داستان این رساله این است که مأمون مردی بود که در فنون معرفت آگاهی بسیار داشت، و شیفته تحصیل هرچه بیشتر آن بود، در یکی از جلسات علمی او که گروهی از پزشکان و فیلسوفان نیشابور گرد آمده بودند، و از جمله آنها یوحنا بن ماسویه طبیب و جبرائیل بن بختیشوع طبیب و صالح بن سلهمه هندی فیلسوف و گروه دیگری از متفکران و سرآمدان دانش بود، و حضرت رضا علیهالسلام نیز در این جلسه حضور داشتند، از طب و آنچه صلاح بدن و قوام تن بدان است سخن به میان آمد، از طرف مأمون و حاضران جلسه، در این باره و این که چگونه خداوند جسد آدمی را ترکیب کرده، و در او اشیای متضادی آفریده، همچنین از طبایع چهارگانه و منافع و مضار اغذیه سخن بسیار گفته شد، و در این میان امام علیهالسلام ساکت بود و سخنی نمیفرمود، مأمون به امام علیهالسلام عرض کرد: ای ابوالحسن درباره موضوعی که امروز مطرح است، شما چه میفرمایی؟
امام علیهالسلام به او فرمود: در این باره نظریاتی دارم که صحت آنها را از طریق تجربه و به مرور زمان شناختهام اضافه بر آگاهیهایی که گذشتگانم به من دادهاند، و چیزهایی است که هر انسانی باید آنها را بداند، و در ترک آنها معذور نیست، من این نظریات و تجربیات
را با آنچه شناخت آن در این زمینه مورد نیاز است گردآوری خواهم کرد.
پس از این مأمون شتابان به سوی بلخ حرکت کرد، و امام علیهالسلام او را همراهی نفرمود، مأمون نامهای به آن حضرت نوشت و خواستار شد که وعده خود را در آن مورد وفا فرماید، امام علیهالسلام به او چنین پاسخ داد:
بسم الله الرحمن الرحیم. اعتصمت بالله (به خدا پناه میبرم)
اما بعد، نامه امیرالمؤمنین به من رسید، فرمان دادهاند که او را از تجربهها و شنیدههای خود درباره خوردنیها و نوشیدنیها و استعمال داروها و فصد و حجامت و حمام و نوره و باه و جز اینها که موجب سلامت و استقامت بدن است، به اندازهای که مورد نیاز است آگاه گردانم، اینک آنچه مورد لزوم بوده و برای اداره و اصلاح بدن باید به جای آورده شود شرح و توضیح داده شده است و توفیق از خداست. پس از این عبارات رساله آغاز میشود…