معجزات دیگری استدلال جوییم که شاید برای اثبات بسیاری از آنها راهی وجود نداشته باشد. همچنین این سخن رد صریحی است بر این تهمت که ائمه علیهمالسلام ادعای علم غیب دارند، برای این که از مغیبات و رویدادهای آینده خبر میدهند، بلکه به مقتضای این بیان همه اینها علومی اکتسابی بوده و آنها را به فرمان الهی از جد خود پیامبر خدا صلی الله علیه و اله به ارث برده و به آنها اختصاص یافتهاند، تا برتری آنان بر مردم آشکار شود و با این ویژگیها از دیگران ممتاز باشند.
از احادیث امام رضا علیهالسلام درباره امام مهدی عجل الله تعالی فرجه روایتی است که حسین بن خالد نقل کرده و گفته است که به امام رضا علیهالسلام عرض کردم: قربانت شوم عبدالله بن بکیر حدیثی از عبید بن زراره نقل میکند، امام علیهالسلام فرمود: آن حدیث چیست؟ عرض کردم: عبید بن زراره روایت کرده است که در سالی که ابراهیم بن عبدالله بن حسن خروج کرد، اباعبدالله علیهالسلام را دیدار و به او گفته است: فدایت شوم، این مرد سخنهایی به هم راست کرد و مردم هم به سوی او شتافتند، شما چه فرمان میدهید؟ امام ابوعبدالله علیهالسلام فرمود: از نافرمانی خداوند بپرهیزید، و مادام که زمین و آسمان در آرامش است شما هم آرام باشید. راوی میگوید: عبدالله بن بکیر میگفت: اگر عبیدبن زراره در نقل خود صادق باشد لازم میآید که دیگر خروج و قیام قائمی نباشد.
امام ابوالحسن الرضا علیهالسلام فرمود: حدیث به همانگونه که عبید روایت کرده صحیح میباشد، ولی تأویل عبدالله بن بکیر نادرست است، زیرا مقصود اباعبدالله علیهالسلام در این که فرموده مادام که آسمان آرام است یعنی تا صحیحه آسمانی به نام امام قائم علیهالسلام شنیده نشده و منظور از آرامی زمین تا فرارسیدن خسف و فرورفتن سپاهیان (سفیانی) در درون آن
است که (این دو نشانههای ظهور امام مهدی علیهالسلام است).
شاید این حدیث از جمله احادیث متشابهی به شمار آید که پیش از این در روایتی از امام رضا علیهالسلام از آنها سخن رفته است و بر عبدالله بن بکیر بود که درباره امام مهدی علیهالسلام به روایات غیر متشابه و صریح اهلبیت علیهمالسلام مراجعه کند، تا دچار اینگونه اشکالات و اشتباهات بزرگ نشود.
از احادیث امام رضا علیهالسلام در باب فقه و احکام روایتی است که عبدالله بن طاووس نقل کرده و گفته است:
به ابیالحسن الرضا علیهالسلام عرض کردم: من پسر برادری دارم که همسرش دختر من است، این مرد شراب مینوشد، و صیغه طلاق دخترم را تکرار میکند.
امام علیهالسلام فرمود: اگر از برادران شیعی توست باکی نیست، و اگر از غیر آنهاست دخترت را از او رها کن، زیرا او قصد جدایی کرده و دخترت را طلاق داده است.
عرض کردم: فدایت شوم، آیا این حدیث از ابیعبدالله علیهالسلام نیست که فرموده است: بپرهیزید از این که زنان را یک جا و در یک مجلس سهطلاقه کنید، زیرا آنان همچنان شوهردار باقی میمانند.
فرمود: این در مورد برادران شیعی شماست، و شامل غیر آنها نیست، زیرا هر کس دین قومی را بپذیرد، احکام آن دین بر او لازم و جاری میشود.
فقیهان با تمسک به این روایت و امثال آن، تمامی اعمالی را که پیروان مذاهب دیگر در زمینه تکالیف و همچنین امور فردی طبق مذهب خود انجام میدهند صحیح دانستهاند بجز زکات را که بنابر مذهب اهلبیت علیهمالسلام مطابق نصوص خاصی که رسیده و این عموم را تخصیص داده، چنانچه زکات اخراج شده به مصرف غیر شیعی مذهبان رسیده باید دوباره اخراج شود و به مصرف مستحقان مؤمن به این مذهب برسد.
