امام رضا علیهالسلام یکی از عمدهترین پایههای دین، و جوشانترین چشمههای زلال معرفت و یقین به شمار است، اسرار نبوت و ودایع رسالت و امامت بعد از پدر بزرگوارش، امام موسی بن جعفر علیهالسلام به او منتقل شد و آن حضرت گنجور این اسرار، و فیضبخش این آثار بود.
او یکی از امامان دوازدهگانه اهل بیت علیهمالسلام میباشد، که با دانشهای گوناگون خود، که گاه به اصحاب و شاگردان خود تعلیم، و زمانی در پاسخ پرسشها بیان، و یا به طوری که تاریخ نقل میکند، از طریق مباحثات و احتجاجات علمی و عقیدتی با ارباب مذاهب دیگر افاضه میفرمود، اندیشههای اسلامی را غنی و پربار ساخته است.
خصوصیتی که در زندگانی ائمهی اهل بیت علیهمالسلام نمایان است و آنان را از دیگران ممتاز و انظار را بدان جلب میکند، این است که آنها بر دیگران حق تعلیم و تربیت دارند، بدون این که کسی بر آنان چنین حقی داشته باشد، و بیشک این بخششی از جانب پروردگار به آنهاست که اراده فرموده است، آنان را بر آفریدگان حجت قرار دهد. این ادعا را دشمنان آنان، اعم از خلفای زمان و دانشمندان بزرگ و اندیشمندان برجسته معاصر آنان گواهی دادهاند.
و نیز آنچه این گفته را تأیید و تقویت میکند، این که برخی از دانشها و مباحث علوم،
پیش از زمان ائمه علیهمالسلام روشن و شناخته نبوده است، و بر اثر تعالیم آنان، آشکار و مشکلات آن مباحث، برطرف شده است از این قبیل است دانش شیمی، که امام صادق علیهالسلام نخستین کس است که آن را میدانسته، و مبانی و قوانین آن را بنیان نهاده است، و نیز دانش پزشکی، که امام رضا علیهالسلام در رسالهای که برای مأمون مرقوم داشته ضوابط و دقایق آن را، با اسلوبی تازه و بدیع،و روشی جالب و زیبا شرح داده است. همچنین است بسیاری از دانشهای گوناگون دیگر که در ایجاد احکام و تأسیس مبانی، و توسعه و تنوع بخشیدن به مطالب آنها، بزرگترین سهم را دارا میباشند، و اخبار و آثار آنها پر است از شرح این مطالب.
ما از دانشمندان گذشته کسی را نمیشناسیم، که امام صادق علیهالسلام دانش شیمی را نزد او فراگرفته باشد، و یا امام رضا علیهالسلام پیش او پزشکی خوانده باشد، بلکه این چشمه جوشان دانش را، ائمه علیهمالسلام یکی پس از دیگری از جد بزرگوار خود به ارث بردهاند. از این رو میبینیم هنگامی که مدرک و مأخذ پاسخ ائمه علیهمالسلام به مسائل از آنان پرسش میشود، پرسشکننده را به استنباط خاص خود از کتاب خدا، و یا مصحف فاطمه علیهاالسلام، و یا آنچه از پدرانشان به آنان رسیده است ارجاع میدهند و به روایات صحابه و تابعان، و یا ارباب علوم و فنون استناد نمیکنند.
تردیدی نیست که احاطه آنان، به انواع علوم و فنون و معارف، آن چنان مایه شگفتی و اعجاب و احترام امت اسلام بوده است، که قول آنان در باره هر مسأله مشکل و موضوع معضلی، که برای دانشمندان و فقها و اندیشمندان معاصر آنان پیش میآمده حجت و حکم قاطع بوده است، و هیچ چیزی از آنان پرسش نمیشده، مگر این که با کمال سهولت بدان پاسخ قانعکننده میدادهاند، آن چنان که مشکل، آسان، و پیچیدگی و ابهام برطرف میشده است.
این امتیاز و ویژگی مخصوص آنهاست، و هیچ یک از دانشمندان و فقها و حکما و اندیشمندان اسلام، از هر طبقه و در هر مرتبه از دانش و حکمت و اندیشه، چنین امتیازی را احراز نکرده است.
برای اثبات این ادعا کافی است به گفتگوی جالب امام جواد علیهالسلام که در آن هنگام، جوانی کم سن و سال بود، با یحیی بن اکثم القضاة حکومت عباسی، آن چنان که
تاریخ و سیر نقل کردهاند اشاره کنیم، این گفتگو در مجلسی واقع شد که مأمون به منظور رد اعتراض عباسیان، مبنی بر این که چرا خلیفه میخواهد دختر خود امالفضل را به ازدواج امام جواد علیهالسلام که نوجوان و محتاج به تعلیم و تربیت و فراگرفتن علم دین میباشد درآورد ترتیب داده بود، و منظور مأمون این بود تا فضائل امام را بنمایاند، و شایستگی و تقدم او را بر دیگران آشکار سازد. نتیجه این گفتگو و سؤال و جواب و پیروزی آن حضرت و حقارت قاضیالقضاة و سران دانشمندان و فقهای بزرگی بود که در این مجلس گرد آمده بودند، و همگی به جلالت قدر و مراتب فضل امام علیهالسلام اعتراف کردند.
همچنین گفته نشده است، که هیچ یک از امامان علیهمالسلام در پاسخ پرسشهایی که در علوم مختلف و قضایای گوناگون از آنها میشده است طفره رفته و یا درمانده باشند، علیرغم این که برخی از آنان در سن و سالی بودهاند، که معمولا انتظار پاسخ از آنها نمیرفته است.
