عبدالله بن حارثه گفت: برای من هیچ فرزندی زنده نمی ماند به طوری که بیش از ده فرزندم مرده بودند سالی پس از انجام مراسم حجّ خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم سلام کردم دست مبارک ایشان را بوسیدم و چند مسأله ای که نمی دانستم پرسیدم.
در آن هنگام خدمت آن حضرت از باقی نماندن فرزند برایم (همسرش فرزندان مرده به دنیا می آورد) شکایت کردم. پس از تمام شدن سخنان من امام علیه السلام برای چند لحظه سر به زیر انداختند و مقداری با خدا مناجات نمودند. سپس فرمود: امیدوارم دربازگشت ازاین مسافرت فرزندی که هم اکنون مادرش به آن حامله است با فرزند دیگری که بعد از او متولّد می شود زنده بماند و نزد همسرت از وجود آن ها بهره مند شوی خداوند هرگاه بخواهد دعایی را مستجاب کند خواهد نماید آن را برآورده خواهد کرد زیرا او بر هرکاری توانا است. عبدا… گفت: از سفر حجّ بازگشتم هنگامی که به منزل رسیدم، همسرم (که دختر دایی ام بود) بچّه ای در رحم داشت. بعد از مدّتی زایمان نمود و پسری به دنیا آورد، او را ابراهیم نامیدم بعد از او به فرزند دیگری حامله شد و پسر دیگری به دنیا آورد که او را محمّد نام نهادم وکنیه اش را ابوالحسن گذاشتم. ابراهیم سی سال و اندی داشت که درگذشت و محمّد بیست و چهار سال زندگی کرد این هم از لطف امام به شخصی که فرزندانش در طفولیّت می مردند و بر اثر دعای امام هشتم علیه السلام و لطف الهی به مراتب عمرشان بیشتر شد.