اما در مورد طلاق که در این جا مورد بحث است، مذهب اهلبیت علیهمالسلام این است که سهطلاقه کردن زن در یک مجلس به این نحو که بگوید: «هی طالق ثلاثا» بدون این که میان اینها دوبار رجوع وجود پیدا کند، طلاق بائن شمرده نمیشود، بلکه در صورت وجود بقیه شرایط طلاق، مانند حضور دو نفر عادل و عدم اجبار، و این که زن از حیض پاک
باشد و در این دوره از پاکی، شوهر با او نزدیکی نکرده باشد و وجود دیگر شرایطی که در طلاق معتبر است، بنابر مشهور دو طلاق(16) محسوب میشود، و برخی فتوا به بطلان دادهاند چنان که ظاهر حدیث دلالت بر همین دارد، و اگر طلاق دهنده بگوید «هی طالق» و آن را سه بار تکرار کند، بنابر مذهب امامیه یک طلاق شمرده میشود، و تکرار این جمله بلااشکال باطل است. لیکن دیگر مذاهب اسلامی به هر دو صورتی که ذکر شد طلاق را محقق و بائن میدانند، و رجوع مرد را به زن تنها پس از آن که به نکاح مرد دیگری (محلل) درآید، جایز میشمارند.
دیگر از احادیثی که از امام علیهالسلام نقل شده این است که فرموده است: خداوند متعال به سه چیز فرمان داده و آنها را به سه چیز مشروط ساخته است، دستور فرموده نماز گزارده و زکات داده شود، هر کس نماز گزارد و زکات ندهد نماز او پذیرفته نیست دیگر دستور داده است که از او پدر و مادر شکرگزاری شود. هر کس شکر پدر و مادر را به جای نیاورد خدا را سپاس نگفته است، و نیز به پرهیزگاری و صلهرحم فرمان داده است، هر کس پیوند رحم نکند از نافرمانی خداوند متعال پرهیز نکرده است.
دیگر از احادیث امام علیهالسلام این است که فرموده است: مؤمن تا سه صفت در او نباشد مؤمن نیست، یک صفت از پروردگار، و دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سومی از امام علیهالسلام، اما صفتی که از اوصاف پروردگار میباشد رازداری یا کتمان سر است چنان که فرموده است: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحدا الا من ارتضی من رسول(17) اما صفت پیامبر صلی الله علیه و اله مدارا و سازگاری با مردم است، زیرا خداوند عزوجل پیامبرش را به مدارا با مردم دستور داده و فرموده است: خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین(18) و اما صفت امام علیهالسلام
عبارت از شکیبایی در سختی و رنجوری است، چنان که خداوند عزوجل فرموده است و الصابرین فی البأساء و الضراء(19)
از احادیث دیگر امام علیهالسلام روایت یاسر خادم است که گفته است: شنیدم ابوالحسن الرضا علیهالسلام میفرمود: این آدمی در سه جا وحشتناکترین حالتها را دارد: هنگامی که زاییده میشود و از شکم مادر بیرون میآید و دنیا را میبیند، دیگر زمانی که میمیرد و آخرت و اهل آن را دیدار میکند، و نیز هنگامی که از گور برانگیخته میشود، و اوضاعی را میبیند که هرگز در دنیا ندیده است.
ابوالحسن محمد بن ابیعباده حدیث ظریفی از امام علیهالسلام نقل کرده و گفته است: روزی شنیدم امام رضا علیهالسلام میفرماید: یا غلام آتنی الغداء (ای جان خوراک چاشت مرا بیاور) من درست متوجه نشدم، امام علیهالسلام عدم توجه مرا دریافت و این آیه را قراءت فرمود: قال لفتاه آتنا غداءنا(20)
من عرض کردم: فرماندهنده بهترین و دانشمندترین مردم است.