سید مرتضی در امالی خود نقل میکند:
ابوحنیفه گفته است: موسی بن جعفر علیهالسلام را در حالی که کودکی کم سن و سال بود، در راهرو خانه پدرش دیدم، به او گفتم: کسی که غریب و ناآشناست کجا میتواند قضای حاجت کند؟ بر من نگریست و فرمود: در پشت دیوار پنهان شود، و از دید همسایگان، خود را نگاه دارد و از انجام دادن این کار در میان نهرها و جویها و در خانهها و میان جادهها و گذرگاهها و درون مسجدها، دوری جوید، و رو به قبله و پشت به آن ننشیند، و جز اینها در هر جا که خواهد کار خود را انجام دهد.
ابوحنیفه گفت: هنگامی که این سخنان را شنیدم، این کودک خردسال، در نظرم بزرگ و در قلبم سترگ آمد، به او گفتم: فدایت شوم، گناه، ناشی از کیست؟
به من نگریست، و سپس فرمود بنشین تا تو را آگاه سازم، من نشستم.
فرمود: گناه بناچار یا از بنده و یا از پروردگارش و یا از هر دوی آنهاست، اگر از خدا باشد بیشک او عادلتر و باانصافتر از آن است، که به بندهاش ستم روا دارد، و به گناهی که از او سرنزده وی را مؤاخذه کند، و اگر از هر دو ناشی میشود، آن که قویتر است به رعایت عدل و انصاف سزاوارتر است، و اگر به تنهایی از عبد سر میزند، بحق امر و نهی متوجه او است، و همو است که مستحق ثواب و سزاوار عقاب و
مستوجب دخول در بهشت و یا دوزخ میباشد. من گفتم: ذریة بعضها من بعض(1)
علاوه بر این، اگر علوم آنان اکتسابی و از طریق اخذ از استادان و معلمان بود، عمر برخی از امامان مانند امام جواد، و امام هادی، و امام عسکری علیهمالسلام به این حد نرسیده است که معمولا برای کسب احاطه به انواع علوم و فنون کافی باشد لیکن چنان که ابوحنیفه گفته است ذریة بعضها من بعض. بیتردید آنان دانش خود را از منبع رسالت اخذ میکردند، و از سرچشمه علوم نبوی سیرآب میشدند، و این فضیلتی است که خداوند آنان را بدان مخصوص گردانیده است، تا این که راه هدایت و طریق معرفت را به وجود آنان روشن گرداند، و حق و ایمان را در روی زمین مکانت و منزلت بخشد.
طبرانی در کبیر، و رافعی در مسندش از ابنعباس روایت میکنند، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس شادمان میشود که همچون من زیست کند، و همچون من بمیرد، و در بهشت عدن که خدایم آن را برپا داشته سکنا گزیند، باید پس از من علی علیهالسلام را دوست بدارد، و پس از من از اهل بیت من پیروی کند (این را دوبار فرمود) زیرا آنها خاندان و فرزندان منند، از سرشت من آفریده شدهاند، و فهم و دانش من به آنها داده شده است، وای بر آنانی از امت من که فضل آنها را انکار کنند، و پیوند با مرا بگسلانند، که خداوند شفاعت مرا روزی آنها نگرداند(2)
امام علی علیهالسلام میفرماید: من و برگزیدگان و پاکانی از فرزندان من، در خردی بردبارترین کسان ودر بزرگی دانشمندترین مردمیم(3)
برخی از مورخان و پژوهشگران که از فهم این مطلب بازماندهاند، و از نظر خودشان توجیه معقولی برای این امر نیافتهاند، کوشیدهاند که جهت امامان اهلبیت علیهمالسلام معلمان و استادانی پیدا کنند، تا بگویند علوم را از آنها فراگرفتهاند، چنان که به امام زینالعابدین و
امام باقر و امام صادق علیهمالسلام نسبت دادهاند، که آنان در نزد برخی از اصحاب و تابعان تلمذ و تحصیل کردهاند، ولی بر این گفته خود هیچ گونه مستند تاریخی و دلیل قابل اعتمادی ندارند، و گفتار آنها در این باره دروغ محض، و حدس و فرض مغرضانه است.
آنچه نادرستی این دروغها و افتراها را تأیید میکند، این است که ائمه علیهمالسلام: هرگز پاسخ خود را به مسائل به یکی از صحابه و یا تعابعان مستند نمیکردهاند، بلکه آنچه را در جواب پرسشکنندگان بیان میفرمودهاند، به یکی از پدران خود نقل از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله استناد میدادهاند، و یا آن را به صحیفههایی از علوم که وپژه خاندان رسالت میباشد و یکی پس از دیگری، آنها را به ارث بردهاند منسوب میداشتهاند، و این نکتهای است که هر کس آثار ائمهی علیهمالسلام را بررسی کند، و از اخبار آنان آگاهی داشته باشد، آن را درمییابد، چنان که بسیاری از اهل تتبع، به آن تصریح، و قول ما را تأیید کردهاند.
به علاوه اگر فرض کنیم، برخی از ائمه علیهمالسلام در حلقه درس بعضی از صحابه و تابعان حاضر شدهاند، حضور آنها مفید این معنا نیست که نزد آنها تلمذ کردهاند، و این صحابه و تابعان، شیخ و استاد آنها در علوم میباشند، زیرا یکی از آثار تلمذ در آن زمان روایت حدیث بوده است، و از هیچ یک از امامان علیهمالسلام معهود نیست، که جز از طریق پدران خود، نقل حدیث کرده باشند، و اگر روایاتی از آنان جز از این طریق در دست است، که به صحابه و تابعان استناد جستهاند، آن روایات مربوط به علوم دین، و یا فنی از فنون نیست، بلکه غالبا مشتمل بر امور عادی خاصی است، که به زندگی رسول اکرم صلی الله علیه و آله مربوط میشود، و یا در مقام احتجاج با مخالفان است که به روایات اسلاف آنان استدلال شده است، از این جا میتوانیم بدانیم که چرا گروهی از محدثان اهل سنت احادیث امام صادق علیهالسلام را ضعیف شمرده و بدانها عمل نکردهاند.
