جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آخوند ملا عباس تربتی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

این شرح حال از کتاب فضیلت‏های فراموش شده نوشته‏ی حسین علی راشد، فرزند ملا عباس تربتی برگرفته شده است. کتاب با مقدمه‏ی بسیار زیبای جلال رفیع خواندنی‏تر شده است. با خواندن این کتاب بیشتر با شخصیت این بزرگ مرد روزگار آشنا شوید.

در زاویه‏ی شمال غربی صحن نو، در آخرین غرفه، مردی آرمیده است که تا ابد بیدار است. نام آن بیدار جاوید، عباس مشهور به ملا عباس تربتی است. او فرزند ملا حسین علی کاریزکی است که در سال 1288 ه. ق(1250 یا 1251 خورشیدی) به دنیا آمده است.

حسین علی راشد، فرزند ملا عباس تربتی، که سال‏ها با پدر خویش مأنوس بوده است، در شرح حال پدر چنین نوشته است:

مردی بود از دنیا گذشته و همیشه و در همه کار به یاد خدا و برای خدا. ایمان محکمی به خدا و پیغمبر و روز قیامت داشت، که احتمال خلاف آن حتی در خاطرش نمی‏گذشت. به همین جهت شب و روز دقیقه‏ای از انجام وظایف

دینی و تکالیفی که بر گردن خود احساس می‏کرد غفلت نمی‏ورزید و لحظه‏ای از عمر خود را ضایع نمی‏کرد و به باطل نمی‏گذراند. آنچه عبادت بود از واجب و مستحب در تمام عمر انجام داد و هرگز مرتکب عیچ گناه کبیره یا صغیره‏ای نشد، به گونه‏ای که می‏توان گفت: حتی فکر گناه هم از خاطرش نمی‏گذشت. بیشتر ایام سال را روزه می‏گرفت و بیشتر این روزه‏ها، را یک وعده غذا و بدون سحری خوردن بود.

افزون بر نمازهای واجب – که آنها را با تمام آداب و شرایط، در وقت فضیلت خود انجام می‏داد – و افزون بر نافله‏های نمازها، در هر فرصتی که داشت خواه وقتی که در مجلسی بود و هنوز زمان منبر رفتنش نرسیده و یا هنگام سفره انداختن و یا زمانی که در خانه بود و فرصتی داشت، نماز می‏خواند و همه‏ی این نمازها را مانند نمازهای یومیه از ظهر و عصر و مغرب و عشاء گرفته تا نماز صبح می‏خواند. برای پدر و مادر و خواهر از دنیا رفته و عمه و عمو و دیگر خویشاوندانی که داشته و الآن دستشان از دنیا کوتاه است نماز می‏خواند. حتی راه که می‏رفت همچنان نماز می‏خواند و با کسی صحبت نمی‏کرد و به جای سجده مهر را بر پیشانی می‏گذاشت، به همین خاطر همیشه با وضو بود. آنچه دعا و اعمال مستحب برای هر روز از سال وارد گشته را انجام می‏داد. تمام عمر – از روزی که به سن تکلیف رسید تا دو سه روز قبل از فوتش – تمام شبها هنگام سحر بیدار بود و نماز شب را با همه‏ی آداب و شرایطش می‏خواند؛ یعنی جز دو سه روز آخر عمرش حتی یک شب نماز شبش ترک نشد. بسیار از ترس خدا می‏گریست و محبت بسیاری نسبت به خاندان رسالت داشت، به گونه‏ای که هرگاه نام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا هر یک از ائمه اطهار علیهم‏السلام بر زبانش جاری می‏شد اشکش نیز بر گونه‏اش جاری می‏شد. در منبر هنگام موعظه یا ذکر مصیبت اولیای دین، خودش پیش از همه‏ی شنوندگان می‏گریست. بسیار محتاط بود؛ از این رو، هنگام موعظه یا

گفتن مسائل دینی یا ذکر مصائب اهل بیت، بیشتر از روی کتاب‏هایی که معتبر می‏دانست می‏خواند.(1)

من حسینعلی راشد، که نویسنده این یادداشتها هستم، با برادرم، هر دو جزو طلاب علوم دینی بودیم و پدر من در تمام عمر یک شاهی از وجوهی که نزد او می‏آوردند به ما نداد؛ حتی ما را چنان ترسانده و تربیت کرده بود که اگر می‏خواستیم دست به آنها بزنیم خیال می‏کردیم دست به مار و عقرب می‏زنیم. من جوان بودم و در مشهد درس می‏خواندم. ایام تابستان به تربت رفته بودم، نزدیک غروب بود. مادرم پول خرد لازم داشت، یک پنج قرانی نقره را که در آن زمان رایج بود می‏خواست خرد کند. به پدرم گفت: «این پنج قرانی را با آن پولها خرد کنید!» پدرم گفت: «با اینها خرد نمی‏کنم. بفرستید سر کوچه در دکان بقالی خرد کنید.» من آن را بردم نزد بقال کوچه خرد کردم.(2)

همیشه به هر جا که می‏رفت خواه در شهر یا به بیرون از شهر، یک دستمال بسته کتاب که بیشتر چهار یا پنج کتاب سنگین با خود داشت… همیشه عصایی نیز داشت. بسته کتاب را زیر بغل می‏گرفت و عصا را به دست.(3)


1) فضیلت‏های فراموش شده، ص 92 و 91.

2) همان؛ ص 93.

3) همان، ص 101.