بالاخره امام علیهالسلام پیشنهاد مأمون را برای ولایتعهدی او پذیرفت، اما در برابر رژیم موضع منفی شگفتانگیزی اختیار فرمود، زیرا پذیرش خود را مشروط به این کرد، که هیچ گونه مسؤولیتی، اعم از خصوصی وعمومی، که مربوط به دستگاه حاکمه است متوجه او نباشد، و مأمون نیز این شرط را با ناراحتی پذیرفته بود، لیکن در برخی اوقات درصدد برمیآمد که آن حضرت را در حل و فصل پارهای از کارهای دولت، مداخله دهد، ولی امام علیهالسلام از دخالت خودداری، و مأمون را به لزوم وفای به شرط، یادآوری میفرمود.
هنگامی که مأمون امام علیهالسلام را به پذیرش ولایتعهدی ناگزیر کرد آن حضرت به او فرمود: من ولایتعهدی را به این شرط میپذیرم که کسی را به کاری نگمارم، و از کاری برکنار نکنم، و رسمی را از میان نبرم، و سنتی را دگرگون نکنم، و از دخالت در امور حکومت برکنار، و تنها مورد مشورت باشم، و مأمون آنها را پذیرفت(1)
در موقعی مأمون کوشید امام علیهالسلام را به هر نحوی شده در مسؤولیتهای دولت دخالت دهد معمربن خلاد میگوید امام ابوالحسن الرضا علیهالسلام به من فرمود:
مأمون به من گفت: ای ابوالحسن، بنگر کسانی را که مورد وثوق شمایند، انتخاب و به حکومت مناطقی که دستخوش فساد شدهاند بگماری به او گفتم: وفا کن تا وفا کنم، من به این شرط پذیرا شدم که امر و و نهی و عزل و نصب نکنم، و کسی را مأموریت ندهم، تا آن گاه که خداوند مرا پیش از تو بمیراند، به خدا سوگند من در اندیشه خلافت نبودم، بلکه در مدینه بر چهار پای خود سوار و در کوچههای آن رفت و آمد میکردم، و هرکس از مردم این شهر و جز آن درخواستی از من میکرد، برمیآوردم، و همه برای من همچون عمویان شده بودند، همچنین نامههای من به همه شهرها روان بود، و تو بر
نعمتهایی که خدا به من داده چیزی نیفزودهای. پس از آن مأمون گفت: وفا میکنم(2)
1) عللالشرائع ج 1 ص 226.
2) عیون اخبارالرضا ج 2 ص 167.