همچنان که میتوانیم از سخنان آنان بدانیم، که امام صادق علیهالسلام نزد هیچ یک از کسانی که نام میبرند، درس نخوانده و شاگردی نکرده است.
ابنسعد در طبقات آن جا که از امام صادق علیهالسلام سخن میراند، میگوید: «او احادیث بسیار دارد، که مستند نیست و ضعیف شمرده میشود، بدین علت که یک بار از او پرسیده شد، این احادیث از پدر تو است؟ پاسخ داد: بلی و بار دیگر در پاسخ همین پرسش گفت: که این احادیث را در کتابهای پدرم یافتهام».
به ابیبکر بن عیاش گفته شد: تو که جعفر را دیدهای چرا از او حدیث فرانگرفتهای؟ در پاسخ گفت: من درباره احادیثی که روایت میکند، از او پرسیدم آیا چیزی از اینها را از کسی سماع کردهای؟ گفت نه ولیکن روایاتی است که از پدرانم نقل میکنم.(4)
گویا ابنسعد روایات امام صادق علیهالسلام را به این سبب تضعیف کرده است، که چون برخی از احادیث آن حضرت از طریق اخذ از کتابهای پدرش میباشد، و از طریق سماع نیست، و در مجموع دانسته نمیشود، که کدام یک از طریق قراءت، و کدام به نحو سماع میباشد، ناگزیر باید همه آنها طرح شود، اما این تعلیل نمیتواند او را معذور بدارد، زیرا در بسیاری از روایات، که امام علیهالسلام از پدرانش نقل فرموده، تصریح به سماع شده، و ذکر شده است که پدرش از پدرانش برای او حدیث کردهاند، لذا معلوم نیست ابنسعد با چه دلیلی این گونه روایات را طرح میکند!!
این که ابنسعد کثرت احادیث امام علیهالسلام را تقریبا علت عدم استناد و استدلال به آنها قرار داده است، نیز قابل فهم و توجیه نیست، زیرا اگر چنین علتی مقبول باشد، بر ابنسعد است که از استناد به احادیث ابیهریره و امثال او خودداری کند، زیرا روایات اینها از پیامبر صلی الله علیه و آله خیلی بیشتر است از احادیث آن گروه از اصحاب، که زیادتر از دیگران با آن حضرت در تماس و بیشتر از همه با او طول مصاحبت داشتهاند، ولی چه باید کرد، هنگامی که کارها با دیده تعصب سنجش شود، حساب از دست حسابگر به در میرود.
بدیهی است سخن ابنسعد و ابیبکر عیاش، به امام صادق علیهالسلام زیانی نمیرساند، و کلام یحیی بن سعید در آن هنگامی که اشاره به حدیث امام صادق علیهالسلام زیانی نمیرساند، و کلام یحیی بن سعید در آن هنگامی که اشاره به حدیث امام صادق علیهالسلام میکند میگوید: «من از حدیث او در دل خود چیزی را احساس میکنم» گردی بر دامن آن حضرت نمینشاند، و بیگمان اگر این روایات، نقل از ابیهریره و معاویهن و مروان بود، در عالیترین درجه وثاقت تلقی میشد، ولی نقص روایات امام صادق علیهالسلام این است که نقل از پدرانش میباشد و یا از صحیفههایی است، که از رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست آنها رسیده است.
باری سخنان اینها دلالت دارد بر این که، روایات امام صادق علیهالسلام از پدرانش، یا از طریق سماع و یا از راه قراءت صحیفههای آنها بوده است، و امام علیهالسلام هرگز حدیثی جز از
آنها روایت نفرموده است، و اگر چنین بود اینها میگفتند، و بدان اشاره میکردند، و همین مؤید نظر ماست، که امام صادق علیهالسلام و دیگر امامان اهلبیت علیهمالسلام جز نزد پدران بزرگوار خود، درس نخواندهاند، و از کسی علم نیاموختهاند.
2
عقیده ما دربارهی ائمه علیهمالسلام آن چنان نیست، که برخی میگویند: آنان غیب میدانند، و مستقلا صلاحیت تشریع دارند، بلکه باور ما این است: که آنان از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مبلغان و رسانندگان احکام و اسرار دینند که بر امت پوشیده مانده است، و نگهبانان شریعت، و دانایان به مسائل نظری و احکام عملی آن هستند، و ما این معنا را میتوانیم از حدیث شریف نبوی، که ائمه اهل حدیث و سنت، از شیعه و سنی، آن را روایت کرده و صحیح دانستهاند دریابیم، الفاظ حدیث طبق مسند احمد بن حنبل چنین است، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود است: «انی أوشک أن ادعی فاجیب، و انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الأرض و عترتی أهل بیتی و ان اللطیف الخبیر، أخبرنی: انهما لن فترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما…» یعنی: «من نزدیک است دعوت پروردگار خود را اجابت کنم. دو چیز گرانقدر در میان شما باقی میگذارم، کتاب خدا و خاندانم، کتاب خدا ریسمانی است که از آسمان به زمین کشیده شده است، و خاندان من اهلبیت منند. و خداوند مهربان آگاه مرا خبر داده است، که این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند، بنگرید پس از من چگونه با آنها رفتار میکنید».
