جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

استمداد

زمان مطالعه: 4 دقیقه

إن والی المسلمین مثل العمود فی وسط الفسطاط؛ من أراده، أخذه.(1)

بطور یقین حکمران مسلمانان چون عمود خیمه است؛ فاتح خیمه، نخست حمله‏ی خود را برای فتح آن معطوف می‏دارد.

«امام رضا علیه السلام»

روزی مأمون نزد امام رضا علیه‏السلام آمد و نوشته‏ای را که حاکی فتوحات و پیروزی‏هایش بود، خواند؛ در اینحال حضرت فرمود:

«به فتح چند روستا دلخوش کرده‏ای؟!»

مأمون گفت:

«آیا این مسرت بخش نیست؟»

امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«امور مسلمانان را به کسانی که به حکم الهی عمل نمی‏کنند، و

نموده و سرزمین وحی را رها کرده و مسلمانان مهاجر و انصار در حکومت تو مورد ظلم و ستم واقع و کسی را برای دادرسی نیافته و آه مظلومیتشان به تو نمی‏رسد. به مدینه، مرکز مهاجر و انصار، برو. آیا نمی‏دانی والی مسلمانان چون عمود خیمه است؛ فاتح خیمه نخست حمله‏ی خود را متوجه عمود آن می‏کند. به صلاح تست به دیار اجدادت رفته و با دقت، امور مسلمانان را رسیدگی و کارشان را به غیر خودت وامگذاری؛ خداوند متعال فردا درباره‏ی ایشان از تو سؤال می‏کند.»

به دنبال رهنمود امام رضا علیه‏السلام، وقتی مأمون دستور ارسال لوازم حکومتی را صادر کرد. فضل بن سهل(2) نزد مأمون آمد و گفت:

«روا نیست اینجا را رها کنی؛ با کشتن برادرت، خلافت را به دست گرفتی؛ همه مردم عراق، اعراب و خاندانت راه عداوت را با تو پیش گرفته و از آن طرف تو ابوالحسن (امام رضا علیه‏السلام) را ولیعهد خویش قرار داده و خلافت را از خاندان بنی‏عباس بیرون بردی؛ اکثر مردم و اندیشمندان از این کار تو خشنود نیستند؛ از اینرو بهتر همان است که در خراسان مانده و با جلب نظر مردم، کاری کنی که گذشته را فراموش کنند. در این رابطه می‏توانی با کسانی که در خدمت هارون‏الرشید بودند و صاحب نظر در این مسائل هستند،مشورت کنی؛ اگر رفتن را صلاح دیدند همانرا انجام ده.»

مأمون از او خواست تا چند تن از آنان را نام ببرد و او علی بن ‏عمران، ابن‏مونس و جلودی را نام برد که به جهت بیعت نکردن با امام رضا علیه‏السلام در رابطه با ولایتعهدی، مأمون دستور حبس آنان را صادر کرده بود.

فردای آنروز مأمون در حضور امام رضا علیه‏السلام آن سه نفر را طلبید؛ از اینرو نخست علی بن‏ عمران وارد شد و به حضرت رضا علیه‏السلام نگاهی کرد و به مأمون گفت:

«ترا به خدا امیرمؤمنان! این خلافت را که خداوند برای تو قرار داده، به دست دشمنانت و کسانی که پدران تو آنها را کشته و تبعیدشان می‏کردند، قرار مده.»

مأمون گفت:

«ای زنا زاده! هنوز تو بر این عقیده‏ای؟ گردن او را بزنید.»

پس از کشتن او، ابن‏مونس را آوردند و او نیز امام رضا علیه‏السلام نگاهی کرد و به مأمون گفت:

«ای امیر مؤمنان! قسم به خدا، این شخص بتی است که عبادتش می‏کنند.»

مأمون چون علی بن‏ عمران، او را خطاب کرد و دستور داد تا گردنش را بزنند و پس از کشتن ابن‏مونس، جلودی را آوردند. در اینحال حضرت رضا علیه‏السلام به مأمون فرمود:

«این پیرمرد را به من ببخشید.»(3)

جلودی نگاهی به حضرت رضا علیه‏السلام نمود و گفت:

«ای امیرمؤمنان! سوگند به خدا و خدمتم به هارون، حرف او را درباره‏ام مپذیر.»

مأمون گفت:

«ای اباالحسن! او خودش نخواست.»

سپس دستور داد تا گردنش را بزنند.

با کشته شدن آن سه، فضل بن ‏سهل فهمید که مأمون در تصمیم خود استوار است.

مأمون فضل بن ‏سهل را احضار کرد و گفت:

«برای چه خانه نشین شده‏ای؟»

او پاسخ داد:

«ای امیر مؤمنان! گناهم نزد مردم و خاندانتان بسی بزرگ است؛ مردم مرا به کشتن برادرتان و بیعت با رضا علیه‏السلام ملامت می‏کنند؛ از حسودان و یاغیان ترسناکم؛ رخصت فرما تا در خراسان بمانم.»

