جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

از مرگ رهائی یافت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

محمد صالح حدّاد گفت من در سن شانزده سالگی به بیماری سختی گرفتار شدم و مدت چهار ماه مرض من طول کشید تا مشرف بمرگ شدم بقسمی که کسان من دل از حیوة من برداشته و مرا رو بقبله نمودند و چشم و ذقنم را بستند و بفکر تجهیزم افتادند و برحال من گریه می کردند و طوری بود که من صدای گریه ایشان را می شنیدم . لکن چون قریب چهل روز چیزی نخورده بودم ابدا قوت و قدرت بر حرکت و سخن گفتن نداشتم .

پس من در آنحال توجه بجانب روضه منوره رضویه کردم و از آنحضرت استدعای شفا نمودم ناگاه دیدم سقف شکافته شد و شخصی بهیکل مهیبی داخل شد و گفت من برای قبض روح تو آمده ام .

من هیچ نگفتم لکن دیدم از همانجا که او آمده بود یک مردی نورانی وارد شد و رو بآن شخص نمود و فرمود برگرد زیرا که من از جناب اقدس الهی خواسته ام که مردن این شخص را بتاخیر بیندازند آنگاه رو بمن کرد و فرمود برخیز که تو را شفا دادیم .

من بحال آمدم و برخواستم و بخانواده خود گفتم من گرسنه ام

چیزی بیاورید تا بخورم و بزیارت حضرت رضا (ع) مشرف شوم .

پس چیزی آوردند و من خوردم و برخاستم و بهمراهی پدر خود بحرم مطهر مشرف شدیم لکن تا وارد حرم شدیم همان بزرگواری را که در حال شدت مرض خود دیده بودم که مرا شفا مرحمت نمود دیدم در حرم نشسته و قرآن تلاوت می فرماید تا چشمم بآن حضرت افتاد آن سرور را شناختم بمن فرمود آنچه دیدی اظهار مکن .

منهم بپدرم چیزی عرض نکردم تا از حرم بعد از زیارت با پدر خود بیرون آمدیم و آنوقت بوالد خود گفتم ای پدر:

همان شخصی که مرا شفا مرحمت فرمود من الساعه آنجناب را در حرم دیدم پدرم تا این سخن را شنید مرا برگردانید که بیا آنحضرت را بمن نشان بده تا حضرتش را ببینم لکن چون برگشتم دیگر آن آقا را ندیدم .(1)

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم++

بدان امیددهم جان که خاک کوی توباشم

علی الصباح قیامت که سراز خاک برآرم++

بگفتگوی تو خیزم بجستجوی تو باشم


1) دارالسلام محدث نوری.