در صحیح ترمذی و نسایی است «یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا: کتاب الله و عترتی أهل بیت…»(5) یعنی: «ای مردم! من در میان شما باقی گذاشتهام
آنچه را، که اگر به آن تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و خاندانم، که اهلبیت من هستند….»
و در نقل طبرانی اضافه شده است «فلا تقدموهما فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم أعلم منکم» یعنی «بر آنها پیشی نگیرید که هلاک میشوید، و آنها را علم نیاموزید، که آنان از شما داناترند»
ابنحجر گفته است: این بیان دلیل است بر این که هر کس از اهلبیت، شایستگی احراز مراتب عالیه مقامات دینی را داشته باشد، بر دیگران مقدم است(6)
صراحت این حدیث نیازی به توضیح و تفسیر ندارد، زیرا کتاب خدا نخستین دستور هدایت، و عترت که همان اهلبیت است، دومین راهنمای طریق دین میباشند، و بر امت است که راه این دو را در پیش گیرد تا مطمئن شود، که از گمراهی و بیراههروی مصون مانده است.
روشنتر بگوییم: مضمون این حدیث دلالت دارد بر این که شخصیت اهلبیت علیهمالسلام بینظیر و ممتاز است و این همان بینیازی آنهاست از آنچه در دست دیگران است، زیرا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مقام بیان محتوا و حقیقت رسالت خود، آنان را همپایه و همانند کتاب خدا قرار داده است، و منطقی نیست که فرض شود، آنان به دیگران نیازمند بودهاند، زیرا در چنین صورتی، دیگران به این که همانند و همپایه کتاب خدا باشند، سزاوارتر خواهند بود، علاوه بر این اگر اهلبیت علیهمالسلام دارای چنین امتیازی نبودند، چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اصحاب و تابعان را همانند کتاب خدا قرار نداده، و یا لااقل آنان را ضمیمه عترت نفرموده است.
برخی از اهل سنت، این حدیث را به نحو دیگری روایت کردهاند، چنان که در موطأمالک آمده که راوی گفت «مالک برای من حدیث کرده، که به او چنین رسیده، که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما کتاب الله و سنة نبیه. یعنی: دو امر را در میان شما وامیگذارم مادام که به آنها چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد. و اینها کتاب خدا و سنت پیامبر اوست».
ابنحجر در صواعق، این را به طور مرسل آورده است(7)، و طبرانی در أوسط، و ابنهشام در سیره، نیز آن را مرسلا و بدون ذکر سند، نقل کردهاند، و شاید این راویان به موطأمالک اعتماد کردهاند، که او نیز آن را مرفوعا بدون ذکر سند آورده است.
مایه شگفتی است که، استاد محمد ابوزهره، در کتاب خود به نام الامامالصادق میگوید، کتابهایی از اهل سنت که این حدیث را به لفظ «سنتی» آوردهاند، معتبرتر از کتابهایی است، که آن را به لفظ «عترتی» روایت کردهاند، با این که تنها کتابی که، آن را به لفظ «سنتی» آورده و با لفظ «عترتی» آن را روایت نکرده، همان موطأمالک است، و کتابهای سهگانه دیگری، که این حدیث را به لفظ «سنتی» ذکر کردهاند، با لفظ «عترتی» نیز روایت کردهاند.
و اما کتابهایی که به لفظ «عترتی» آن را روایت کردهاند، بیشتر آنها کتب حدیث و تفسیر و سیره است مانند صحیح مسلم، سنن دارمی، سنن ابیداوود، سنن ابنماجه، خصایص نسایی، مسند احمد، مستدرک حاکم و بسیاری جز اینها.
مسند احمد، مستدرک حاکم، ذخایر طبری، حلیة الاولیا، کنزالعمال، تفسیر رازی،تفسیر ثعالبی، تفسیر نیشابوری، خازن، ابت=ن کثیر و بسیاری جز اینها.
این روایت با لفظ «عترتی» در سی و دو حدیث از طرق اهل سنت نقل، و چنان که ابنحجر گفته، از بیست و چند صحابی، روایت شده، و از طریق شیعه ضمن هشتاد و دو حدیث بیان شده است، و با وجود همه این کتابها و طرق معتبر آن، که برخی از آنها در عالیترین درجه صحت و وثاقت است، و همچنین تواتر آن که کمتر حدیثی از آن برخوردار است، متأسفانه استاد ابوزهره نتوانسته است وثوق و اطمینان پیدا کند، و
روایت مرسل یا مرفوعی را که بیش از یک روایت واحد نیست، آن را در عالیترین درجه وثاقت میشمارد، و حدیثی را که نسبت به روایات دیگر متواتر، و بر صحت آن شبه اجماع است، طرح میکند.
سپس استاد ابوزهره از خود سخن میگوید، و خویش را پیرو حقیقت و واقع میشمارد و مدعی میشود که آنچه مینویسد، برخاسته از علم، و مطابق با موازین عدل و انصاف، و دور از هواداری و تعصب میباشد، ولی ما در کتاب آینده خود، به نام الامامالصادق با او گفتگوی بسیار داریم، و برخی از سخنان او را که تجاوز از مرز حق، و دور از حقیقت است، نشان خواهیم داد، و روشن خواهیم کرد، که چگونه بعضی از آرای او برخلاف آنچه مدعی شده مبتنی بر هواداری و تعصب میباشد.
