هرثمه میگوید: ناگاه دیدم که خیمه بلند شد و بدن مولایم پاک و پاکیزه در تابوتی گذارده شده، مأمون و همهی حاضرین بر آن نماز گزاردند و آن را حمل کردند. چون به بقعهی هارون رسیدیم، متوجّه شدیم که کلنگ داران میخواهند پشت سر هارون برای حضرت قبری حفر کنند. ولی هر چه بر زمین کلنگ میزنند، ذرّهای از خاک آن جا به جا نمیشود.
مأمون گفت: میبینی زمین چگونه از حفر قبر برای او امتناع میورزد؟
یکی از حاضرین به مأمون گفت: آیا تو اقرار به امامتِ حضرت رضا صلوات الله علیه مینمایی؟
گفت: آری.
آن مرد گفت: امام باید در کلیهی حالات و شئون (و در حیات و ممات) بر جمیع افراد مقدّم باشد.
هرثمه به مأمون گفت: ای مأمون! مولایم به من امر کرد که یک کلنگ در پیش روی هارون بزنم تا با همان یک ضربه قبر آمادهای ظاهر گردد.
مأمون گفت: سبحان الله! خیلی عجیب است، ولی بعد اضافه کرد
که از علی بن موسی هیچ امری غریب نیست. بعد گفت: ای هرثمه! هر چه حضرت گفته بدان عمل کن.
همین که هرثمه یک ضربهی کلنگ پیش قبر هارون زد، قبر آمادهای ظاهر شد که در میان آن ضریحی ساخته شده بود.
مأمون گفت: ای هرثمه! او را وارد قبر کن.
گفتم: حضرت به من امر کرده که تا جریاناتی رخ نداده او را وارد قبر نکنم. وقتی طبق پیشگویی امام حضرت صلوات الله آب و ماهیان نمایان شدند، مأمون گفت: علی بن موسی علاوه بر این که در زمان حیات خود همواره معجزات و غرائبی به ما نشان میداد، بعد از وفات نیز کراماتی بر ما ظاهر میکند.(1)
زمانی که ماهی بزرگ آن ماهیان کوچک را بلعید، یکی از وزرای مأمون به او گفت: می دانی حضرت با این کرامات چه چیزی را برای تو خاطر نشان میکند؟
گفت: خیر نمیدانم.
آن وزیر گفت: حضرت اشاره به آن دارد که پادشاهی و حکومت شما بنیعبّاس مثل این ماهیان کوچک است. یعنی برخلاف قدرت و دولتی که دارید، به زودی مُلک شما از بین خواهد رفت و پایان سلطنت شما به سر خواهد رسید و خداوند متعال شخصی را بر شما
مسلّط خواهد کرد که مانند این ماهی که ماهیان کوچک را نابود کرد، شما را نابود خواهد کرد و انتقام خاندان اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را از شما خواهد گرفت.(1)
وقتی که ماهی بزرگ، ماهیان کوچک را بلعید و رفت، اباصلت طبق دستور حضرت، دست خود را داخل آب نمود و آنچه که حضرت به او تعلیم نموده بود قرائت کرد؛ سپس آبها به زمین فرو رفت.
هرثمه میگوید: بعد از این که آب و ماهیان ظاهر شدند، من تابوت حضرت را کنار قبر گذاردم، ناگهان هالهی سفیدی روی قبرشان را گرفت به شکلی که دیگر قبر نمایان نبود و حضرت داخل قبر برده شد، بدون این که من دست بگذارم. بعد مأمون به حاضرین دستور داد که بر روی حضرت خاک بریزید.
من به او گفتم: حضرت خبر داده که قبر خود به خود پر خواهد شد.
بنابراین حاضرین خاکها را بر جای خود ریختند و همه متوجّه قبر بودند که ناگهان به صورت عجیبی قبر پر شد و از سطح زمین بالا آمد و مأمون و اطرافیان رفتند و ما نیز آن محل را ترک کردیم.(2)
1) عیون اخبار الرّضا صلوات الله علیه ج 2 ص 244، بحارالأنوار: ج 49 ص 302.
2) عیون اخبار الرّضا صلوات الله علیه ج 2 ص 249، بحارالأنوار: ج 49 ص 297.