مأمون گفت:

«ما بی‏نیاز از تو نیستیم؛ نزد ما تو شخص دلسوز و قابل اطمینانی هستی. آنگونه که دوست داری، جهت آرامش دلت، امان نامه‏ای بنویس.»

فضل متنی را نوشت و عالمان دربار را بر آن گواه گرفت و نزد مأمون آورد و مأمون بعد از خواندن، آنچه را او خواست به وی عطا نمود.

فضل بن‏ سهل گفت:

«ای امیرمؤمنان! از آنجا که ابوالحسن ولیعهد شماست، او نیز باید آنرا امضاء کند.»

مأمون اظهار داشت:

«می‏دانی که اباالحسن با ما شرط کرده است که در امور حکومتی دخالت نکند؛ از اینرو چیزی که وی را ناراحت کند از او درخواست نمی‏کنیم. اگر می‏خواهی، خودت خواسته‏ات را به وی بگو.»

فضل بن ‏سهل نزد امام رضا علیه‏السلام آمد و گفت:

«این متن را مأمون برای من نوشت؛ از آنجا که شما ولیعهد مسلمانان هستی، به بخششی چون عطای مأمون سزاوارترید.»

وقتی فضل متن را خواند، امام رضا علیه‏السلام فرمود:

«آنچه خواندی به نفع تو و ضرر ماست؛ تقوای الهی را مراعات نکردی.»

فضل از نزد امام علیه‏السلام بیرون رفت و پس از چند روز بر اثر محاسبات نجومی برادرش، حسن، برای رفع نحسی خواست به حمام رفته و حجامت کند؛ از اینرو طی نامه‏ای از مأمون خواست که فردا با امام رضا علیه‏السلام به حمام رود.

وقتی مأمون آنرا به اطلاع حضرت رساند، امام علیه‏السلام در جواب نوشت:

«فردا من به حمام نمی‏روم؛ برای شما و فضل نیز روا نمی‏دانم.»

با دیدن این جواب، مأمون دوباره خواسته‏ی خود را تکرار کرد و حضرت رضا علیه‏السلام طی نامه‏ای اظهار داشت:

«دیشب رسول خدا صلی الله علیه و آله را خواب دیدم که مرا از حمام رفتن باز داشت. برای شما و فضل نیز روا نمی‏دانم.»

با دیدن این نامه، مأمون از رفتن به حمام منصرف شد و گفت:

«فضل خود بهتر می‏داند چه انجام دهد.»

از شب تا بعد نماز صبح، امام رضا علیه‏السلام از افراد منزل خواست تا این ذکر را بگویند:

نعوذ بالله من شر ما ینزل فی هذه اللیلة

از شر آنچه امشب اتفاق می‏افتد، به خداوند پناه می‏بریم.

و نزدیک طلوع فجر از خدمتکارش، یاسر، خواست تا پشت بام

برود؛ یاسر از پشت بام صدای شیون و زاری شنید و ناگهان مأمون نزد امام رضا علیه‏السلام آمد و گفت:

«ای ابالحسن! گروهی با شمشیر وارد حمام شده و فضل را کشتند.»

از آنجا که فضل علاوه بر منصب وزارت، فرماندهی لشکر را نیز به عهده داشت، قوای نظامی از رده‏های مختلف برای خونخواهی، اطراف دارالاماره‏ی مامون جمع شدند؛ از اینرو مأمون را ترس فرا گرفت و عاجزانه از حضرت خواست تا آنها را پراکنده کند؛ امام رضا علیه‏السلام بیرون آمد و نظامیان که جهت سوزاندن در، آتش به دست بودند، به محض دیدن امام علیه‏السلام آرام گرفته و با شنیدن فرمایش حضرت، بی‏درنگ پراکنده شدند.(4)


1) بحار الأنوار ج 49 ص 165.

2) فضل بن سهل را به جهت اینکه علاوه بر وزارت، ریاست قوای نظامی را نیز به عهده داشت، ذوالریاستین می‏گفتند.

3) جلودی در زمان هارون مأمور به غارت خاندان ابی‏طالب شد. وقتی به خانه‏ی امام موسی کاظم علیه‏السلام هجوم آورد، امام رضا علیه‏السلام به او نگاه کرد و بعد از ورود زنان به خانه، حضرت رضا علیه‏السلام بر در خانه ایستاد و جلودی گفت: «بنا بر دستور امیرالمؤمنین، هارون، باید داخل خانه شوم و همه‏ی دارایی زنان و آنچه را در خانه است، بردارم.» امام رضا علیه‏السلام فرمود: «قسم می‏خورم که آنچه در خانه و تمام زیور آلات زنان را تحویل دهم.» از اینرو جلودی پذیرفت و حضرت رضا علیه‏السلام وارد خانه شد و تمام دارایی منزل و زیور آلات زنان را به او تحویل داد. بحار الأنوار ج 49 ص 166.

4) بحار الأنوار ج 49 ص 156 – 170 – عیون اخبار الرضا ج 2 ص 160 – 165.