3
آنچه در این جا ضروری است گفته شود، این است که دانشمندان مذاهب اهل سنت، در هنگامی که آرا و عقاید خود را بیان، و برای اثبات آنها اقامه دلیل و برهان میکنند، مغرضانه، ائمه اهلبیت را فراموش میکنند و از آرا و نظریات آنان ذکری به میان نمیآورند، و همهی کوشش آنان این است، که روایات رسیده از طریق صحابه و تابعان و جز آنان را بیان کنند، و در مقام استدلال و قبول و اختیار، به آرا و نظریات آنان، استناد جویند، و بسا که اعمال آنان را سنت به حساب میآورند، و پیروی از آن را واجب میشمارند.
از این سوی میبینیم، ائمه اهلبیت علیهمالسلام روایات این گروه را متعرض نمیشوند، و احادیث وارده از طریق اینها را بیان نمیکنند، و علیرغم این که ابیحنیفه و مالک و سفیان ثوری و ابیایوب سجستانی، طلیعهداران و پدیدآورندگان مذاهب اهل سنتند، این افراد خود از شاگردان تعلیم یافتگان مدرسه امام صادق علیهالسلام یکی از ائمه اهل این افراد خود از شاگردان تعلیمیافتگان مدرسه امام صادق علیهالسلام یکی از ائمه اهلبیت علیهمالسلام میباشند، حتی ابیحنیفه سبب تقدم و پیشی گرفتن خود را بر امثال و اقران خویش، شاگردی و تلمذ نزد امام صادق علیهالسلام میداند، و این گفته او که: «لو لا السنتان لهلک النعمان»(8) نقش تاریخ است منظور او از این دو سال، مدت زمانی بوده است، که در
مدرسه امام صادق علیهالسلام گذرانیده است، همچنین پاسخ او را به پرسش این که: کدام کس را به فقه داناتر دیدهای؟ که گفت: جعفر بن محمد را، تاریخ ثبت کرده است. و نیز بسیاری از گفتارهای پیشوایان و بزرگان اهل سنت، در باره امام صادق علیهالسلام و دیگر ائمه اهلبیت علیهمالسلام در دل تاریخ ضبط است، که همه از تقدم آنان بر کافه مردم، و نیاز جمیع امت به آنان حکایت دارد، ولی دیده میشود بخاری در صحیح خود، از اثبات روایتی که سلسله سند آن، به امام صادق میرسد، پرهیز کرده است، زیرا در باره آن حضرت، در دل خود احساس شک و ریب میکند.
ابنحجر در تهذیبالتهذیب میگوید: دشواری تمیز میان احادیث صحیح و غیر صحیح او، بخاری را وادار کرده که چیزی از احادیث او را روایت نکند(9) ولی ابنحجر برای ما بیان نکرده است، که بخاری چگونه میان روایات درست و نادرست ابوهریره و امثال او، از وضاعان و جعلکنندگان حدیث، تمیز داده، و صحیح از غیر صحیح آنها را شناخته است، ممکن است ابنحجر بگوید بدین علت که، صحابه همگی در نهایت عدالتند ولی بیشک این عذری بدتر از گناه میباشد، زیرا بررسی احوال صحابه، و رفتار آنها با یکدیگر، و تفسیق برخی از آنها بعض دیگر را کذب این گفته را ثابت و محقق ساخته است.
به راستی ما این وضع شگفتانگیز را، به هیچ روی نمیتوانیم تفسیر و توجیه کنیم، جز این که آن را برخاسته از تعصبات، و ناشی از تأثیرات جو مذهبی حاکم بدانیم، همان جوی که از دیرزمان، به سموم کینه و بغض اهلبیت عصمت علیهمالسلام آمیخته و آلوده بوده است و دنبالهای است از کوششهای پیگیر معاویه و یارانش و خلفای جور پس از او که میکوشیدند شکافی را که میان امت و خاندان نبوت، به وجود آمده بود، هر چه عمیقتر و وسیعتر گردانند و آنان را از حیات عملی و واقعی زندگی مردم، که به نص پیمبر اکرم صلی الله علیه و آله جز به هدایت و رهبری آنان، سامان نخواهد یافت دور سازند، حدیثی که ذکر شد، و احادیث بسیار دیگری که کتابهای شیعه و سنی از آنها پر است، حاکی این نص است.
در غیر این صورت چگونه میتوان خودداری و اعراض بخاری را از روایات امام
صادق علیهالسلام توجیه کرد، در حالی که او از امثال معاویة بن ابیسفیان و مروان بن حکم، و عمران بن حطان ستایشگر ابنملجم قاتل امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، و عمر بن سعد کشنده امام حسین علیهالسلام روایت میکند، و از نقل حدیث فاسقان و کسانی که امت اسلام، آنها را مردود و مطرود شناخته است، دریغ و پرهیز ندارد.
و چگونه میتوان گفتار سیوطی را نسبت به امام حسن عسکری علیهالسلام تفسیر کرد که در بارهی حدیث آن حضرت میگوید: چیزی نیست. بلی امام عسکری علیهالسلام روایتی در فضیلت حضرت زهرا علیهاالسلام بیان فرموده که با مزاج علمی سیوطی سازگار نبوده، و حدیث آن حضرت را «موضوع» شمرده است.(10)
4
تقدیر چنین بود که، نقشه برکنار ماندن و دور نگهداشتن ائمه علیهمالسلام اهلبیت از امور عامه و مسائل مردم، در تمام دوران حکومت امویان و عباسیان، با پیروزی کامل همراه باشد، جز در زمانی کوتاه، و شرایطی محدود که مقتضیات سیاسی، برای ائمه علیهمالسلام این امکان را فراهم کرد، که شاگردان و یاران خود را از نظر علمی و فکری از سرچشمه دانش خویش سیرآب سازند. و علیرغم محدودیت این فرصت، و کوتاهی این مدت، بسیاری از اسرار علوم و دقایق فنون را آشکار کردند، و در دسترس استفاده مردم قرار دادند، چنان که کتب تاریخ و حدیث و جز آنها، پر از این مطالب، و شاهد این مدعاست.