گویا محمد بن ابیعباده تصور کرد، که اتیان در آتنی به معنای «آمدن» است که در این صورت باید به با متعدی شود تا چنین معنایی داشته باشد مانند آنچه خداوند در قرآن فرموده است فأتوا بسورة لیکن در قول امام علیهالسلام و در آیهای که قراءت فرموده به معنای «دادن» است که خود بدون حرف جر متعدی است.
در پایان یادآوری میشود که آنچه در این جا آورده شده، بخش اندکی از احادیث جالب و ارزنده امام علیهاسلام است که امیدواریم موفق شویم این سخنهای گرانبها و پرسود را در تمامی شؤون زندگی راهنما و سرمشق خویش قرار دهیم.
1) یاران من مانند ستارگانند از هر کدام پیروی کنید هدایت یافتهاید.
2) یارانم را به من واگذارید.
3) لیذادن برجال من أصحابی یوم القیامة عن حوضی کما تذاد غرایب الابل عن الماء فأقول: یا ربی أصحابی أصحابی، فیقال لی: انک لا تدری ما أحدثوا بعدک، فیؤخذ بهم ذات الشمال فأقول «بعدا لهم و سحقا».
4) بخاری ج 8 ص 119، الامیریه.
5) شما خوبید و اصحاب من هم خوبند و پس از فتح مکه هجرتی نیست.
6) دوستی علی علیهالسلام ایمان و دشمنی او کفر است.
7) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی تو در روز رستاخیز قسمتکننده بهشتی، به دوزخ میگویی این (شخص) از آن من، و این (شخص) از آن تو.
8) مؤمن – غافر /86 – 85 یعنی: آن گاه که عذاب ما را دیدند گفتند ما به خداوند یکتا ایمان آوردیم، و به آنچه شریک خدا گرفتیم کافر شدیم، اما ایمان آنها پس از دیدن عذاب ما به آنها سودی نبخشید.
9) انعام /158 یعنی: روزی که برخی نشانههای عذاب پروردگارت فرارسد، در آن روز هیچ کس را ایمان سود نبخشد اگر پیش از این ایمان نیاورده و در ایمان خود کسب خیر و سعادت نکرده باشد.
10) یونس /90 یعنی: اینک من ایمان آوردم که هیچ خدایی جز آن که بنیاسرائیل بدو ایمان آوردند وجود ندارد و من هم تسلیم فرمان او هستم.
11) یونس /91 یعنی: (به او خطاب شد) حالا؟! دیر است تو پیش از این نافرمانی کردی و از تبهکاران بودی امروز پیکر بیجان تو را میرهانیم تا برای آیندگان عبرتی باشی.
12) طه /66 یعنی: ناگهان ریسمانها و چوبدستیهای آنان به سبب سحرشان پنداشته میشد که میدوند.
13) آلعمران /49 یعنی: (و او را به عنوان) پیامبر به سوی بنیاسرائیل فرستادیم (که بآنها بگوید) من نشانهای از پروردگارتان برایتان آوردهام، من از گل چیزی همچون پرنده میسازم سپس در آن میدمم که به فرمان خدا پرندهای میشود، و هم به فرمان خدا کور مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میکنم.
14) الرعد /38 یعنی: و هیچ پیامبری نمیتوانست معجزهای بیاورد مگر به فرمان خدا و هر زمانی را کتابی مقرر است.
15) ابراهیم /11 یعنی: و ما هرگز نمیتوانیم معجزهای جز به فرمان خدا برای شما بیاوریم.
16) این گفته درست به نظر نمیآید و قول مشهور در مذهب امامیه برگشت به یک طلاق است، احتمال دارد کلمه تطلیقتین (دو طلاق) که در متن است در اصل تطلیقة که به معنی یک طلاق است بوده و در چاپ این اشتباه واقع شده است. (مترجم).
17) الجن /26 یعنی: او دانای به غیب است، و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمیکند مگر برگزیدگان از پیامبرانش را.
18) اعراف /199 یعنی: راه بخشش و گذشت پیشگیر و به نیکوکاری فرمان ده و از نادانان روی بگردان.
19) بقره /177 یعنی: و شکیبایان در سختیها و رنجوریها.
20) کهف /63 یعنی: (موسی) به یار همسفرش گفت خوراک چاشت ما را بیاور.