سبب عمده این که، ائمه علیهمالسلام در برابر حکام زمان خود، موضع منفی و مخالف داشتند این بود، که آنان را و شیعیان آنها، حکومت این حکام را مشروع نمیدانستند، و صلاحیت آنان را برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله گرامی، و زعامت امت تأیید نمیکردند، زیرا روش کار و زندگی عملی آنها، به هیچ روی نمایانگر سیره نبوی صلی الله علیه و آله، و پیروی از طریقهای، که بر هر حاکم مسلمان واجب است بدان پایبند باشد، استوار نبود، و آن چنان نبودند که امت، بدانها اقتدا کند. و به روش آنها تمسک جوید، و کژیها و انحرافاتی را که دامنگیر آنها میشود، به نور هدایت آنها برطرف سازد و با این که ائمه علیهمالسلام روش منفی و مخالف خود را، در قبال حکام زمان، با مسالمت، اعمال
میکردند، با این حال، همین رویه، سختیها و رنجهای بسیاری را، در تمام طول زندگی برای آنها فراهم کرد، و این مصائب و آزارها تنها متوجه آنها نبود، بلکه شیعیان و پیروان آنها نیز از این احوال، بهره بسیار داشتند.
5
ضروری است به این نکته مهم اشاره کنیم، که مخالفت و موضع منفی ائمه علیهمالسلام و پیروان آنان، در برابر حاکمان زمان، منتهای تأثیر را در ناقلان و گردآورندگان حدیث، به وجود آورده است، زیرا اینها برای دفاع و جانبداری از حاکمان، و هماهنگی با مقاصد آنان قلمهای خود را زهرآگین ساختند، تا آن حد که اگر در سلسله سند حدیثی، یکی از راویان و محدثان شیعه قرار داشت، هر چند این حدیث از کمال صحت و وثاقت برخوردار بود، آن را بکلی طرح میکردند و هیچ عذری برای رد آن نداشتند، جز این که یکی از راویان آن شیعی بوده است،و می گفتند در طریق این حدیث، فلانی قرار دارد،که شیعی ست و یا در نهان شیعی است و بالاخره او رافضی و خبیث است، و اوصاف دیگری از این قبیل به او نسبت میدادند، که همه نمایانگر تعصب مذهبی شدیدی است، که نتیجه آن دگرگونی معیارهای بینش درست، و مخدوش شدن نظریات سالم و بیطرفانه میباشد.
برخلاف این رویه، معیار دانشمندان شیعه در نقد روایات و تشخیص احادیث از نظر صحت و سقم، صدق و کذب راوی است، و صحت یا عدم صحت حدیث، بر همین اساس تعیین میشود، بدون این که مذهب و مسلک راوی در نظر گرفته شود، از این رو احادیث بسیاری نزد این طایفه است، که پایه احکام آنها شمرده میشود، و بدانها عمل میکنند، در حالی که در سلسله سند راویان آنها، یک یا چند نفر غیر شیعی وجود دارد، و ما در این جا درصدد بیان مثال نیستیم، و هر کس بخواهد، میتواند به کتب رجال شیعه مراجعه کند، و به این نوع احادیث آگاهی یابد.
از این جا بخوبی آشکار میشود، که در زمان ائمه علیهمالسلام روش اهل سنت، با برادران شیعی خود، در داد و ستدهای علمی، دستخوش احساسات مذهبی و تعصبات سیاسی نبوده است، و این ناهنجاریها در ادوار پس از آن، در میان شیعه و سنی پدید آمده، و با
بروز مجادلات مذهبی، و توسعه مباحثات کلامی، و اظهار تعصبات افتراقانگیز شکاف اختلاف وسعت و تعمیق یافته است، و با اعمال شدت و خشونت در میان اصحاب مذاهب،، بالاخره کار به تفسیق و تکفیر و مباح کردن خون و کشتار یکدیگر انجامیده است، چنان که تاریخ، این ماجراهای تلخ را برای ما بیان میکند.
اضافهبر اینها حکومتهای وقت نیز همواره آتش اختلافات مذهبی را دامن زدهاند، و این نعرههای شوم را هر چه بیشتر برانگیختهاند و میدان را برای بداندیشان و کینهتوزان آماده میکردهاند، تا اینها بتوانند با پخش سموم خود عوامل تفرقه را تغذیه و تقویت کنند، و در نتیجه امت اسلام به این مسائل و مشکلات سرگرم شود، و از توجه به دستگاه حاکمه و مفاسد اعمال و تبهکاریهای اندوهبار آن بازماند، و دولتمردان بیدغدغه خاطر از حسابرسی ملت، همچنان به کامجویی و عیش و نوش خود ادامه دهند.
6
اکنون ممکن است پرسش شود، که چرا شیعه تنها به مذهبی اهلبیت علیهمالسلام پایبند است، بدون این که اعتنایی به مذاهب دیگر اسلامی داشته باشد؟
اعتقاد ما این است، که پاسخ این پرسش روشن است، و نیازی به بسط کلام، و ارائهی دلیل ندارد. زیرا انسان بنابر فطرت خود هنگامی که برای وصول به مقصد، در پیش روی خویش، طرق مختلف و راههای متعددی را میبیند، راهی را که سالمتر و خطر آن کمتر است، برمیگزیند، تا رسیدن به هدف، و پیروزی و رستگاری را در پایان راه، برای خود تأمین کرده باشد، و البته بر او لازم است، که مبادا در حرکت خود به جانب مقصود، اشتباه گام بردارد. طبیعی است در این هنگام اگر نتواند راهها را از یکدیگر بازشناسد، و طریق سالمتر را تشخیص دهد، به کسی که این راهها را دانا و آشناست مراجعه میکند، ما شاید در این مورد اختلافی نداشته باشیم که راهی را که دانا و آشنای طریق دین، به ما نشان داده و واجب است در آن راه گام برداریم، و راهنمایی و ارشاد او را، تا به آخر بهکار بندیم، همان مقام رسالت و برانگیزنده اوست، و وظیفه ماست در هر موقع که از شناخت اموری که فهم آن برای ما ضروری است، درمانیم. به راهنماییها و دستورها و
تکالیفی که در اینباره تعیین فرمودهاند و البته ما را به نتیجه مطلوب میرساند، مراجعه کنیم.
نصوصی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دربارهی معرفی راه راست و طریق بیخطر در دست است، و واجب است در آن راه گام برداریم، و از آن دستورها پیروی کنیم، ما را از این که سرگردان باشیم، و به جستجو بپردازیم، رهایی میبخشد و بینیاز میکند، زیرا اضافهبر حدیث تمسک به ثقلین، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کتاب و عترت را با هم حدفاصل، و مرز میان هدایت و کفر معرفی فرموده است، حدیث دیگری نیز از آن حضرت صلی الله علیه و آله وارد است، که عبارت آن، از حدیث ثقلین صریحتر و مفسر آن است، و آن حدیث این است که فرمود صلی الله علیه و آله:
«ألا ان مثل أهل بیتی فیکم، مثل سفینة نوح من رکبها نجا، و من تخلف عنها غرق(11) یعنی: مثل اهلبیت من در میان شما، مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شد رستگاری یافت، و هر کس تخلف ورزید غرق شد» طبرانی اضافه کرده است: «و انما مثل أهل بیتی فیکم، مثل باب حطة فی بنیاسرائیل من دخله غفرله(12) «یعنی: «جز این نیست، که مثل اهلبیت من در میان شما، مثل باب حطه در بنیاسرائیل است، که هر کس وارد آن شد آمرزیده شد» و صراحت این حدیث درباره این که، راه سالم و بیخطر کدام است بینیاز از شرح و توضیح میباشد، زیرا نجات و رستگاری، منوط به پیروی از آنها، و نابودی و غرق در امواج گمراهییها نتیجه تخلف از آنان بیان شده است.
حدیث دیگری نیز در این باره از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وارد است، که فرمود: «که فرمود: «النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بیتی أمان لامتی من الاختلاف فی الدین، فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس(13)». یعنی: «ستارگان، پناه و امان اهل زمین از غرقند، و اهلبیت من امان و پناه امتم از اختلاف در دین میباشند، و هر گاه گروهی یا قبیلهای از عرب مخالفت آنها کند، دچار اختلاف شود، و حزب شیطان گردد.»
ابنحجر در ذیل این احادیث میگوید:
«و سبب تشبیه اهلبیت به سفینه نوح، این است که هر کس آنان را، از جهت شکر نعمت پروردگار که این شرف را به آنها ارزانی فرموده، دوست بدارد، و بزرگ بشمارد، و از عالمان آنان کسب هدایت کند، از تاریکی مخالفتها رهایی مییابد و هر کس از پیروس آنان سرباز زند، در بحر کفران نعمتهای پروردگار غرق، و در بیابان طغیان و سرکشی نابود خواهد شد»(14)
اضافهبر این، ائمه اهلبیت علیهمالسلام سرچشمه جوشان دانش بودهاند، و پیشوایان علوم اسلامی، و رهبران مذاهب اهل سنت، همه از این سرچشمه سیرآب شده، و بهره بردهاند، چه مانعی دارد که ما نیز همانند اینها از این منبع زلال بهره گیریم، و کسب علم و معرفت کنیم؟
دیگر این که بنا به اجماع امت، اعمال و رفتار اهلبیت عصمت علیهمالسلام همواره از هر گونه شایبه شک و ریب پاک و منزه بوده است، و برتری و تقدم علمی آنها، مورد اتفاق امت اسلام میباشد، و به شهادت سران علم و بزرگان فقه و حتی رجال خلافت، نظر آنها در هر مشکل علمی و معضل فقهی، حجت قاطع بوده است، و همه در برابر رأی آنان به میل یا به اکراه خاضع و تسلیم بودهاند.
آری به همین سبب و دلایل دیگر است که ما جز به اهلبیت علیهمالسلام تمسک نمیجوییم، و جز در خطفی که آنان ترسیم فرمودهاند، گام برنمیداریم، و به هیچ مذهبی جز مذهب آنان، اعتنا نمیکنیم، بویژه این که آنان ما را از آنچه یک انسان مسلمان احتیاج دارد، در تمام شؤون زندگی، بینیاز ساختهاند، اعم از امکانات علمی و مایههای فکری و شناخت آنچه جد بزرگوار آنان، یعنی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای تبلیغ آن، به رسالت برانگیخته شده است.
بنابراین سزاوار است تاریخ زندگی این امامان بزرگوار را دقیقا بررسی کنیم، و دقایق و ویژگیهای زمان آنان را روشن سازیم، و جهات عظمت و برجستگی شخصیت بیمانند آنان را مکشوف داریم، تا بتوانیم از راه و روش آنها الهام گیریم، همچنین باید سیره و سلوک آنان را در ایام حیات، با رفتار و اعمال دیگران بسنجیم، تا امتیازاتی که آن
بزرگواران را به اوج عظمت، و قله کمال انسانیت رسانیده است، برای ما آشکار شود.
ما در این بررسی تا آن جا که میتوانیم میکوشیم، زندگی یکی از این امامان علیهمالسلام را، که امام هشتم از سلسله ائمه دوازدهگانه، یعنی علی بن موسی الرضا علیهالسلام است، مورد تحقیق قرار دهیم،و عصری را که آن حضرت در آن زندگی میکرده اند و پر از وقایع و حوادث است، و امام علیهالسلام در مسیر برخی از این رویدادها و کشمکشها واقع شده و در آنها تأثیر فراوان داشتهاند، و در بخش تاریخ اسلام آن زمان منعکس شده است بنگاریم.
آنچه ما را برآن داشت، که بررسی زندگی امام هشتم علیهالسلام را، بر دیگر امامان علیهمالسلام مقدم بداریم این است که تا آن جا که میدانیم، علیرغم مسائل مهمی، که از جنبههای مختلف در تاریخ زندگی امام هشتم علیهالسلام وجود دارد، و با همه حوادث پراهمیت زیادی، که در این دوران، اتفاق افتاده، کمتر کسی به تحقیق و بررسی زندگی آن حضرت بطور مستقل پرداخته است.
اینک آنچه مخلصانه آرزو داریم، این است که در عرض و تحلیل مطالب، طریق صدق را دنبال کنیم، و از اثرات عقدههای درونی، و تعصبات مذهبی، احتراز جوییم، همچنان که امیدواریم خوانندگان نیز، در هنگام مطالعه این سطور، از این حالات به دور باشند. و خداوند توفیقدهنده و به راه راستآورنده است.
1) امالی سید مرتضی. ج 1 ص 151. یعنی فرزندانی (دودمانی) هستند، برخی از نسل برخی دیگر. آلعمران /34.
2) کنزالعمال: ج 6 ص 217 حدیث 3819. و حافظ ابونعیم در حلیه آن را روایت و ابن ابیالحدید در شرح خود آن را از او نقل کرده، و نظیر این حدیث را از مسند احمد بن حنبل نیز آورده است.
3) همان ماخذ ج 6ص 396. همچنین در کتاب عیون اخبارالرضار علیهالسلام روایت شده است با این زیاده که: «آنان را نیاموزید زیرا آنها از شما داناترند. آنان شما را از طریق هدایت بیرون نمیبرند و به گمراهی نمیکشانند»و مامون این سخن را به پیامبر خدا علیهالسلام نسبت داده است. ج 1ص 204.
4) تهذیبالتهذیب: ج 2 ص 103.
5) حدیث ثقلین را بسیاری از سران و بزرگان حدیث روایت کردهاند، که از آن جملهاند: ترمذی و نسایی از جابر، و ترمذی از زید بن ارقم، و طبرانی از زید بن ثابت، و تقی هندی در کنزالعمال جلد 1 ص 144 آن را روایت کردهاند.احمد بن حنبل به دو طریق صحیح در مسند خود ج 5 ص 182 از زید بن ثابت، و نیز به دو طریق از ابیسعید خدری در مسند جلد 3 ص 26 – 17 آن را روایت کرده است.حاکم در مستدرک جلد 3 ص 783 آن را نقل کرده و گفته است، اسناد این حدیث صحیح است جز این که مسلم و بخاری آن را روایت نکردهاند، ذهبی در تلخیص مستدرک نیز ضمن اعتراف به صحت آن، همین را گفته است. ابن ابیشیبه، ابویعلی و ابنسعد نیز آن را از ابیسعید خدری، و کنزالعمال در ج 1 ص 47 حدیث 945 آن را روایت کردهاند، ابنحجر در صواعق، ص 75 و جز اینها بسیاری از حافظان و نویسندگان حدیث، با اختلاف جزئی در الفاظ آن را نقل کردهاند، ابنحجر در صواعق، پس از ذکر حدیث، گفته است: «بدان، حدیث تمسک به کتاب و عترت طرق زیادی دارد، و بیست و چند تن از اصحاب، آن را روایت کرده اند.»برای این حدیث اسناد معتبر زیادی است، یکی از دانشمندان معاصر، اسناد آن را از کتابهای اهل سنت، در رسالهای جمعآوری و «دارالتقریب بینالمذاهب الاسلامیه» در قاهره آن را به چاپ رسانیده است.
6) الصواعقالمحرقه تألیف ابنحجر ص 135 باب وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آنان.
7) همان، ص 148. همچنین «الرسالة فی حدیث الثقلین» چاپ «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه» در قاهره.
8) یعنی: «اگر آن دو سال نبود نعمان هلاک شده بود» مختصر «التحفةالاثنی عشریه» تألیف آلوسی ص 8.
9) تهذیبالتهذیب ج 2 ص 103.
10) اللئالیالمصنوعة فی الاحادیث الموضوعة، نوشته سیوطی ج 1 ص 396.
11) حاکم: در ص 151 جزء 3 از صحیح مستدرک، به اسناد خود از ابیذر، آن را روایت کرده است.
12) طبرانی در اوسط از ابیسعید، آن را روایت کرده است. و این حدیث هیجدهمین، از اربعین پنجم از کتاب «الأربعین حدیثا» تألیف نبهانی است ص 216.
13) حاکم در جلد 3 ص 149 مستدرک خود، آن را از ابنعباس روایت کرده و گفته است: اسناد این حدیث صحیح است، جز این که مسلم و بخاری آن را روایت نکردهاند.
14) الصواعق ص 91.